معنی پاجا - جستجوی لغت در جدول جو

پاجا

فرهنگ گویش مازندرانی

پاشا

(پسرانه)

خان، آقا، پروردگار، پادشاه در امپراطوری عثمانی، عنوان مقامات لشکری و کشوری

فرهنگ نامهای ایرانی

پالا

پسوند متصل به واژه به معنای پالاینده مثلاً باده پالا، ترشی پالا، خون پالا
یدک، اسب یدک، کنایه از اسب، اسب خاص پادشاه که زین و یراق کرده و بر در بارگاه نگاه می داشتند، جنیبت، پالاد

فرهنگ فارسی عمید

پاشا

در امپراتوری عثمانی، لقبی که به بعضی از وزیران و امیران داده می شد و از القاب رسمی بود

فرهنگ فارسی عمید

پاپا

عنوان کودکانه به پدر

فرهنگ فارسی عمید

پایا

پاینده، پایدار، جاوید، ثابت، در علم زیست شناسی ویژگی گیاهی که بیش از دو سال باقی بماند

فرهنگ فارسی عمید

پاکا

کاردینال بارتلمی، مولد او بشهر بنوان در 1756م، 1169/ هجری قمری و وفات در 1843م، 1257/ هجری قمری وی وزیر پی ششم و حامی اقاذیمیای باستانشناسی روم بسال 1808 میلادی بود

لغت نامه دهخدا

پاشا

رودخانه ای به شمال غربی روسیه در سرزمینی مردابی، و آن بشاخه هائی تقسیم میشود و بعض این شاخه ها به رود خانه سویر که ازواردات دریاچۀ لادگا است فرومیریزد و بعض دیگر بخود آن دریاچه، طول این رودخانه 213 هزارگز است و از جنگلهای بزرگ عبور میکند
کوه پاشا کوهی است در ناحیت آنقره بسنجاق قونیه
جزیره ای به امریکای جنوبی از توابع شیلی

لغت نامه دهخدا

پارا

یا ’گرائو پارا’ ناحیه ای از کشور برزیل که شطهای آمازون و تاپاژز و شنگو و توکانتن از آن گذرد، سکنۀ آن 992000 تن است و جنگلهای دست ناخورده دارد و کائوچوک از آن برخیزد، عاصمه اش پارا یا بلم است
نام دیگر او بلم است و آن شهری از امریکای جنوبیست در برزیل که استحکامات بسیار دارد و مرکز ناحیه ای بهمین نام است

یا ’گرائو پارا’ ناحیه ای از کشور برزیل که شطهای آمازون و تاپاژز و شنگو و توکانتن از آن گذرد، سکنۀ آن 992000 تن است و جنگلهای دست ناخورده دارد و کائوچوک از آن برخیزد، عاصمه اش پارا یا بلم است
نام دیگر او بِلم است و آن شهری از امریکای جنوبیست در برزیل که استحکامات بسیار دارد و مرکز ناحیه ای بهمین نام است

لغت نامه دهخدا

پاپا

یکی از بلاد مجارستان بر ساحل تاپلکزا دارای 14600 تن سکنه

لغت نامه دهخدا

پاپا

پاپ

لغت نامه دهخدا

پایا

ثابت، ابدی، دائم، باقی، پاینده، قائم باشدهمچنانکه گویند، عرض پایا بجسم است یعنی عرض قائم به جسم است، (برهان)، که خشک نشود در یک سال یا دو سال (گیاه)

لغت نامه دهخدا

خاجا

مأخوذ از کلمه خواجه و محرف آن و عنوانی است که پیش نام بعضی از ارامنه آرند مانند خاجا بغس و خاجا ماطاوس و غیره

لغت نامه دهخدا

راجا

راجاه، راج معرب راجه یا مهرجاه لقب سلاطین غیرمسلمان هند، (النقود العربیه ص 134)، راجه، مهاراجه، مهاراجا، و رجوع به راجه و مهاراجه شود

لغت نامه دهخدا

پاجی

مردم فرومایه، صاحب غیاث اللغات گوید: لیکن در کلام قدما یافته نشده و اینکه جمع آن پواج گویند از تصرف فارسی زبانان معتبر است و میتوان گفت که مرکب است از پا بمعنی تحت که مقابل فوق است و جی کلمه نسبت است چنانکه میانجی، برین تقدیر معنی ترکیبی منسوب به تحت باشد پس اطلاق آن بر فرومایه مجاز است - انتهی، در فارسی زبانان امروزی این کلمه و هم جمع آن شنیده نشده است

لغت نامه دهخدا

پاشا

مأخوذ از کلمه ’کیمیا’، علمی است که در آن از خواص اجسام طبیعی و تغییرات عمیق گوهرها و عناصر بحث می شود، بنابراین علم شیمی وابسته به ساختمان نهایی ماده است و در آن می کوشند تا ماده را به کوچکترین اجزای وی تقسیم کنند و آنرا مورد مطالعه قرار دهند، این اجزا یا عناصر در مواد مختلف وجود دارند و با کمک شیمی معلوم می شود که یک قطعه سنگ آهک از یک فلز درخشان (کلسیم) و دو شبه فلز، یکی جامدو سیاه (کربن) و دیگری گاز (اکسیژن) بوجود آمده است، دانش شیمی تنها محدود به تجزیه کردن مواد نیست بلکه با ترکیب عناصر، اجسام پیچیده تری بوجود می آیند، این ترکیب عناصر یا اجسام را با یکدیگر فعل و انفعال شیمیایی نامند، مانند عنصر کلر که گازیست زرد متمایل به سبز، و آن خودبخود با عنصر فسفر که جامد است ترکیب و به کلرور فسفر تبدیل می گردد، از مجموع عناصر اساسی و مواد اصلی بسیط که تاکنون شناخته شده بیش از 100 عنصر را می توان نام برد، (از فرهنگ فارسی معین)،
- شیمی آلی، بحث ترکیباتی است که بدن گیاهان و جانوران را تشکیل داده اند و چون در ترکیب این اجسام همیشه مقداری کربن وجود دارد، این بخش از شیمی را شیمی ترکیبات کربن نیز می نامند، (از فرهنگ فارسی معین)،
- شیمی معدنی، بحث عناصر و ترکیباتی است که اکثر تشکیلات غیرزنده را بوجود می آورند و در حقیقت ترکیبات معدنی هستند و در ترکیب این مواد امکان دارد کربن نیز وجود نداشته باشد، (از شیمی معدنی تألیف برّی چ دانشگاه ص 7)

لغت نامه دهخدا

ناجا

بیجا بی موقع مقابل بجا (ی)، بی فایده بی حاصل

فرهنگ لغت هوشیار

جاجا

آوازیست که بدان مرغ را بلانه رانند، جابجا جای جای مکان تا مکان

فرهنگ لغت هوشیار

پالا

صاف کننده، پالاینده

فرهنگ لغت هوشیار

پایا

ثابت، ابدی، باقی، دائم، قائم

فرهنگ لغت هوشیار

پاشا

پارسی ترکی شده پادشاه سرور در تداول ترکان عثمانی صاحب رتبه پاشایی و آن رتبه ای از مراتب کشوری و لشکری است. توضیح سلاطین عثمانی بانتقام از سلاطین صفویه که کلمه سلطان را بتحقیر بصاحب منصبان خود اطلاق میکردند عنوان پاشا را که همان پادشاه است بزیر دستان خود دادند، خواجه آقا و سید

فرهنگ لغت هوشیار