جدول جو
جدول جو

معنی پتک - جستجوی لغت در جدول جو

پتک
وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، کدین، خایسک، پکوک، کوبن، برای مثال بفرمود کآهنگران آورید / مس و روی و پتک گران آورید (فردوسی۴ - ۱۸۴۴)
تصویری از پتک
تصویر پتک
فرهنگ فارسی عمید
پتک
نوار پهن که چوپانان و دهقانان و بعضی مردم به ساق پای خود می پیچند، مچ پیچ، پاپیچ
تصویری از پتک
تصویر پتک
فرهنگ فارسی عمید
پتک
بلور. ’البلور انفس الجواهر التی یعمل منها الاوانی لو لاتبزله بالکثره و یسمیه الهند پتک و فیه فضل صلابه یقطع بها کثیر من الجواهر...’. (الجماهر ص 183)
لغت نامه دهخدا
پتک
(پُ تُکِ)
شهری است در ممالک متحدۀ امریکا رد آی لاند واقع در کنار بلاکستون دارای 175000 تن سکنه. و صنعت نساجی پنبه ای دارد
لغت نامه دهخدا
پتک
(پُ)
کدین بزرگ آهنگران. (اسدی). فطیس. خایسک بزرگ. مطراق. مطرقه. آنچه آهنگران با آن کوبند. مطرقه ای بزرگ از فولاد که آهنگران بدان پولاد و آهن تنک سازند و یا شکنند. امیمه. مرزبه. آهن کوب. بنچ. پلوک. پک. کوبن. کوبیازه. مهره. گزینه. پکوک:
آنجا که پتک باید خایسک بیهده است
گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال.
منجیک.
برآمد چکاچاک زخم سران
چو پولاد با پتک آهنگران.
فردوسی.
بفرمود کآهنگران آورند
مس و روی و پتک گران آورند.
فردوسی.
نخست اندر آمد (گیو) بگرز گران
همی کوفت چون پتک آهنگران.
فردوسی.
بگشتاسب دادند پتکی گران
بر او انجمن گشته آهنگران.
فردوسی.
سر سروران زیر گرز گران
چو سندان بد و پتک آهنگران.
فردوسی.
بیاورد جاماسب آهنگران
چو سوهان پولاد و پتک گران.
فردوسی.
وزان پس بزد دست و گرز گران
برآورد چون پتک آهنگران.
فردوسی.
وز آن زخم و آن گرزهای گران
چنان پتک و پولاد آهنگران.
فردوسی.
بگردن برآورد گرز گران
همی کوفت چون پتک آهنگران.
فردوسی.
تهمتن چنین داد پاسخ که نام
چه پرسی که هرگز نبینی تو کام
مرا مام من نام مرگ تو کرد
زمانه مرا پتک ترگ توکرد.
فردوسی.
یکی نامور بودبوراب نام
پسندیده آهنگری شادکام
همی کرد او نعل اسبان شاه
ورا نزد قیصر بدی دستگاه
ورا یار و شاگردبد سی و پنج
ز پتک و ز آهن رسیده برنج.
فردوسی.
بپیچید بر زین و گرز گران
برآهیخت چون پتک آهنگران.
فردوسی.
برآمد بزیر آن تگرگ از هوا
چنان پتک پولاد آهنگران.
منوچهری.
در کام بامید قبول تو کند خوش
آهن الم پتک و خراشیدن سان را.
انوری.
کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک
کی شودش پای بند کوره و سندان و دم.
خاقانی.
