جدول جو
جدول جو

معنی پتره - جستجوی لغت در جدول جو

پتره
قفل باشد از آن در و غیر آن. (صحاح الفرس). (در نسخۀ دیگر ’پره’ و این صحیح است و پتره محرف آن است). بند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرتره
تصویر پرتره
در نقاشی، طرح صورت انسان، تک چهره، نقاشی صورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهره
تصویر پهره
پاس، نگهبانی، محافظت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوره
تصویر پوره
پور، پسر، فرزند نرینه، برای مثال خرد پورۀ آدم چه خبر دارد از این دم / که من از جملۀ عالم به دوصد پرده نهانم (مولوی۲ - ۵۸۷)، در علم زیست شناسی بچۀ ملخ، تخم ملخ
نوعی خوراک که با آرد نخود، باقلا یا سیب زمینی رنده کرده یا لوبیا و عدس له کرده درست می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لتره
تصویر لتره
لوترا، زبانی که چند نفر برای خود ترتیب بدهند و با آن صحبت کنند که دیگران نفهمند مانند زبان زرگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستره
تصویر ستره
تیغی که با آن موهای سر و صورت را می تراشند، تیغ سرتراشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیره
تصویر پیره
پیر، سال خورده، در تصوف مرشد، خلیفه، جانشین مرشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لتره
تصویر لتره
کهنه، پاره، دریده، لباس کهنه و پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستره
تصویر ستره
آنچه خود را با آن می پوشانند، پوشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتره
تصویر کتره
پاره، دریده، یاوه و بی معنی
فرهنگ فارسی عمید
(پِ تِ هَُ)
شهری از روسیه به ایالت سن پطرزبورغ در کنار خلیج کرنشتات دارای 11500 تن سکنه. این شهر در سال 1711م. 1122/ هجری قمری بدست پطرکبیر بناشد و قصور عالیه و باغهای بسیار دارد و در دورۀ تزارها اقامتگاه خاندان سلطنتی بود. این شهر با حومه خود 2500 هزارگزمربع مساحت و 70000 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیره
تصویر پیره
مرشد، خلیفه
فرهنگ لغت هوشیار
فرزندان بستگان خانواده مرد، تیزی دندانها، پاره ای مشک ناب، آب دهان خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتره
تصویر هتره
گولی، استوار، استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتره
تصویر لتره
پاره پاره و دریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتره
تصویر کتره
گنبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتره
تصویر قتره
گرد، کازه شکار، توده ماسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتره
تصویر شتره
بی سلیقه و بی نظم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتره
تصویر فتره
گربه ماهی کهربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتیره
تصویر پتیره
زشت و نامطبوع
فرهنگ لغت هوشیار
دست افزار جولاهگان جاروب مانندی که با آن آب بر جامه ای که می بافند پاشند غرواش غرواشه سمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره
تصویر پاره
رقعه، وصله، هر چیز بریده و شکافته، رشوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتره
تصویر پرتره
طرح صورت انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستره
تصویر ستره
پوشش و آنچه بدان خود را از چیزی بپوشند
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی خور کوب خوراکیکه از کوفتن و پختن کدو یا مرجمک یا سیب زمینی فراهم می آید خوراکی است که با سیب زمینی آرد شده و کدوی نرم گشته یا لوبیا و عدس و اسفناج و دیگر حبوبات و سبزیها حل و کوبیده شده تهیه میگردد. یا پوره کدو. یک قطعه بزرگ کدو تنبل یا کدو مربایی را خرد کرده در استکان آب نمک دار یا قند دار مدت نیم ساعت بپزند. سپس آبش را گرفته از الک خارج کرده دو تخم مرغ زده شده و قدری کره و شیر بدان اضافه کنند و چند دقیقه روی آتش نگاهدارندظنگاه در آب سرد خنک کنند. یا پوره لوبیا و عدس. لوبیا یا عدس یا حبوبات دیگر را در آب می پزند تا نرم شود. آنگاه با کوشت کوب آنرا له کرده یا از الک خارج نموده با کمی آب گوشت مخلوط کنند. سپس ادویه زده روی آن کره گذارند و قدری پیاز یا خرده نان سرخ کرده و جعفری خرد کرده اطراف آن میریزند و سر سفره می برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهره
تصویر پهره
پاس محافظت نگهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره
تصویر پاره
((رِ))
رشوه، ارمغان، نوعی حلوا، پیشکش، هدیه، بهر، بخش، قطعه، تکه، پینه، وصله، دارای پارگی، شکافته، نادوشیزه، گرز آهنین، پول، مسکوک، کود، باج، خراج، دل عزیز ترین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پتاره
تصویر پتاره
((پَ رِ))
قلم موی درشت که با آن آهار به پارچه می زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتره
تصویر پرتره
((پُ رِ))
طرح صورت، نقاشی چهره
فرهنگ فارسی معین
((رِ))
خوراکی است فراهم شده از حبوبات کوبیده شده و سبزیجات له شده با افزودن شیر به آن، پوره سیب زمینی، پوره اسفناج و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
((پُ رِ))
فضول افیون پس از سوختن آن برای کشیدن و آن غیر از شیره و سوخته تریاک است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوره
تصویر پوره
((رَ یا رِ))
پسر، پور، بچه ملخ، تخم ملخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهره
تصویر پهره
((پَ رَ یا رِ))
نگهبانی، پاس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاره
تصویر پاره
قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیره
تصویر پیره
محافظت
فرهنگ واژه فارسی سره