جدول جو
جدول جو

معنی پادیز - جستجوی لغت در جدول جو

پادیز
پاییز، از فصول چهارگانۀ سال که شامل ماه های مهر، آبان و آذر است، برگ ریزان، خزان
تصویری از پادیز
تصویر پادیز
فرهنگ فارسی عمید
پادیز
پادیر، چوبی بود که از پس دیوار برافکنند، (حواشی فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی) :
دیوار کهن گشته نه بردارد پادیز
یک روز همه پست شود رنجش بگذار،
رودکی،
نه پادیز باید ترا نه ستون
نه دیوار خشت و نه آهن درا،
رودکی،
و شایداز پاودیز بمعنی دیس باشد یعنی شبه پا، و رجوع به پادیر شود، پائیز، خزان
لغت نامه دهخدا
پادیز
پاییزخزان: (درسنه ست و اربعین و خمسماه بفصل پاذیز قصد بغداد کرد) (راحه الصدور راوندی)
تصویری از پادیز
تصویر پادیز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پردیز
تصویر پردیز
(دخترانه)
پردیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پالیز
تصویر پالیز
(دخترانه)
باغ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاییز
تصویر پاییز
از فصول چهارگانۀ سال که شامل ماه های مهر، آبان و آذر است، برگ ریزان، خزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادیر
تصویر پادیر
ستونی که به بغل دیوار شکسته محکم کنند که دیوار خراب نشود، دیرک، برای مثال نه پادیر باید تو را نه ستون / نه دیوار خشت و نه زآهن درا (رودکی - صحاح الفرس - پادیر)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاریز
تصویر پاریز
پاییز، از فصول چهارگانۀ سال که شامل ماه های مهر، آبان و آذر است، برگ ریزان، خزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالیز
تصویر پالیز
باغ، بوستان، پالیز، پالیزگاه، فالیز، باشنگان، برای مثال به پالیز بلبل بنالد همی / گل از نالۀ او ببالد همی (فردوسی۴ - ۱۵۸۵)،
کشتزار، زمینی که در آن خیار، خربزه، هندوانه و امثال آن ها کاشته باشند، باغتره
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان سبلوئیۀ بخش زرند شهرستان کرمان، در 36هزارگزی جنوب زرند سر راه مالرو عمومی زرند - رفسنجان در کوهستان واقعست، منطقه ای است سردسیر با 289 تن سکنه، آبش از قنات و محصولش غلات، حبوبات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است و دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ده کوچکیست از دهستان تمین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان، در 44هزارگزی جنوب باختر میرجاوه در 15هزارگزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش واقعست، دارای 50تن سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
بلوکی از ناحیۀ سیرجان و پاریز در ایالت کرمان، ونام مرکز آن نیز پاریز است واقع در شمال رمل آباد
لغت نامه دهخدا
(یِ)
مخفف پائیز است که فصل خزان و برگ ریزان باشد و با زای فارسی هم آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
پائیز، خزان: از سر دولاب برخاست و بدارالملک همدان آمد فصل پاذیز بود، (راحهالصدور راوندی)، در سنۀ ست و اربعین و خمسمائه به فصل پاذیز قصد بغداد کرد، (راحهالصدور راوندی)
لغت نامه دهخدا
چوبی بود که پیش دیوار شکسته یا زیر آن نهند مانند ستون تا دیوار نیفتد، (حواشی فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی)، شمع، دیرک:
نه پادیر باید ترا نه ستون
نه دیوار خشت و نه آهن درا،
رودکی،
دیوارکهن گشته نه بردارد پادیر
یک روز همه پست شود رنجش بگذار،
رودکی،
گردون برای خیمۀ خورشید فلکه ات
از کوه و ابر ساخته پادیر و سایه بان،
حافظ،
و رجوع به پادیز شود، صاحب برهان این کلمه را با راء مهمله و نیز با زاء منقوطه هر دو ضبط کرده و در نسخۀ فرهنگ اسدی آقای نخجوانی نیز که بناء آن بر ضبط قوافی است هم در قافیه راء و هم در قافیۀ زاء دو شعر مختلف شاهد از رودکی برای دو ضبط آورده است، و نیز صاحب برهان قاطع در کلمه سدیر گوید مرکب از سه بمعنی ثلاثه و دیر است و دیر بزبان پهلوی بمعنی گنبد است - انتهی، اگر این دعوی را معنی باشد در آن حال پادیر بمعنی پایۀ گنبد است یا ستون آن، اما برخی دیگر این کلمه را مرکب از پاد و دیر و معنی ترکیبی آنرا دیرپا دانسته اند، کلمات دیرک و تیر که امروز هم متداول است پادیر خواندن کلمه را تأیید می کند و رجوع به پادیز شود
لغت نامه دهخدا
(پالیز)
فالیز. جالیز. باغ. بوستان. گلستان:
بپالیز چون برکشد سرو شاخ
سر تاج خسرو برآید ز کاخ.
