جدول جو
جدول جو

معنی پاسگاه - جستجوی لغت در جدول جو

پاسگاه
محل پاس، جای پاسبان، در امور نظامی مکانی برای کنترل تردد که زیر نظر و مراقبت مامور نظامی اداره می شود
تصویری از پاسگاه
تصویر پاسگاه
فرهنگ فارسی عمید
پاسگاه
جای پاسبانان، جای دیده بانان:
فرود آمدند از دو جانب سپاه
یزکها نشاندند بر پاسگاه،
نظامی
لغت نامه دهخدا
پاسگاه
جای پاسبان، جای دیده بانان
تصویری از پاسگاه
تصویر پاسگاه
فرهنگ لغت هوشیار
پاسگاه
جای نگهبانی، محل استقرار نیروهای انتظامی
تصویری از پاسگاه
تصویر پاسگاه
فرهنگ فارسی معین
پاسگاه
پست، برج دیده بانی، دیده بانگاه، قراولگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پایگاه
تصویر پایگاه
محل استقرار نیروی نظامی، جا، مکان، کنایه از مقام، قدر، مرتبه، برای مثال از این هر یکی را یکی پایگاه / سزاوار بگزید و بنمود راه (فردوسی۴ - ۲۹)، درگاه، آستانۀ خانه، جای پا
فرهنگ فارسی عمید
(پایگاه)
مقام. منصب. منزلت. قدر. مکانت. حرمت. مقدار. رتبت. رتبه. جایگاه. درجه. (مجمل اللغه). زلفی. مرتبه. (مهذب الاسماء). مرتبت. پایگه. حدّ. مقام بلند. رتبت ارجمند. مخفف پایه گاه. (فرهنگ رشیدی) :
ازین [طبقات چهارگانه] هر یکی را یکی پایگاه
سزاوار بگزید [جمشید] و بنمود راه.
فردوسی.
ببخشید رستم گناه ورا
فزون کرد از آن پایگاه ورا.
فردوسی.
همان چرمش آکنده بایدبکاه
بدان تا نجوید کس این پایگاه.
فردوسی.
بیاراستندش یکی جایگاه
چنان چون بود در خور پایگاه.
فردوسی.
چو کاوس و جمشیدباشم براه
چو ایشان ز من گم شود پایگاه.
فردوسی.
هر آنکس که در سایۀ من پناه
نیابد ازو گم شود پایگاه.
فردوسی.
چو خسرو ببیند سپاه ترا
همان مردی و پایگاه ترا.
فردوسی.
بدو گفت پیران کز ایران سپاه
کسی را ندانم بدین پایگاه.
فردوسی.
ورادر شبستان فرستاد شاه
ز هر کس فزون شد ورا پایگاه.
فردوسی.
کجا همچنین نزد شاه آوریم
شود شاه و زین پایگاه آوریم.
فردوسی.
ز یزدان سپاس و بدویم پناه
که فرزند ما شد بدین پایگاه.
فردوسی.
بشد [سیاوش] با کمرپیش کاوس شاه
بدو گفت من دارم این پایگاه
که با شاه توران بجویم نبرد
سر سروران اندر آرم بگرد.
فردوسی.
گریزان بیامد ز درگاه شاه
کنون یافته است ایدر این پایگاه.
فردوسی.
مگر شاه را نزد ماه آوریم
بنزدیک تو پایگاه آوریم.
فردوسی.
هر آنکس که از دفتر هندوان
بخواند شود شاد و روشن روان
بپرسید قیصر که هندو ز راه
همی تا کجا برکشد پایگاه
ز دین و پرستیدن اندر چه اند
همی بت پرستند اگر خود که اند. (کذا).
فردوسی.
خردمند نزدیک او خوار گشت
همه رسم شاهیش بیکار گشت...
سترگی گرفت او نه قهر و نه داد
بهیچ آرزو نیز پاسخ نداد
کسی را نبد نزد او پایگاه
بزودی مکافات کردی گناه.
فردوسی.
کسی کش دهد ایزد این پایگاه
ازو باید آموخت آئین و راه.
فردوسی.
همه راه نیکی نمودی بشاه
هم از راستی خواستی پایگاه.
