وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، کدین، خایسک، پکوک، کوبن، برای مثال بفرمود کآهنگران آورید / مس و روی و پتک گران آورید (فردوسی۴ - ۱۸۴۴)
وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، کُدین، خایِسک، پَکوک، کوبَن، برای مِثال بفرمود کآهنگران آورید / مس و روی و پتک گران آورید (فردوسی۴ - ۱۸۴۴)
کدین بزرگ آهنگران. (اسدی). فطیس. خایسک بزرگ. مطراق. مطرقه. آنچه آهنگران با آن کوبند. مطرقه ای بزرگ از فولاد که آهنگران بدان پولاد و آهن تنک سازند و یا شکنند. امیمه. مرزبه. آهن کوب. بنچ. پلوک. پک. کوبن. کوبیازه. مهره. گزینه. پکوک: آنجا که پتک باید خایسک بیهده است گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال. منجیک. برآمد چکاچاک زخم سران چو پولاد با پتک آهنگران. فردوسی. بفرمود کآهنگران آورند مس و روی و پتک گران آورند. فردوسی. نخست اندر آمد (گیو) بگرز گران همی کوفت چون پتک آهنگران. فردوسی. بگشتاسب دادند پتکی گران بر او انجمن گشته آهنگران. فردوسی. سر سروران زیر گرز گران چو سندان بد و پتک آهنگران. فردوسی. بیاورد جاماسب آهنگران چو سوهان پولاد و پتک گران. فردوسی. وزان پس بزد دست و گرز گران برآورد چون پتک آهنگران. فردوسی. وز آن زخم و آن گرزهای گران چنان پتک و پولاد آهنگران. فردوسی. بگردن برآورد گرز گران همی کوفت چون پتک آهنگران. فردوسی. تهمتن چنین داد پاسخ که نام چه پرسی که هرگز نبینی تو کام مرا مام من نام مرگ تو کرد زمانه مرا پتک ترگ توکرد. فردوسی. یکی نامور بودبوراب نام پسندیده آهنگری شادکام همی کرد او نعل اسبان شاه ورا نزد قیصر بدی دستگاه ورا یار و شاگردبد سی و پنج ز پتک و ز آهن رسیده برنج. فردوسی. بپیچید بر زین و گرز گران برآهیخت چون پتک آهنگران. فردوسی. برآمد بزیر آن تگرگ از هوا چنان پتک پولاد آهنگران. منوچهری. در کام بامید قبول تو کند خوش آهن الم پتک و خراشیدن سان را. انوری. کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک کی شودش پای بند کوره و سندان و دم. خاقانی. - امثال: صد پتک زرگر یک پتک آهنگر، نظیر، صد سوزن سوزنگریک چکش آهنگر
کدین بزرگ آهنگران. (اسدی). فطیس. خایسک بزرگ. مطراق. مطرقه. آنچه آهنگران با آن کوبند. مطرقه ای بزرگ از فولاد که آهنگران بدان پولاد و آهن تنک سازند و یا شکنند. اُمیمه. مرزبه. آهن کوب. بنچ. پَلوک. پک. کُوبن. کوبیازه. مهره. گزینه. پکوک: آنجا که پتک باید خایسک بیهده است گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال. منجیک. برآمد چکاچاک زخم سران چو پولاد با پتک آهنگران. فردوسی. بفرمود کآهنگران آورند مس و روی و پتک گران آورند. فردوسی. نخست اندر آمد (گیو) بگرز گران همی کوفت چون پتک آهنگران. فردوسی. بگشتاسب دادند پتکی گران بر او انجمن گشته آهنگران. فردوسی. سر سروران زیر گرز گران چو سندان بد و پتک آهنگران. فردوسی. بیاورد جاماسب آهنگران چو سوهان پولاد و پتک گران. فردوسی. وزان پس بزد دست و گرز گران برآورد چون پتک آهنگران. فردوسی. وز آن زخم و آن گرزهای گران چنان پتک و پولاد آهنگران. فردوسی. بگردن برآورد گرز گران همی کوفت چون پتک آهنگران. فردوسی. تهمتن چنین داد پاسخ که نام چه پرسی که هرگز نبینی تو کام مرا مام من نام مرگ تو کرد زمانه مرا پتک ترگ توکرد. فردوسی. یکی نامور بودبوراب نام پسندیده آهنگری شادکام همی کرد او نعل اسبان شاه ورا نزد قیصر بدی دستگاه ورا یار و شاگردبد سی و پنج ز پتک و ز آهن رسیده برنج. فردوسی. بپیچید بر زین و گرز گران برآهیخت چون پتک آهنگران. فردوسی. برآمد بزیر آن تگرگ از هوا چنان پتک پولاد آهنگران. منوچهری. در کام بامید قبول تو کند خوش آهن الم پتک و خراشیدن سان را. انوری. کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک کی شودش پای بند کوره و سندان و دم. خاقانی. - امثال: صد پتک زرگر یک پتک آهنگر، نظیر، صد سوزن سوزنگریک چکش آهنگر