فردوسی.
یکی شارسان گردش اندر فراخ
پر ایوان و میدان و پالیز و کاخ.
فردوسی.
بدو گفت گوینده کای شهریار
بپالیز گل نیست بی رنج خار.
فردوسی.
ستاره بریشان بنالد همی
بپالیز گلبن ببالد همی.
فردوسی.
که گم شد ز پالیز سرو سهی
پراکنده شد تخت شاهنشهی.
فردوسی.
پراکنده شد در جهان آگهی
که گم شد ز پالیز سرو سهی.
فردوسی.
بگسترد کافور بر جای مشک
گل ارغوان شد بپالیزخشک.
فردوسی.
ببالد بکردار سرو بلند
بپالیز هرگز نگردد نژند.
فردوسی.
شهنشاه بیند پسند آیدش
بپالیز سرو بلند آیدش.
فردوسی.
پیامی فرستاد نزدیک گو
که ای تخت را چون بپالیز خو.
فردوسی.
گل خو بپالیز شاهی مباد
چو باشد نیاید ز پالیز یاد.
فردوسی.
ز شادی دل خویش را نو کنم
همه روی پالیز بی خو کنم.
فردوسی.
بپالیز زیر گل افشان درخت
بخفت این سه آزادۀ نیکبخت.
فردوسی.
از ایوان و از کاخ و پالیز و باغ
ز رود و ز دشت و ز کوه و ز راغ.
فردوسی.
بیاراست شهری ز کاخ بلند
ز پالیز و ز گلشن ارجمند.
فردوسی.
بپالیز چون برکشد سرو شاخ
سرسبز شاخش برآید بکاخ.
فردوسی.
پر از نرگس و سیب و نار و بهی
چو پالیز گردد ز مردم تهی.
فردوسی.
بفرمان ببردند پیروز تخت
نهادند زیر گل افشان درخت
می و جام بردند و رامشگران
بپالیز رفتند با مهتران.
فردوسی.
جهان چون بهشت دلاویز بود
پر از گلشن و باغ و پالیز بود.
فردوسی.
نویسنده را خواند و پاسخ نوشت
بپالیز کینه درختی بکشت.
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1945).
بپالیز بلبل بنالد همی
گل از نالۀ او ببالد همی.
فردوسی.
چو آمد (سیاوش) بدان جایگه دست آخت
دو فرسنگ بالا و پهنا بساخت
ز ایوان و میدان و کاخ بلند
ز پالیز و ز گلشن ارجمند
بیاراست شهری بسان بهشت
بهامون گل و سنبل و لاله کشت.
فردوسی.
در و دشت و پالیز شد چون چراغ
چو خورشید شد باغ و چون ماه راغ.
فردوسی.
رونق پالیز رفت اکنون که بلبل نیمشب
بر سر پالیزبان کمتر زند پالیزبان.
ضمیری.
، کشتزار، مزرعه (عموماً). و در زمان ما مزارع صیفی کاری را گویند یعنی آن جایها که هندوانه و خربزه و گرمک و طالبی و کدو و خیار و چغندرو گزر و امثال آن کارند. خضریج. خربزه زار. خیارزار. کدوزار. هندوانه زار. مبطخه. (دهار). تره زار. (اوبهی) :
همه شب بدی خوردن آئین او (فرائین)
دل مهتران پر شد از کین او
شب تیره همواره گردان بدی
بپالیزها یا بمیدان بدی.
فردوسی.
زمانی بدین داس گندم درو
بکن پاک پالیزم از خاک و (خارو؟) خو
اسدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی).
پالیز میان پای او را
پیوسته خیار کشته دیدم.
ادیب صابر.
