- پاشایی
- پاشا شدن امارت یافتن
معنی پاشایی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سلطنت پادشاهی، مملکت قلمرو، پایتخت عاصمه
موجودی، آکتیف، ثروت، اموال
صبحانه
تعالی
استقامت پا برجایی، اعتبار
پلیدی نجاست بول غایط
توسرخ
تو سرخ
کمترین و خردترین بها، هیچ نداشتن، یک پاپاسی نداشتن
توزیع
فیلتر، صافی
تصفیه
اصرار
خالصی
محلول نمک که جهت شستن پاهای بیمار درست کنند
پارسی است از زبانزدهای کشتی نوعی از بند کشتی گیران باشد و آن پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن است
پاجامه تنبان شلوار
ترکی شهرستان قلمرو فرمانروایی پاشا ولایت ایالتی که تحت حکومت یک پاشاست
یکی از مواد کار و برنامه رشته مجسمه سازی در هنرستانها و آن ساختن پا بوسیله گل و موم و غیره است از روی مدل زنده مقابل دست سازی
آنچه بدان چیزی را صافی کنند پالونه صافی
پالودن تصفیه صافی کردن، توسعا وضع خط تصفیه (گناه و مانند آن)، آنچه بدان چیزی صافی کنند چون کفگیر حلواییان و مانند آن پالاوان پالاون پالونه، تراوش ترابش زهیدن زهش نتع، دفع کثافات بدن دفع فضول استفراغ ترشح، پارگینی که در فاضل آب حمام گرد آید گند آب حمام. یا پالایش نفت. تصفیه نفت. صافی کردن، تصفیه
اسبی که اصیل نباشد اسب کندرو که لایق پالان باشد اسب و استر و جز آن که بر آن پالان نهند نه زین
ستون بزرگ شه تیر
نهایی انتهایی آخرین: (حجت بنصیحت مسلمانی گفتت سخنی درست و پایانی) (ناصر خسرو)
صفت مکانی که چندان گود نباشد
عمل پاکار، شغل و پیشه پاکار
مقومت، ثبات، استقامت، استواری، ایستادگی
از جنس خارا گرانیتی
مکنت، مال، ثروت
آگاهی وقوف، علم معرفت دانش: (دانایی توانایی است)
کوشیدن سعی. یا اداره تخشایی. اداره تسلیحات (نظام)