جدول جو
جدول جو

معنی پاذر - جستجوی لغت در جدول جو

پاذر
(ذَ)
پادیر. پادیز. بازیر. و البته یکی از این صور صحیح و مابقی مصحف است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاکر
تصویر پاکر
(پسرانه)
نام پسر ارد پادشاه اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاتر
تصویر پاتر
زن آوازه خوان، رقاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاغر
تصویر پاغر
بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود،، پیوک، فیلاریوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاغر
تصویر پاغر
ستونی که زیر سقف خانه قرار دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاخر
تصویر پاخر
گیاهی با ریشۀ ستبر و گوشت دار، برگ های بزرگ و گلهای تندبو و شیرین، که در جاهای معتدل، کوهستان و صحرا می روید و گل های آن را پیش از شکفته شدن جمع می کنند. مخلوط گل های آن با عسل برای زخم ریه و سرفه و جوشاندۀ برگ آن برای معالجۀ خنازیر نافع است. در طب قدیم دود برگ آن را در مداوای تنگی نفس به کار می بردند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
فردیناند. نام قول و ترانه ساز و پیانوزن ایتالیائی. قسمت اعظم زندگانی وی در فرانسه گذشت و در مدت اقامت خود بدانجا قطعات دلکش و دقیق تألیف کرد که مشهورترین آنها به ’متر دو شاپل’ موسوم است. مولد وی بسال 1771 میلادی (1184ه. ق.) وفات در سنۀ 1839م. (1254 ه. ق.)
لغت نامه دهخدا
پادیر، پادیز، شمع، چوبی که زیر دیوار زنند تا نیفتد و آنرا نیارش (کذا) خوانند یا در زیر چوبی شکسته از سقف بزنند، (صحاح الفرس) :
نه پاذیر باید ترا نه ستون
نه دیوار خشت و نه زاهن درا،
رودکی،
رجوع به پادیر و صور دیگر آن شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
پیلپا. داءالفیل. پاغره. کلن. و آن مرضی است که چون آدمی بدان دچار گردد پای آماس کند تا همچند خیکی شود. مرضی است که پای آدمی مقابل بخیکی میشود و آنرا بعربی داءالفیل خوانند، و بعضی گویند زحمتی و آزاری است که بسبب زحمت دیگر بهمرسیده باشد مانند غلوله که تا زحمت اول برطرف نشود آن هم برطرف نگردد. (برهان). و این معنی اخیر را امروز گرمان گویند. و رشیدی گوید: پاغر، بضم غین، پیلپا، چه غر، گره و ورم است... و این مختار جهانگیری است و سامانی گوید پاغر (بفتح غین) مخفف پای غر لغتی است در پاگر (بفتح کاف عجمی) مرکب از پا و غر به معنی جاعل و کننده و معنی ترکیبی کننده پا است و چون پا در این مرض بغایت گنده و بزرگ شود چنانکه مانند پای پیل گردد گویا پای دیگر میسازد بطریق مجاز و این خالی از تکلف نیست و صواب آن است که جهانگیری گفته از روی اعراب و تحقیق معنی. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ستونی که سقف خانه بدان ایستد. ستونی را گفته اند که سقف خانه بدان قرار گیرد. (برهان). عماد. عمود. پیلپایه. پالار. پیلپا
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
پنهان و روپوش از پادشاه و از دائن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
مدت ماندن آفتاب باشد در برج سرطان. (تتمۀ برهان قاطع). و ظاهراً این صورت مصحف پایز و پاییز باشد. مدت ماندن آفتاب در برج سرطان و آنرا تیرماه نیز گویند. (از فرهنگی خطی)
لغت نامه دهخدا
قسمی از ماهیهای بحار گرمسیر و دریاهای اروپا که گوشت آن بسیار مطبوع و بال (زغنفه) آن خاردار است
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
معرب چادر. شوذر. (المعرب جوالیقی ج 2، حاشیۀ ص 105). رجوع به چادر و شوذر شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام مردی که بی ایمان مرده بود، عیسی (ع) بعد از چهل سال او را زنده کرده مسلمان ساخته بود. (غیاث). و رجوع به عازر شود
لغت نامه دهخدا
از شهرهای مکران و میان آن و سیستان سه روزه راه است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
گذارنده. (آنندراج). آن که می گذارد و ترک میکند. (ناظم الاطباء). دراقرب الموارد در ذیل وذر آمده است که در عربی بجای واذر تارک به کار میبرند و ’واذر’ استعمالی ندارد
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
نذرکننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). آنکه نذری منعقد کرده است، فلان ناذر الی بعینه، اذا شد النظر الیه و اخرج عینه. (المنجد). چون تیز و به خیره در او نگرد. اسم فاعل است از نذر. رجوع به نذر شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
نعت فاعلی از حذر، حزم فراگیرنده. (مهذب الاسماء). ترساننده. ترسنده. پرهیزنده. ج، حاذرون
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
از نامهای مکه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واذر
تصویر واذر
گذارنده
فرهنگ لغت هوشیار
پتیست کننده پتیستگر (پتیست نذر)، از نام خدایخانه آنکه نذری کرده نذر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاذر
تصویر عاذر
رگ دشتان، پلیدی، پوزشخواه، نشان خستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاذر
تصویر خاذر
پنهان، بدهکار گریزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاذر
تصویر حاذر
ترساننده، پرهیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاگر
تصویر پاگر
سازنده پ بوجود آورنده پای
فرهنگ لغت هوشیار
ستونی که سقف خانه بدان قرار گیرد پیلپا پیلپایه پالار عماد عمود. مرضی که موجب خیز و تورم پاها شود. این ناخوشی اغلب در قسمت های جنوبی ایران و عربستان دیده میشود و باحتمال قوی مربوط باختلالات جریان لنف و یا گردش خون و بالاخره ممکن است دارای یک علت عفونی و مرضی باشد، پاغره دا الفیل پیلیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاذیر
تصویر پاذیر
شمع، چوبی که زیر دیوار زنند تا نیفتد و یا زی سقف زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتر
تصویر پاتر
هندی رامشگر پایکوب لاتینی کشیش
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره مرکبان جزو دسته آفتابیها که بادوام است. ریشه اش ستبرو گوشتدار و مایل بقهوه یی و بضخامت یک انگشت است. این گیاه در نواحی سرد و معتدل میروید. برگهایش بوسیله دمبرگ نسبه طویلی مستقیما از ریشه جدا میشوند. پهنگ برگهایش قلبی شکل و نسبه وسیع است. گلهایش در انتهای ساقه های فلس داری قرار دارند که نهنج آنها تا حدی وسیع (شبیه گل داودی) است. معمولا پس از پیدایش گل انتهای ساقه های گل دار بطرف زمین خم میشود. گلهای این گیاه قبل از شکفته شدن برای مصرف دارویی بوسیله زارعان جمع آوری میشود و برای رفع سرفه و رفع نزله مصرف میگردد و بیشتر خلط آور است. این گیاه در اغلب صحاری و کوهستانهای ایران میروید و من جمله در شمیران فراوان دیده میشود سعال حشیشه السعال دوسه الحمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادر
تصویر پادر
لاتینی کشیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاذر
تصویر هاذر
روز داغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناذر
تصویر ناذر
((ذ))
نذرکننده، ترساننده، بیم دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاغر
تصویر پاغر
((غَ))
ستونی که سقف خانه روی آن قرار گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاغر
تصویر پاغر
((غُ))
واریس، ورم پا
فرهنگ فارسی معین