فردوسی.
یکی حاجتستم بنزدیک شاه
وگرچه مرا نیست این پایگاه.
فردوسی.
دگر آنکه دختر بمن داد شاه
بمردی گرفتم من این پایگاه.
فردوسی.
ترا پیش یزدان بزرگست جاه
خوش آنرا که او برکشد پایگاه.
فردوسی.
نبایست کش نزد ما پایگاه
بدین آگهی خیره گردد تباه.
فردوسی.
چنین گفت کسری بموبد که رو
ورا پایگاهی بیارای نو.
فردوسی.
اگر بنازد شاعر بدان [به شعر] شگفت مدار
که پایگاه چنانش خدای روزی کرد.
مؤیدی (از المعجم).
زو تواند بپایگاه رسید
هر که از پایگاه خویش افتاد.
فرخی.
ای برگذشته از ملکان پایگاه تو
قدر تو بر سپهر برآورده گاه تو.
فرخی.
پایگاه وزرا یافته نزدیک ملک
از نکورائی و دانائی و تدبیرگری.
فرخی.
گفتا که برتر از ملکان چون ازو گذشت
گفتم کسی که یابد ازو جاه و پایگاه.
فرخی.
مرا بخدمت او دستگاه داد سخن
مرا بمدحت او پایگاه داد زبان.
فرخی.
گر آسمان بلند بقدر است دور نیست
از پایگاه خدمت او تا به آسمان.
فرخی.
هنر بدست بیان است از اختیارسخن
چنانکه زیر زبانست پایگاه رجال.
عنصری.
گفتند [سه تن از امراء طاهری] پس مامردمانیم پیر و کهن و طاهریان را خدمت سالهای بسیارکرده و در دولت ایشان نیکوئیها دیده و پایگاهها یافته. (تاریخ بیهقی). که [مسعود] پایگاه و کفایت هر کدام از کسان دانست که تا کدام اندازه است. (تاریخ بیهقی). خداوند [یعنی مسعود] بزرگ و نفیس است و نیست او را همتا، و حلیم و کریم است ولیکن بس شنونده است و هر کسی زهرۀ آن دارد که نه به اندازۀ پایگاه خویش با وی سخن گوید. (تاریخ بیهقی). و پیغام داد که علی تا این غایت نه آن کرد که اندازه و پایگاه او بود. (تاریخ بیهقی). سلطان گفت: هشیار باش و شخص ما را پیش چشم دار تا پایگاهت زیادت شود. (تاریخ بیهقی) .و بداند [علی] که همه شغل ملک بدو مفوض خواهد بودو پایگاه و جاه او از همه پایگاههاء گذشته برتر خواهد گشت. (تاریخ بیهقی).
بهر کهتر اندر خورش کن نگاه
سزای هنر ده ورا پایگاه.
اسدی.
مه از هر فرشته بدش پایگاه
بر از قاب قوسین یزدانش (کذا) راه.
اسدی.
بر آن کوش کت سال تا بیشتر
بری پایگاه هنر پیشتر.
اسدی.
نه چون عدلش جهان را دستگیر است
نه چون قدرش فلک را پایگاه است.
مسعودسعد.
چو من ببینم بر تخت خسروانه ترا
بدستگاه فریدون و پایگاه قباد.
مسعودسعد.
ای پایگاه قدر تو بر چرخ نیل رنگ
دور ورا شتاب و بقای ترا درنگ.
سوزنی.
همتی دارد چنان عالی که چرخ برترین
با فرودین پایگاه همتش دون است و پست.
سوزنی.
صدر جهان که صدر فلک پایگاه اوست
وز پایگاه او بفلک برشدن توان.
سوزنی.
صدر ملک آرای عالی رای دستوری که بر
پایگاه قدر او کیوان ندارد دسترس.
سوزنی.
ای خداوندی که از لطف تو جاه آورده ام
زآنکه دستم برگرفتی پایگاه آورده ام.
سوزنی.
ای کرده بخدمت همایونت
هفت اختر و نه فلک تولا
هم دست تو دستگاه روزی
هم صدر تو پایگاه والا.
انوری.
مرا نیز از آن پایگاهی رسد
به اندازۀ سر کلاهی رسد.
