جدول جو
جدول جو

معنی پاکاری - جستجوی لغت در جدول جو

پاکاری
شغل و عمل پاکار
تصویری از پاکاری
تصویر پاکاری
فرهنگ فارسی عمید
پاکاری
عمل پاکار
لغت نامه دهخدا
پاکاری
عمل پاکار، شغل و پیشه پاکار
تصویری از پاکاری
تصویر پاکاری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آنکه کارش مراقبت از کشتزارهای دهقانان یا تقسیم آب و رسیدگی به برخی از کارهای مردم ده است، کسی که زیردست کدخدا یا میرآب است، نوکر، خدمتکار، پادو، تحصیل دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاداری
تصویر پاداری
پایداری، استقامت، پافشاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاری
تصویر پالاری
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالار، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
پابرجائی، پایداری، پافشاری، استقامت، اعتبار
لغت نامه دهخدا
بیگاری، سخره، رجوع به شاکار شود
لغت نامه دهخدا
پایکار، کسی را گویند که چون تحصیلداری بجای بیاید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد، (برهان)، شخصی که در شهرها و ده ها جای مردم به محصلان و ارباب طلب دیوانی نماید، (رشیدی)، کارگذار، عریف، پیرمرد برزن و ده، آنکه مستراح را جاروب کند، کناس، (رشیدی) (برهان)، خدمتکار، پادو، چاکر، نوکر، خادم: قبیل، پاکار یا رئیس قوم، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نوعی خوک وحشی آمریکای جنوبی است و گوشت آن بسیار نازک و ترد است
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حالت و چگونگی آنکه پرکار است. مقابل کم کاری
لغت نامه دهخدا
خدمتکاری. پرستندگی. پادوی. شاگردی خدمت: و بسیار سخن رفت در معنی وزارت و تن درنمیداد (احمد بن عبدالصمد و گفت بنده غریب است میان این قوم و رسم این خدمت نمی شناسد وی را همین شاگردی و پایکاری صوابتر. (تاریخ بیهقی).
بد از طوس و کرمان فراوان گروه
به لشکر در از پایکاری ستوه.
اسدی.
آنکس که روزی امیری کرده باشد باز پایکاری چون کند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
که اندیشۀ پاک دارد، پاکیزه رای، صاحب رأی پاک، دانا، مقابل ناپاک رای:
جهاندار گفتا بنام خدای
بدین نام دین آور پاکرای،
دقیقی،
کنون هر که دارید پاکیزه رای
ز قنّوج و ز دنبر و مرغ و مای
ستاره شناسان کابلستان
همه پاکرایان زابلستان
به ایران خرامید و با خویشتن
بیارید ازین در یکی انجمن،
فردوسی،
وزان پس چنین گفت با کدخدای
که ای مرد روشن دل پاکرای،
فردوسی،
چو شد هفت سال آمد ایوان بجای
پسندیدۀ مردم پاکرای،
فردوسی،
چو خواهی که تاج تو ماند بجای
مبادی جز آهسته و پاکرای،
فردوسی،
که با موبد نیکدل پاکرای
زدیم از بد و نیک ماپاکرای،
فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2374)،
بکین نیاگر نجنبی زجای
نباشی پسندیده و پاکرای،
فردوسی،
تو گر دادگر باشی و پاکرای
همی مزد یابی بدیگر سرای،
فردوسی،
چنین داد پاسخ بدو رهنمای
که ای شاه نیک اختر پاکرای،
فردوسی،
وز آن پس بشد موبد پاکرای
که گیرد مگر شاه بر تخت جای،
فردوسی،
بفرمود تا موبدو کدخدای
بیامد بر خسرو پاکرای،
فردوسی،
چو خرسند گشتی بداد خدای
توانگر شوی یکدل و پاکرای،
فردوسی،
بدوزخ مبر کودکان را بپای
که دانا نخواند ترا پاکرای،
فردوسی،
بدو گفت چون مرد شد پاکرای
نیابد پرستنده جز کوه جای،
فردوسی،
پس پردۀ نامور کدخدای
زنی بود پاکیزه و پاکرای،
فردوسی،
برهمن فراوان بود پاکرای
که این بازی آرد بدانش بجای،
فردوسی،
زدنبر بیامد سرافراز مای
جوان بود و بینادل و پاکرای،
فردوسی،
یکی دخترش بود نامش همای
هنرمند و بادانش و پاکرای،
فردوسی،
بدانست جنگاور پاکرای
که او را همی بازداند همای،
فردوسی،
بدست چپش هرمز کدخدای
سوی راستش موبدپاکرای،
