- پاکی
- عفت، پاکیزگی
معنی پاکی - جستجوی لغت در جدول جو
- پاکی
- پاک بودن، پاکیزگی،
برای مثال شب سیاه بدان زلفکان تو ماند / سپیدروز به پاکی رخان تو ماند ، کنایه از پاکدامنی، عفت، استره، تیغ سرتراشی، چاقوی کوچکی که هنگام حجامت و خون گرفتن پوست بدن را با آن خراش می دهند(دقیقی - ۹۷)
- پاکی
- وضع یا کیفیت پاک بودن
- پاکی
- Pureness, Purity
- پاکی
- чистота
- پاکی
- Reinheit
- پاکی
- чистота
- پاکی
- czystość
- پاکی
- 纯净 , 纯洁
- پاکی
- pureza
- پاکی
- purezza
- پاکی
- pureza
- پاکی
- pureté
- پاکی
- zuiverheid
- پاکی
- ความบริสุทธิ์
- پاکی
- kemurnian
- پاکی
- طهارةٌ
- پاکی
- पवित्रता
- پاکی
- usafi
- پاکی
- পবিত্রতা
- پاکی
- پاکیزگی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نام داوی از کشتی و آن چنانست که بیکدست پای حریف را گرفته بدست دیگر زور بر گردان او آوردن
باز گوینده، نشان گر، نمایان گر
فرانسوی کرک های ریز در هم تافته پت
گریه کننده
تیز بوی
دادخواه
منسوب به پا آنچه مربوط بپا باشد، دو صفحه فلزی که در طرفین دسته فرمان هواپیما کار گذاشته شده که با فشار دادن پایی راست هواپیما براست گردش میکند و با فشار دادن پایی چپ بسمت چپ میگردد. یا ترمز پایی. ترمزی که با فشار پا عمل کند مقابل ترمز دستی
گیاهی از تیره اسفناجیان که جزو دسته چغندر است و مانند آن در ریشه اش مواد غذایی اندوخته میکند سلق پاژو سلیقه. سلقی