نظامی.
ولکن بدان قدر بدنامی فاش گشته باشی و بی مراد مانده باشی و از پایگاه افتاده باشی و باز اگر خواهی تا بسر آن منصب بازآئی دیر باشد. (کتاب المعارف) ... که منصب قضا پایگاهی منیع است. (گلستان سعدی).
بعقلش بباید نخست آزمود
بقدر هنر پایگاهش فزود.
(بوستان).
توان شناخت بیک نظره در شمایل مرد
که تا کجاش رسیده است پایگاه علوم.
سعدی.
از آن پیش حق پایگاهش قویست
که دست ضعیفان بجاهش قویست.
(بوستان).
برفق از چنان سهمگین جایگاه
رسانید دهرش بدان پایگاه.
(بوستان).
بهر یک از آن مهتران گفت شاه
که افزون کنم جمله را پایگاه.
زجاجی.
، مسند. تخت. پیشگاه:
چو خاقان بپیش جهاندار شاه
نشست از بر خوان بر آن پایگاه.
فردوسی.
بیا تا ترا نزد شاهت برم
بدان پرهنر پایگاهت برم.
فردوسی.
بفرمود شه تا از آن جایگاه
برندش بنزد یکی پایگاه.
فردوسی.
، محل. جای: فضل ربیع بحکم فرمان آمده است و از آن جمله که فرمان بود وی را در سرای بیرونی جای کرده ام و به پایگاه نازل بداشته. (تاریخ بیهقی).
، اساس. پایه:
بپرسید هومان ز پیران سخن
که گفتارتان بر چه آمد به بن
همی آشتی را کند [گفتارتان] پایگاه
و یا جنگ جوید سپاه از سپاه.
فردوسی.
، پایاب:
چو بشنید آوازش افراسیاب
هم آنگه برآمد ز دریای آب
بدستش همی کرد و پای آشناه
بیامد بجائی که بد پایگاه.
فردوسی.
، صف ّ نعال. مقدّم بیت. مقدم البیت. درگاه. کفش کن. پایگه. مقابل پیشگاه، صدر: مقدم البیت، پیشگاه خانه بود. (زمخشری) :
جمال مجلس باشد بمردم دانا
وگرچه باشد جای نشست پایگهش
چنانکه زینت هر بیت را ز قافیه است
اگرچه پایگه بیت هست جایگهش.
دهقان علی شطرنجی.
بارگاه تو کارگاه وجود
پایگاه تو پیشگاه صدور.
مسعودسعد.
، مزد:
بهشتم در گنج بگشاد شاه
همی ساخت این رنج را پایگاه
بزرگان که بودند با او بهم
برزم و ببزم و بشادی و غم
براندازه شان خلعت آراستند.
فردوسی.
، جانب پای، مقابل سرگاه: جبرئیل و میکائیل بیامدند [بشب هجرت رسول بمدینه] یکی بر سرگاه وی [امیرالمؤمنین علی] نشست و یکی بر پایگاه وی. (هجویری).
، طویله. آخور. اصطبل. ستورگاه. پاگاه. آغل. معقل. جای ستوران. مرکب از پای و گاه بمعنی پافشار چارپایان. (فرهنگ رشیدی) :
تارک گردونت اندر پایمال
ابلق ایامت اندر پایگاه.
انوری.
عیدا که روم را بود از پایگاه او
کز خوک پایگاه بود خوان قیصرش.
خاقانی (دیوان تصحیح عبدالرسولی ص 23).
کز پی میر آخوری در پایگاه رخش او
آخشیجان جان رستم را مکرر ساختند.
خاقانی.
لشکر سلطان در زمان بسرخزانه و پایگاه و اسبان خاصبک دوانیدند. (راحهالصدور). و پایگاه راخود قیاس نبود هزار و چهارصد تا استر همه اختیار، بر بند بود بیرون از آنکه به هر شهر و نواحی بسته بود. (راحهالصدور). لشکر گرد سراپرده صف کشیده بودند پایگاه و خزانه بغارتیدند و حشمت برداشتند. (راحهالصدور).
بدتر جائی بمذهب او
در زیر سپهر پایگاهست.
کمال الدین اسماعیل.