آن خرسری که شعر سراید بلحن خر
پالیزشاعران را گوید سر خرم.
سوزنی.
ور بازرسانند بدان مجلس خود را
ایشان سر خر باشند آن مجلس پالیز.
سوزنی.
مرده پیش او کشی زنده شود
چرک در پالیز روینده شود.
مولوی.
خاک ما را ثانیاً پالیز کن
هیچ من را بار دیگر چیز کن.
مولوی.
چون صبح شد پالیز را آب دادم و در نزدیکی پالیز پاره ای سبزی و پیاز بود آنرا هم آب دادم. (انیس الطالبین بخاری). پالیزی کشته بودم روزی حضرت خواجه بر آن موضع گذر کردند ماحضری نبود در پالیز تفحص کردم. (انیس الطالبین بخاری). درویشان حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه پالیز کشته بودند. (انیس الطالبین بخاری). شما این زمان پالیز را جوی میکشیدید. (انیس الطالبین بخاری)
لغت نامه دهخدا
نام داو از کشتی که به یکدست پای حریف گرفته بدست دیگر زور بر گردن آوردن باشد، (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
خزان، خریف، برگ ریزان، تیر، تیرماه، بادبیز، بادبز، سفیدبری، (برهان)، و آن مدت ماندن آفتاب است در بروج میزان و عقرب و قوس، سومین فصل سال، و کلمه پائیز با اینکه میان عامه بسیار متداول است در نظم و نثر فصحا یافته نشد،
- پائیز عمر، روزگار پیری،
- امثال:
جوجه را در پائیز میشمارند، یعنی جوجه های بهاره تا بپائیز رسند برخی در چاه و چاله افتد و بعضی را مرغان شکاری و شغال و روباه رباید و مثل در نظایر این مورد مستعمل است، نظیر: گوسفند را در آغل شمارند
لغت نامه دهخدا
یکی از فصول چهارگانه سال و آن فصل سوم سال است میان تابستان و زمستان مدت ماندن آفتاب است در بروج میزان و عقرب و قوس خزان خریف برگ ریزان. یا پاییز عمر. روزگار پیری
فرهنگ لغت هوشیار
نام داوی از کشتی و آن چنانست که بیکدست پای حریف را گرفته بدست دیگر زور بر گردان او آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
باغ بوستان جالیز فالیز گلستان، کشتزار مزرعه، آنجایها که هندوانه و خربزه و گرمک و طالبی و کدو و خیار و چغندر و امثال آن کارند مزارع صیفی کاری: خربزه زار خیار زار کدوزار هندوانه زار تره زار
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از فصول چهارگانه سال و آن فصل سوم سال است میان تابستان و زمستان مدت ماندن آفتاب است در بروج میزان و عقرب و قوس خزان خریف برگ ریزان. یا پاییز عمر. روزگار پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پائیز
تصویر پائیز
پاییز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادیر
تصویر پادیر
ستونی که زیر دیوار شکسته زنند تا نیفتد دیرک شمعک پاذیر پازیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاذیز
تصویر پاذیز
پاییزخزان: (درسنه ست و اربعین و خمسماه بفصل پاذیز قصد بغداد کرد) (راحه الصدور راوندی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیز
تصویر پالیز
باغ، بوستان، کشتزار، زمینی که در آن خربزه، خیار و مانند آن بکارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادیر
تصویر پادیر
ستونی که زیر دیوار شکسته می زنند تا فرو نیفتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاذیز
تصویر پاذیز
پادیز، پاییز، خزان
فرهنگ فارسی معین
یکی از فصول چهارگانه سال و آن فصل سوم سال است که از اول مهر تا سی آذر می باشد
فرهنگ فارسی معین
برگریزان، خریف، خزان، مهرگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باغ، بستان، پالیززار، جالیز، صیفی کاری، فالیز، کشتزار، لته، مزرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
۱ـ اگر زنی خواب فصل پاییز ببیند، نشانه آن است که از دعوا و اختلافات دیگران برای کسب دارایی سود خواهد برد. ، ۲ـ اگر زنی خواب ببیند در فصل پاییز می خواهد ازدواح کند، نشانه آن است که شوهری دلخواه خواهد یافت و زندگی مطلوبی خواهد داشت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
عملی در پاره بازی که هر حرکت مثبت آن دارای پنج امتیاز است
فرهنگ گویش مازندرانی