گرداگرد دهان ومنقار مرغان. (برهان). پوزه. معرب آن فطیسه است: مستطعم الفرس، پتفوز اسب. (منتهی الارب) : عاریت داده بدو سبلت و ریش و پتفوز ببخارا شده هنگام صبا علم آموز. سوزنی. بشعر عذب دل افروز من نگر، منگر بریش و سبلت و پتفوز و رنگ موزۀ من. سوزنی. و بدین معنی بجای حرف اول تای قرشت هم آمده است، گرداگرد کلاه. (برهان)
گرداگرد دهان ومنقار مرغان. (برهان). پوزه. معرب آن فِطیسَه است: مستطعم الفرَس، پتفوز اسب. (منتهی الارب) : عاریت داده بدو سبلت و ریش و پتفوز ببخارا شده هنگام صبا علم آموز. سوزنی. بشعر عذب دل افروز من نگر، منگر بریش و سبلت و پتفوز و رنگ موزۀ من. سوزنی. و بدین معنی بجای حرف اول تای قرشت هم آمده است، گرداگرد کلاه. (برهان)
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بتپوز، فوز، بنفوز، پتفوز، برفوز، پوز، فرنج برای مثال نهاده اند زن و بچۀ من از سرما / به سان سگ بچه بتفوز بر در سوارخ (سوزنی- مجمع الفرس - بتفوز)
پوزِه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بَتپوز، فوز، بُنفوز، پَتفوز، بَرفوز، پوز، فُرُنج برای مِثال نهاده اند زن و بچۀ من از سرما / به سان سگ بچه بتفوز بر در سوارخ (سوزنی- مجمع الفرس - بتفوز)
بتفور. بتپوز. گرداگرد دهان. (ناظم الاطباء). پوز. (شرفنامۀ منیری). پیش آمدگی و برجستگی. فک اعلی و اسفل و بالتبع بینی و دهان چارپایان چون گوسفند و اسب و آهو. چهارپایان را بیرون دهن باشد. گرداگرد دهن. (آنندراج). پتفوز. بتپوز. پوزه. (انجمن آرای ناصری). فرطوسه. (یادداشت مؤلف). بدفوز. بدپوس. پیرامون دهان. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ اسدی). اطراف دهن انسان و حیوان. بدپوش. (فرهنگ نظام) : دم سگ بینی تو با بتفوز سگ گشن کرده کش نجنبدهیچ رگ. رودکی. خشک شد... سگ و بتفوز سگ آنچنان کو را نجنبد ایچ رگ. رودکی. چو رستم بدان اژدهای دژم بدان یال و بتفوز و آن تیزدم. فردوسی. که چنگ و یشک بپوشد به پنجه و بتفوز ز بانگ یوزش در بیشه شیر شرزۀ نر. مسعودسعد. دست آذر مه از کمان هوا تیرها زد چو ناوک دلدوز بند پولاد بر دهان یابد آهو ار بر شمر نهدبتفوز. ازرقی. دو کس را حق حرمت دارد و بس درد آن دیگران را یال و بتفوز یکی آن را که دارد آب انگور یکی آن را که دارد هیزم گوز. سوزنی. عاریت داد بدو سبلت و ریش و بتفوز به بخارا شده هنگام صبی علم آموز. سوزنی. دایه ای کو طفل شیرآموز را تا به نعمت خو کند بتفوز را. مولوی.
بتفور. بتپوز. گرداگرد دهان. (ناظم الاطباء). پوز. (شرفنامۀ منیری). پیش آمدگی و برجستگی. فک اعلی و اسفل و بالتبع بینی و دهان چارپایان چون گوسفند و اسب و آهو. چهارپایان را بیرون دهن باشد. گرداگرد دهن. (آنندراج). پتفوز. بتپوز. پوزه. (انجمن آرای ناصری). فرطوسه. (یادداشت مؤلف). بدفوز. بدپوس. پیرامون دهان. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ اسدی). اطراف دهن انسان و حیوان. بدپوش. (فرهنگ نظام) : دم سگ بینی تو با بتفوز سگ گشن کرده کش نجنبدهیچ رگ. رودکی. خشک شد... سگ و بتفوز سگ آنچنان کو را نجنبد ایچ رگ. رودکی. چو رستم بدان اژدهای دژم بدان یال و بتفوز و آن تیزدم. فردوسی. که چنگ و یشک بپوشد به پنجه و بتفوز ز بانگ یوزش در بیشه شیر شرزۀ نر. مسعودسعد. دست آذر مه از کمان هوا تیرها زد چو ناوک دلدوز بند پولاد بر دهان یابد آهو ار بر شمر نهدبتفوز. ازرقی. دو کس را حق حرمت دارد و بس درد آن دیگران را یال و بتفوز یکی آن را که دارد آب انگور یکی آن را که دارد هیزم گوز. سوزنی. عاریت داد بدو سبلت و ریش و بتفوز به بخارا شده هنگام صبی علم آموز. سوزنی. دایه ای کو طفل شیرآموز را تا به نعمت خو کند بتفوز را. مولوی.