جدول جو
جدول جو

معنی پج - جستجوی لغت در جدول جو

پج
گریوه کوه جبل کوه پژ
تصویری از پج
تصویر پج
فرهنگ لغت هوشیار
پج
آماده کردن زمین، نوعی جوانه، کلوخ شالی زار، صدای خفیف، پیچ پیجاندن، چلاندن، دشوار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پِ جِ)
طبیب. پزشگ. معالج. (مهذب الاسماء) : و محمد بن زکریا پجشگ از آنجا (ری) بود. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(پِ جِ)
طبابت. پزشکی
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
شپش. در گیلکی سبج
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ / جِ)
قاشق. (یادداشت مؤلف). کپچه. کفچه: مجدح، کپجۀ پست شور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پِ پِ)
لفظی است که بز را گویند و نوازند. (فرهنگ اسدی) :
زه دانا را گویند که داند گفت
هیچ نادان را داننده نگوید زه
سخن شیرین از زفت نیاید بر
بز به پج پج بر هرگز نشود فربه.
رودکی.
رجوع به پچ پچ شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پچ. پژ. کوه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ دَ)
در زبان عوام پرستاری و نهایت مواظبت کردن از روی مهربانی چیزی یا کسی را. پرستاری پیر و بیمار و طفل کردن. و اصل بجرمق زبان آذری، این کلمه است
لغت نامه دهخدا
(پِ جِ کِ سُ)
بیطار. دام پزشک
لغت نامه دهخدا
(پَ جی)
اشتغال به امری است که غرض از آن اعتقاد بهم رسانیدن مردم باشد به کسی و آنرا سالوسی و ریا خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
بجول. پژول. بژول. شتالنگ. اشتالنگ. کعب. قاب. غاب:
نه اقعس سرون و نه نقرس دو پا
نه اکفس پجول و نه شم ز استر.
ابوعلی الیاس (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پجار
تصویر پجار
پج پژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پجردن
تصویر پجردن
بیمار و طفل و مانند آنان را پرستاریء نهایت مواظبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پجشک
تصویر پجشک
طبیب پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پجشکی
تصویر پجشکی
پزشکی طبابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پجشگی
تصویر پجشگی
طبابت، پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پجول
تصویر پجول
اشتالنگ شتالنگ استخوان کعب قاب
فرهنگ لغت هوشیار
تنقلاتی که در شب نشینی برای میهمان تدارک ببینند، ردیف چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
پختن
فرهنگ گویش مازندرانی
آشپز
فرهنگ گویش مازندرانی
شپش
فرهنگ گویش مازندرانی
مواد خوراکی که زود پخته شود، فاصله، فاصله ی موجود میان دو ردیف از درختان باغ که جهت برخورداری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان یخکش واقع در شهرستان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
رسیدگی، گذاشتن شاه تیر بر روی سقف ساختمان، قرار دادن تیراصلی.، ساختن، تبدیل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
پس آب، فاضلاب، پس مانده آب روان
فرهنگ گویش مازندرانی
آبی که پس از قطع شدن جریان آب در جوی تا مدتی جریان یابد، پس
فرهنگ گویش مازندرانی
گل و لایی که پس از عبور آب، در جوی باقی بماند
فرهنگ گویش مازندرانی
قابلیت پخت
فرهنگ گویش مازندرانی
پجکش
فرهنگ گویش مازندرانی
پختن، طبخ نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
بییج
فرهنگ گویش مازندرانی