جدول جو
جدول جو

معنی پاندم - جستجوی لغت در جدول جو

پاندم
(دِ)
نام جشنهائی در یونان قدیم
لغت نامه دهخدا
پاندم
نام جشنهائی در یونان قدیم
تصویری از پاندم
تصویر پاندم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاردم
تصویر پاردم
تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور در زیر دم قرار می گیرد، رانکی، قشقون، پال دم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پانصدم
تصویر پانصدم
آنکه یا آنچه در مرتبۀ پانصد باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاندا
تصویر پاندا
پستانداری شبیه خرس، دارای پوست سیاه و سفید و گیاه خوار که در کوهستان های چین و تبت زندگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(دِ مُ)
عاصمۀ موهوم دوزخ. مرکز جهنّم
لغت نامه دهخدا
(نُ)
شهری از مستملکات قرطاجنه در صقلیه. رومیان بسال 254 پیش از میلاد آنرا تسخیر کردند و اکنون بنام پالرم مشهور است
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پاردم. قوشقون (ترکی). قشقون. قشقن. گوزبان:
ابروان چون پالدم زیر آمده
چشم را نم آمده تاری شده.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نوعی از ذوات الثنایا گوشت خوار در کوه های هیمالیا
لغت نامه دهخدا
(دُ)
در اساطیر یونانی نام نخستین زنی که وولکن آفرید و می نرو ربه النوع عقل وی را جان بخشید و به همه لطائف و هنرها بیاراست و ژوپیتر درجی بدو هدیه کرد که همه بدیها در آن پنهان بود و آنگاه به سرزمین اپی مته نخستین مرد فرستاد و او پاندر را بزنی کرد. اپی مته آن درج شوم بگشود و بدیها و عیوب که در آن نهفته بوددر جهان بپراکند و در آن درج جز امید چیزی بنماند. پاندر نزد یونانیان بمنزلۀ حوّای اسرائیلیان است
لغت نامه دهخدا
پاندورت، ظاهراً لغت سانسکریت است به معنی خون پاندو و آن رانزدیک به خون سیاوشان یا دم الاخوین گرفته اند، رجوع به صفحۀ 36 و 37 الجماهر بیرونی چاپ حیدرآباد شود
لغت نامه دهخدا
پاندیت دانشمندی از برهمنان عالم که مؤسس طریقتی باشد
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ثفر. (دهار) (منتهی الارب). زیردمی. رانکی. (برهان). قشقون. گوزبان، دوالی از ساز اسب که به زیر دم اوفتد. چرمی باشد پهن که بر پس پالان چاروا دوزند و برپس ران چاروا اندازند و بعضی گویند چرمی باشد که برپس زین اسب بندند و بر زیر دم اسب اندازند و این اصح ّ است. (برهان). معنی ترکیبی، ریسمان دم، یعنی ریسمانی که در دم حیوانات کنند چه پال بمعنی ریسمان است. (فرهنگ رشیدی) : یزدجرد... خود برخاست وبیرون آمد و فراز اسب شد و او را بنواخت اسب خاموش شد تا او را بزین درآورد و تنگ برکشید و لگام بر سر کرد و خواست که پاردم درافکند اسب هر دو پای بر سینه اش زد و درهم شکست و یزدجرد بیفتاد و بمرد. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). اسبی بلند برنشستی با بناگوش و زیربند و پاردم و ساخت آهن سیمکوفت. (تاریخ بیهقی).
گر همچو بحر موج زند رزمگه بخون
مر بارۀ تو را نرسد تا بپاردم.
مسعودسعد.
شاه عالم چون برزم آن سپاه آورد روی
اسبشان را در هزیمت پاردم گردد عنان.
معزی.
اگر ریش خواجه ببرّند پاک
رسنگربخرّد به بسیار چیز
که تا پاردم سازد از بهر آنک
بود پاردم بر گذرگاه تیز.
سنائی.
پاردم خر کشید زیر و بخر گفت
سر مکش از من که فیلسوف جهانم.
سوزنی.
خط امان من است این قصیدۀ غرّا
که بیش ازین نکنم کار پاردم خر را.
سوزنی.
گوید خر امیره ای با سهل دیلمم
او کرده پار پاردم من فراخ و تنگ.
سوزنی.
پشت او خم گشت همچون پشت خم
ابروان بر چشم همچون پاردم.
مولوی.
واعظ شهر بین که چون لقمۀ شبهه میخورد
پاردمش درازباد این حیوان خوش علف.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از پانصدم
تصویر پانصدم
در مرتبه پانصد پانصدمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالدم
تصویر پالدم
پاردم
فرهنگ لغت هوشیار
چرمی که بر زین یا پالان میدوزند و زیر دم اسب یا پس ران چارپا میاندازند رانکی قشقون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاندا
تصویر پاندا
جانور پستاندار گیاه خوار شبیه خرس بومی آسیای شرقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاردم
تصویر پاردم
((دُ))
چرمی که بر عقب زین یا پالان می دوزند و زیر دم اسب می اندازند
فرهنگ فارسی معین
استراحت کوتاه به هنگام کار یا راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تور ماهیگیری در ساحل کم عمق دریا با قیم های چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی