حلال زاده، از نسل پاک، از نژاد پاک، پاک گهر، پاک گوهر، پاک نژاد، مقابل ناپاک زاد، سند، بدنژاد: من از تخمۀ ایرج پاکزاد وی از تخمۀ تور جادونژاد، دقیقی، بزاری و سستی زبان برگشاد چنین گفت کای خواهر پاکزاد، فردوسی، من اینک پس نامه بر سان باد بیایم بنزد تو ای پاکزاد، فردوسی، بموبد چنین گفت کاین پاکزاد نگه کن که تا از که دارد نژاد، فردوسی، زبان برگشاد آنگه آواز داد فرامرز را گفت کای پاکزاد، فردوسی، تو تا باشی ای خسرو پاکزاد مرنجان کسی را که دارد نژاد، فردوسی، زواره بنزدیک رستم چو باد برفت و بگفت ای گوپاکزاد، فردوسی، برادرش چون ماه آن پاکزاد براهیم بن صفر با فرّ و داد، اسدی، کرا کس ندانستی از بوم هند که او پاکزاد است اگر نیز سند ... گذشتی ازو گر بدی پاکزاد بدی در میانش ار بدی بد نژاد، اسدی، چه خوش گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد، سعدی
حلال زاده، از نسل پاک، از نژاد پاک، پاک گهر، پاک گوهر، پاک نژاد، مقابل ناپاک زاد، سَند، بدنژاد: من از تخمۀ ایرج پاکزاد وی از تخمۀ تور جادونژاد، دقیقی، بزاری و سستی زبان برگشاد چنین گفت کای خواهر پاکزاد، فردوسی، من اینک پس نامه بر سان باد بیایم بنزد تو ای پاکزاد، فردوسی، بموبد چنین گفت کاین پاکزاد نگه کن که تا از که دارد نژاد، فردوسی، زبان برگشاد آنگه آواز داد فرامرز را گفت کای پاکزاد، فردوسی، تو تا باشی ای خسرو پاکزاد مرنجان کسی را که دارد نژاد، فردوسی، زواره بنزدیک رستم چو باد برفت و بگفت ای گوپاکزاد، فردوسی، برادرش چون ماه آن پاکزاد براهیم بن صفر با فرّ و داد، اسدی، کرا کس ندانستی از بوم هند که او پاکزاد است اگر نیز سند ... گذشتی ازو گر بدی پاکزاد بدی در میانش ار بدی بد نژاد، اسدی، چه خوش گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد، سعدی
پاکزاد. حلال زاده. پاک نژاد. از نژاد پاک. ازنسل پاک. نجیب. اصیل. مقابل ناپاک زاده: یکی آنکه ناپاک خون پدر نریزد ز تن پاکزاده پسر. فردوسی. بگوهر مگر هم نژاده نیند همان از پدر پاکزاده نیند. فردوسی. کسی کو ز فرزند او نام برد چنین گفت کان پاکزاده بمرد. فردوسی. بدو گفت کای پاکزاده پسر بمردی و دانش برآورده سر. فردوسی. بگفت آن که نعمان و منذر چه کرد ز بهر من این پاکزاده دو مرد. فردوسی. همان پاکزاده نیاکان من گزیده سرافراز و پاکان من. فردوسی. بفرمودشان بازگشتن بجای چنان پاکزاده جهان کدخدای. فردوسی. چنین هفت سالش همی آزمود بهر کار جز پاکزاده نبود. فردوسی
پاکزاد. حلال زاده. پاک نژاد. از نژاد پاک. ازنسل پاک. نجیب. اصیل. مقابل ناپاک زاده: یکی آنکه ناپاک خون پدر نریزد ز تن پاکزاده پسر. فردوسی. بگوهر مگر هم نژاده نیند همان از پدر پاکزاده نیند. فردوسی. کسی کو ز فرزند او نام برد چنین گفت کان پاکزاده بمرد. فردوسی. بدو گفت کای پاکزاده پسر بمردی و دانش برآورده سر. فردوسی. بگفت آن که نعمان و منذر چه کرد ز بهر من این پاکزاده دو مرد. فردوسی. همان پاکزاده نیاکان من گزیده سرافراز و پاکان من. فردوسی. بفرمودشان بازگشتن بجای چنان پاکزاده جهان کدخدای. فردوسی. چنین هفت سالش همی آزمود بهر کار جز پاکزاده نبود. فردوسی