فردوسی،
از ایرانیان آنکه بد پاکرای
بیامد بدهلیز پرده سرای،
فردوسی،
زن پرمنش گفت کای پاکرای
بدین ده فراوان کسست و سرای،
فردوسی،
یکی مرد دهفانم ای پاکرای
خداوند این مرز و کشت و سرای،
فردوسی،
بنزدیک مهمان شد این پاک رای
همی بردخوان از پسش کدخدای،
فردوسی،
به پیش سکندر شد آن پاکرای
زبان کرد گویا و بگرفت جای،
فردوسی،
بمنذر چنین گفت کای پاکرای
گسی کن هنرمند را باز جای،
فردوسی،
چنین داد پاسخ بدو کدخدای
که ای شاه روشندل و پاکرای،
فردوسی،
که ای مرد بادانش و پاکرای
سخنگوی و داننده و رهنمای،
فردوسی،
به رستم چنین گفت کای پاکرای
چرا تیز گشتی به پرده سرای،
فردوسی،
اگر بخردی سوی توبه گرای
همیشه بود پاکدین پاکرای،
فردوسی،
ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی
ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاکدین،
فرخی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 259)،
برهمن چنین گفت کای پاکرای
بدان روی کم یابی آباد جای،
اسدی
لغت نامه دهخدا
شه تیر و ستون بزرگ، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شغل و عمل آبکار و آبکش سقایی، شرابخواری باده نوشی، شراب فروشی باده پیمایی، حکاکی نگین سازی، آبیاری کشت و زرع، آبدادن فلزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکتری
تصویر باکتری
موجود ذره بینی، میکروب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاکاری
تصویر بلاکاری
شگفت کاری
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی هشت و نه گونه ای از منگیا (قمار برهان) نوعی از بازی با ورق که بین یک بانکدار و عده ای بازی کن انجام شود
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بازار مردم بازار اهل بازار سوقه، مبتذل اثری که در آن رعایت اصول نشده و خالی از حس و حساب باشد اثری که فقط بمنظور انتفاع ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکاری
تصویر آشکاری
هویدایی، ظهور، پیدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باباری
تصویر باباری
پارسی تازی گشته پلپل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راکاره
تصویر راکاره
زن فاحشه و بدکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
حالت و کیفیت بیکار بیشغلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاداری
تصویر جاداری
فراخی گشادگی وسعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکاری
تصویر بشکاری
زراعت کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکار
تصویر پاکار
نوکر، خدمتکار، پادو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکاری
تصویر پرکاری
حالت و چگونگی آنکه پرکار است مقابل کم کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکرای
تصویر پاکرای
آنکه اندیشه ای پاک داردصاحب رای پاک پاکیزه رای دانا
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پایکار. شاگردی خانه شاگردی، رعیتی نوکری مقابل امیری پادشاهی سلطنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاری
تصویر پالاری
ستون بزرگ شه تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاداری
تصویر پاداری
استقامت پا برجایی، اعتبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکار
تصویر پاکار
تحصیلدار، کسی که مراقبت از کشتزارها را به عهده دارد، خدمتکار، نوکر، پایکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکداری
تصویر باکداری
اکتراث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
بطالت
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشکار، عریف، کارگزار، پادو، خادم، خدمتکار، نوکر
متضاد: کارفرما
فرهنگ واژه مترادف متضاد