- امثال:
صد پتک زرگر یک پتک آهنگر، نظیر، صد سوزن سوزنگریک چکش آهنگر
لغت نامه دهخدا
پتک
نوار پهن که سربازان و چارپاران و بعضی مردم بساق پاپیچندمچ پیچ پاپیچ، کرکهای بسیار ریز و درهم تافته در روی بعضی از اندامهای گیاهی خصوصا برگ و گل و ساقه. چکش بزرگ فولادین که آهنگران بدان آهن و پولاد و مانند آن کوبند آهن کوب کوبن کوبیازه مرزبه گزینه پکوک
فرهنگ لغت هوشیار
پتک
((پُ))
چکش بزرگ فولادین که آهنگران با آن آهن و پولاد و مانند آن را کوبند
تصویری از پتک
تصویر پتک
فرهنگ فارسی معین
پتک
((پَ تَ))
نوار پهنی که بعضی مردم مانند چوپانان یا سربازان به ساق پا پیچند
تصویری از پتک
تصویر پتک
فرهنگ فارسی معین
پتک
پک، چکش، مطرقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پتک
اگر کسی آهنگری نداند و بیند که پتک را بر سندان همی زد، دلیل که در میان مهتری بزرگ، سخن چینی کند و دشمنی افکند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پتک
تخته های کوچک نیم متری با عرض کم که بر سقف میخ کنند، نهایت.، پنجه ی مستسرقه، نوعی راه رفتن با نوک انگشتان پا، درز پوش پردی سقف خانه، پشت گردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرک
تصویر پرک
(دخترانه)
ستاره سهیل، تاج
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ / شِ تَ)
لگد زدن باشد خواه انسان بزند و خواه حیوانات دیگر. (برهان) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). لگد زدن. (فرهنگ نظام) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ پُ)
باقیماندۀ ساقۀ خشک که از اطراف تنه از پایین تا بالا قرار گرفته وبکمک آنها بالای نخل میروند. (لغت بلوچ ’نیک شهر’)
لغت نامه دهخدا
پر کوچک پر کوچک پر خرد، کاهوی خرد که بوجین از مزرعه بیرون کنند، برگ های خردگل که مجموعا گل را تشکیل میدهند، پرده میان اجزای درونی یک گردو، پره قفل فراشه، چیزی چون تاج جقه. یا پرک هندی. ستاره سهیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتت
تصویر پتت
توبه، استغفار
فرهنگ لغت هوشیار
طیب، طاهره، بی آلایش، منزه، نظیفه، طیب برخاست جشن ترسایان رهایش جشن یهودان (فصح پسح)
فرهنگ لغت هوشیار
پشت کوچک، نوعی پرش در آب یا زمین و آن چنان باشد که چند معلق در هوا زنند و سپس فرود آیند معلق، جامه کوتاهی که تا کمرگاه باشد و بیشتر مردم گیلان می پوشیدند پشتی کلاپشت کلا پشته کمری عجایبی، مرضی است که عارض اسب و استر و خر میشود چنانکه دانه ها بر دست و پای آنها بر میاید و بسبب آن از رفتار باز میمانند
فرهنگ لغت هوشیار
برابر کردن، موافق ساختن جعد موی، موی مجعد. نمی سپید که بامدادان بر دیوارها و سبزی نشیند شبنم ژاله بژ صقیع اپشک افشک. سرگین گاو و گوسفند و شتر و بز و مانند آن پشکل پشکر پشکره پشک، سرگین مگس و زنبور عسل، نرمی و پره های بینی بچش ارنبه، قرعه ای که شریکان در میان خود به جهت تقسیم اسباب و اشیاغ بیندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستک
تصویر پستک
کوتاه قد کوتاه بالا، نیم تنه نمدی خشن یلک اشتربانه زرمانقه
فرهنگ لغت هوشیار
هندی یا برگرفته از هندی فسونک: تو پال یا چوب که برروی آن افسون نویسند تنکه طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را گویند که در آن اسما و طلسمات و تعویذ نقش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
بی مغز از میوه های خشک کرده مانند فندوق وپسته وگردو و بادام میان تهی، بی عقل، دندان پوک
فرهنگ لغت هوشیار
وجب وژه شبر. گرفتن اعضای آدمی بدوسر انگشت چنانکه بدرد آید پنج پنجال نشگون
فرهنگ لغت هوشیار
نیی است که مهره های گلی مدور خشک شده را با دمیدن (پف کردن فوت کردن) بشدت و بسرعت ازنی پرتاب می کنند و با آن پرندگان و دیگر هدفها را می زنند تفک تزتک، نوعی خوراکی که با تخم مرغ و مواد دیگر سازند
فرهنگ لغت هوشیار
پوست گرداگرد چشم دو پرده متحرک که چشم را می پوشانند و مژگان از لب آنها روییده است پلکه بام چشم نیام چشم جفن، مژگان چشم موی مژه، پرده بینی پره بینی، آویخته معلق. یا پلک زبرین. پوست بالای چشم که حرکت میکند لحج. یا پلک زیرین. پوست پایین چشم که حرکت ندارد. گرده کلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتخ
تصویر پتخ
مبهوت، متحیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپک
تصویر تپک
لطف و مهربانی و دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
نوار پهن که سربازان و چارپاران و بعضی مردم بساق پاپیچندمچ پیچ پاپیچ، کرکهای بسیار ریز و درهم تافته در روی بعضی از اندامهای گیاهی خصوصا برگ و گل و ساقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتو
تصویر پتو
نوعی منسوج پشمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پته
تصویر پته
جواز، بلیط، گذرنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تهی خالی بی خورش ساده تنها: نان پتی، برهنه روت لخت عور: پاپتی، آشکار. یا دوغ پتی. دوغ بی کره و روغن و بسیار آب
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بازی و آن چنانست که به یک پای برجهند و لگد بر پشت و پهلوی هم زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتک
تصویر هتک
ناسزا، دشنام
فرهنگ واژه فارسی سره
هر ماده ای که در اثر پختن لهیده شده و به صورت شیره در آید
فرهنگ گویش مازندرانی
پس گردنی، پنجه ی گرگ، پنجه جانوران وحشی، مه غلیظ مه آلود
فرهنگ گویش مازندرانی