- پاژ
- مالیات
معنی پاژ - جستجوی لغت در جدول جو
- پاژ
- باج باز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پاچه، پاچنگ
پازن
مالش و آزار پازخ
پاچه، پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، بازه، پایچه
بز کوهی، در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، پازن
آزار، مالش، برای مثال پاسار می کند من و خوبان را / تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش (ناصرخسرو۱ - ۲۸۷) ، پامال
خراج، جزیه
نگاهبان، پاسبان
زمین پست و بلند و ناهموار، گل کهنه و نرم طین
رئیس روحانی
احترام، بزرگ داشت، شکرانه
مخالف، ضد
آلاچق
شال گذشته، سال پیش
پاشیدن برافشاندن، امراز (پاشیدن)، در کلمات مرکب مانند گهرپاش. نمک پاش عطر پاش آب پاش گلاب پاش زر پاش مخفف پاشنده است، پریشان افشان
حرس، حراست، نگاهبانی
فرانسوی هم: پیشوندی که برسر برخی از واژگان می آید هندی تمبل از گیاهان تنبول
قرض، دین، گونه، وام
قدم
طیب، طاهره، بی آلایش، منزه، نظیفه، طیب برخاست جشن ترسایان رهایش جشن یهودان (فصح پسح)
توده غله پاک شده و از کاه در آمده
بوته گیاهی است بغایت سفید و شبیه بدرمنه در نهایت بی مزگی و هر چند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرو برد. توضیح: درباره هویت این گیاه اختلاف است. مولف برهان آن را علفی دانسته که در دوغ کنند و هم آنرا نوعی کنگر نوشته و مرادف خار شتر دانسته است. مرحوم دهخدا در لغت نامه آنرا همان کاکوتی میداند، تره دوغ یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند، سخن بیهوده یاوه
فرانسوی شناگاه ساحل مسطح دریا، گرمابه دریایی که جای شنا حمام و تفریح است. ساحل دریا که مسطح باشد و مردم برای آب تنی به آنجا روند
خیمه، چادر، سایبان و بمعنی لطیف
فاژیدن، خمیازه، دهن دره، برای مثال می کند چون ز بی دماغی فاژ / در دهانش نهاد باید ژاژ (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۵)
عیش، عشرت، خوشی، برای مثال در این محنت سرای شادی و غم / که گاهی ماژ باشد گاه ماتم (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۷) ، آسودگی
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
خیمه، چادر، برای مثال خسرو غازی آهنگ بخارا دارد / زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۱۱)
نازک، ظریف، لطیف
نازک، ظریف، لطیف
متحیر، سرگشته، درمانده، زبون