نوار پهن که سربازان و چارپاران و بعضی مردم بساق پاپیچندمچ پیچ پاپیچ، کرکهای بسیار ریز و درهم تافته در روی بعضی از اندامهای گیاهی خصوصا برگ و گل و ساقه. چکش بزرگ فولادین که آهنگران بدان آهن و پولاد و مانند آن کوبند آهن کوب کوبن کوبیازه مرزبه گزینه پکوک
نوار پهن که سربازان و چارپاران و بعضی مردم بساق پاپیچندمچ پیچ پاپیچ، کرکهای بسیار ریز و درهم تافته در روی بعضی از اندامهای گیاهی خصوصا برگ و گل و ساقه. چکش بزرگ فولادین که آهنگران بدان آهن و پولاد و مانند آن کوبند آهن کوب کوبن کوبیازه مرزبه گزینه پکوک
پر کوچک پر کوچک پر خرد، کاهوی خرد که بوجین از مزرعه بیرون کنند، برگ های خردگل که مجموعا گل را تشکیل میدهند، پرده میان اجزای درونی یک گردو، پره قفل فراشه، چیزی چون تاج جقه. یا پرک هندی. ستاره سهیل
پر کوچک پر کوچک پر خرد، کاهوی خرد که بوجین از مزرعه بیرون کنند، برگ های خردگل که مجموعا گل را تشکیل میدهند، پرده میان اجزای درونی یک گردو، پره قفل فراشه، چیزی چون تاج جقه. یا پرک هندی. ستاره سهیل
پشت کوچک، نوعی پرش در آب یا زمین و آن چنان باشد که چند معلق در هوا زنند و سپس فرود آیند معلق، جامه کوتاهی که تا کمرگاه باشد و بیشتر مردم گیلان می پوشیدند پشتی کلاپشت کلا پشته کمری عجایبی، مرضی است که عارض اسب و استر و خر میشود چنانکه دانه ها بر دست و پای آنها بر میاید و بسبب آن از رفتار باز میمانند
پشت کوچک، نوعی پرش در آب یا زمین و آن چنان باشد که چند معلق در هوا زنند و سپس فرود آیند معلق، جامه کوتاهی که تا کمرگاه باشد و بیشتر مردم گیلان می پوشیدند پشتی کلاپشت کلا پشته کمری عجایبی، مرضی است که عارض اسب و استر و خر میشود چنانکه دانه ها بر دست و پای آنها بر میاید و بسبب آن از رفتار باز میمانند
برابر کردن، موافق ساختن جعد موی، موی مجعد. نمی سپید که بامدادان بر دیوارها و سبزی نشیند شبنم ژاله بژ صقیع اپشک افشک. سرگین گاو و گوسفند و شتر و بز و مانند آن پشکل پشکر پشکره پشک، سرگین مگس و زنبور عسل، نرمی و پره های بینی بچش ارنبه، قرعه ای که شریکان در میان خود به جهت تقسیم اسباب و اشیاغ بیندازند
برابر کردن، موافق ساختن جعد موی، موی مجعد. نمی سپید که بامدادان بر دیوارها و سبزی نشیند شبنم ژاله بژ صقیع اپشک افشک. سرگین گاو و گوسفند و شتر و بز و مانند آن پشکل پشکر پشکره پشک، سرگین مگس و زنبور عسل، نرمی و پره های بینی بچش ارنبه، قرعه ای که شریکان در میان خود به جهت تقسیم اسباب و اشیاغ بیندازند
هندی یا برگرفته از هندی فسونک: تو پال یا چوب که برروی آن افسون نویسند تنکه طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را گویند که در آن اسما و طلسمات و تعویذ نقش کنند
هندی یا برگرفته از هندی فسونک: تو پال یا چوب که برروی آن افسون نویسند تنکه طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را گویند که در آن اسما و طلسمات و تعویذ نقش کنند
نیی است که مهره های گلی مدور خشک شده را با دمیدن (پف کردن فوت کردن) بشدت و بسرعت ازنی پرتاب می کنند و با آن پرندگان و دیگر هدفها را می زنند تفک تزتک، نوعی خوراکی که با تخم مرغ و مواد دیگر سازند
نیی است که مهره های گلی مدور خشک شده را با دمیدن (پف کردن فوت کردن) بشدت و بسرعت ازنی پرتاب می کنند و با آن پرندگان و دیگر هدفها را می زنند تفک تزتک، نوعی خوراکی که با تخم مرغ و مواد دیگر سازند
پوست گرداگرد چشم دو پرده متحرک که چشم را می پوشانند و مژگان از لب آنها روییده است پلکه بام چشم نیام چشم جفن، مژگان چشم موی مژه، پرده بینی پره بینی، آویخته معلق. یا پلک زبرین. پوست بالای چشم که حرکت میکند لحج. یا پلک زیرین. پوست پایین چشم که حرکت ندارد. گرده کلیه
پوست گرداگرد چشم دو پرده متحرک که چشم را می پوشانند و مژگان از لب آنها روییده است پلکه بام چشم نیام چشم جفن، مژگان چشم موی مژه، پرده بینی پره بینی، آویخته معلق. یا پلک زبرین. پوست بالای چشم که حرکت میکند لحج. یا پلک زیرین. پوست پایین چشم که حرکت ندارد. گرده کلیه