جدول جو
جدول جو

معنی پاندو - جستجوی لغت در جدول جو

پاندو
پاندورت، ظاهراً لغت سانسکریت است به معنی خون پاندو و آن رانزدیک به خون سیاوشان یا دم الاخوین گرفته اند، رجوع به صفحۀ 36 و 37 الجماهر بیرونی چاپ حیدرآباد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاندول
تصویر پاندول
آویزی که در بعضی از ساعت های دیواری به چپ و راست حرکت می کند، در علم فیزیک جسم سنگین آویخته ای که حرکت نوسانی داشته باشد، آونگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاندا
تصویر پاندا
پستانداری شبیه خرس، دارای پوست سیاه و سفید و گیاه خوار که در کوهستان های چین و تبت زندگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
شاگرد دکان یا کارگاه که در پی کارهای مختلف سرپایی فرستاده می شود، خانه شاگرد، کسی که برای انجام دادن کاری دوندگی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندو
تصویر اندو
اندرون، درون، میان و داخل چیزی، باطن، ضمیر، خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحبخانه بود، اندرونی، (حرف اضافه) در
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
رجوع به گاندو شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو)
پاکار، خدمتکارگونه و فرمانبر. وردست شاطر نانوائی، در اصطلاح حمّامیان آنکه در سر حمام بمشتریان لنگ و حوله و قطیفه ودیگر لوازم دهد، شاگرد حجرۀ تجّار
لغت نامه دهخدا
بلده ای به ایتالیا، در ونسی دارای 125000 تن سکنه، این شهر اسقف نشین و صاحب دانشگاه و کاخهای مجلل و کارخانه های ماهوت بافی و مولد تیت لیو مورخ و مانتگنا نقاش مشهور است
موضعی به چهارفرسنگی مشرق و شمال فتح آباد
لغت نامه دهخدا
روبان و نوار ممزوج از پنبه و ابریشم
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به معنی اندرون باشد که مقابل بیرون است. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم). اندرون، مقابل بیرون. (ناظم الاطباء) :
از آنجایگه شد به اندوی شهر
که بردارد از روی شادیش بهر.
فردوسی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تره تیزک. (فرهنگ رشیدی چ محمد عباسی ج 1 ص 160)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
جرجیر. ککژ. ککج. ایهقان. انداو. تره تیزک. کیکیز. کیکش. شاهی. تندک. تره تندک. حرف. خردل فارسی
لغت نامه دهخدا
(پِ)
در فرهنگ شعوری (ج 1 ص 261) بمعنی آواز آب و کنه آمده است. لکن بفرهنگ شعوری اعتماد نمیتوان کرد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام شهری به آلمان (پالاتینا). دارای 14500 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کالسکۀ چهارچرخه که هر دو کروک آن را توان جمع یا باز کرد
لغت نامه دهخدا
نوعی از ذوات الثنایا گوشت خوار در کوه های هیمالیا
لغت نامه دهخدا
(دُ)
در اساطیر یونانی نام نخستین زنی که وولکن آفرید و می نرو ربه النوع عقل وی را جان بخشید و به همه لطائف و هنرها بیاراست و ژوپیتر درجی بدو هدیه کرد که همه بدیها در آن پنهان بود و آنگاه به سرزمین اپی مته نخستین مرد فرستاد و او پاندر را بزنی کرد. اپی مته آن درج شوم بگشود و بدیها و عیوب که در آن نهفته بوددر جهان بپراکند و در آن درج جز امید چیزی بنماند. پاندر نزد یونانیان بمنزلۀ حوّای اسرائیلیان است
لغت نامه دهخدا
قریه ای به شمال کرمان
لغت نامه دهخدا
رقاص (در ساعت)، رقّاصک، فندول، آونگ
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
شعوری گوید (ج 1 ص 245) : ترخیم لفظ پرندوش است بمعنی پریشب
لغت نامه دهخدا
پاندو، نام شخصیتی افسانه ای در روایات هندی منسوب به شنتن و جنگهای بسیاری بین اولاد او و اولاد کورو درگرفته بوده است و شهر کنوج به اولاد او منسوب است، رجوع به تحقیق ماللهند ص 52 و 64 و 97 و 191 و 201 شود
لغت نامه دهخدا
(کُ وْ)
بخشی از ناحیۀ برلن دارای 59600 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
پاندیت دانشمندی از برهمنان عالم که مؤسس طریقتی باشد
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام جشنهائی در یونان قدیم
لغت نامه دهخدا
دونده باپا پاکار پاکار، کسی که در مشاغل مختلف پی فرمانهای متعدد میرود چون پا دو مغازه پادو نانوایی، در حمامهای قدیم کسی که پس از ورود مشتری کفش ویرا زیر سکو میگذاشت و لنگی برای او پهن میکرد و لنگ دیگر بدو میداد تا ببندد و داخل حمام گرم شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاندول
تصویر پاندول
رقاصک، فندول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاندم
تصویر پاندم
نام جشنهائی در یونان قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا دو
تصویر پا دو
وردست، شاگرد دکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادو
تصویر پادو
گماشته، کسی که پی فرمان ها می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاندا
تصویر پاندا
جانور پستاندار گیاه خوار شبیه خرس بومی آسیای شرقی
فرهنگ فارسی معین
جسم آویخته ای که حرکت نوسانی داشته باشد مانند آویز ساعت دیواری که به چپ و راست حرکت می کند، رقاصک، آونگ
فرهنگ فارسی معین
آونگ، رقاصک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاکار، پیشخدمت، شاگرد، نوچه، نوکر
متضاد: کارفرما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زالو، روستایی در شهرستان کردکوی که نام دیگرش کنداب است
فرهنگ گویش مازندرانی
دوغاب گل، گل مالی جهت تعمیر دیوارهای گلی خانه ها
فرهنگ گویش مازندرانی