، اصل و نسب. (برهان)، قدم. (مهذب الاسماء) جای پا. (رشیدی). و رجوع به پایگه شود
لغت نامه دهخدا
(هْ)
جایگاه اسبان (مرکب از پا و گاه بمعنی جای) اصطبل. پایگاه. آخور. و در تداول امروزین طویله، حضیض:
گر ستاره بر براق همتش
اوج خواهد اوج او پاگاه باد.
ابوالفرج رونی.
، مخفف پایه گاه بمعنی قدر و مرتبه و منصب. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بامگاه
تصویر بامگاه
هنگام صبح، صبحگاه، بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسفره
تصویر پاسفره
ظرف خالی بر سر سفره برای جدا کشیدن طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسوار
تصویر پاسوار
سوارپا پیاده جلد و چابک
فرهنگ لغت هوشیار
هر سلطانی که دارای تاج و تخت باشد ملک سلطان، فرمانروا حاکم مسلط صاحب اختیار، خدا، مجاز ماذون مختار، محیط تاونده: (والله محیط بالکافرین و الله پادشاه است بر نا گرویدگان و تاونده با ایشان) (کشف الاسرار میبدی. مداش 3: 1 ص 51) یا پادشاه چین. خاقان چین، آفتاب خورشید. یا پادشاه ختن، سلطان ختن، خوشید آفتاب. یا پادشاه ددان. شیر اسد. یا پادشاه درندگان. شیر. یا پادشاه معظم. سلطان بزرگ خداوند بزرگ. یا پادشاه نوروزی. کسی که از صبح تا عصر روز نوروز برای تفریح مردم عنوان پادشاه داشت و از مردم پول می ستد و آنرا با حاکم تقسیم میکرد میر نوروزی، آنکه اسما نه رسما بپادشاهی برگزیده شود آنکه بطریق استهزاء وی را بدین سمت نصب کنند: (خمار را باتفاق باسم سلطنت موسوم کردند و پادشاه نوروزی از وی برساختند) یا پادشاه نیمروز. پادشاه سیستان، آفتاب خورشید، مردم نیک پی و مبارک قدم، حضرت آدم بسبب آنکه طبق روایات تا نیمروز در بهشت بود، رسول اکرم ص از آن باب که طبق روایت شفاعت امتان خود را تا نیمروز خواهد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده و به حفظ و نگهبانی آن گماشته شده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادگانه
تصویر پادگانه
پشت بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسگاه
تصویر درسگاه
آموزگاه آموزشگاه مدرسه مکتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باژگاه
تصویر باژگاه
گمرکخانه، باجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشگاه
تصویر باشگاه
محلی بزرگ که عده ای برای ورزش یا بازی و یا دید و بازدید جمع شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابماه
تصویر پابماه
آبستنی که زادن او نزدیک شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسدار
تصویر پاسدار
نگهبان، مراقب، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایگاه
تصویر پایگاه
مقام، منصب، منزلت، قدر، رتبت، مقدار، مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاگاه
تصویر پاگاه
اصطبل، آخور، جای اسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاگاه
تصویر پاگاه
پایگاه، فرود، پستی، قدر، مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایگاه
تصویر پایگاه
جا، مکان، مقام، مرتبه، حد، درجه، شایستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایگاه
تصویر پایگاه
مقام، مقر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شامگاه
تصویر شامگاه
غروب، آقشام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاسخده
تصویر پاسخده
مسئول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناآگاه
تصویر ناآگاه
بی خبر، جاهل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاسدار
تصویر پاسدار
محافظ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خانگاه
تصویر خانگاه
خانقاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جایگاه
تصویر جایگاه
مرتبت، منزلت، موضع، محل، مکان، موقعیت، وضعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاسبان
تصویر پاسبان
پلیس، آژان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باژگاه
تصویر باژگاه
گمرک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زادگاه
تصویر زادگاه
محل تولد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
مبدا
فرهنگ واژه فارسی سره
رتبه، مرتبت، مقام، مکانت، منزلت، منصب، مرکز، مقر، جایگاه، جا، محل، مقام، پیشگاه، تخت، مسند، اندازه
فرهنگ واژه مترادف متضاد