جدول جو
جدول جو

معنی پاترو - جستجوی لغت در جدول جو

پاترو
الیویه، وکیل دعاوی فرانسوی از دوستان بوالو، او بشکرانۀ عضویت آکادمی فرانسه خطابه ای بدانجا ایراد کرد و خطابۀ او مورد توجه دیگر اعضاء شد و این رسم بعد از آن جاری گردید، مولد وی بسال 1604م، مطابق با 1031 هجری قمری به پاریس ووفات در سنۀ 1681 هجری قمری مطابق با 1092 هجری قمری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاتر
تصویر پاتر
زن آوازه خوان، رقاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارو
تصویر پارو
آلتی شبیه بیل که با آن برف یا چیز دیگر را از روی زمین می روبند، بیل چوبی، آلتی که در قایق های پارویی به وسیلۀ آن قایق را می رانند
پارو کردن: روبیدن برف یا چیز دیگر از روی زمین به وسیلۀ پارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتو
تصویر پاتو
ظرف گلی بزرگ که گندم یا جو در آن بریزند، خانۀ عطارد، خانۀ مریخ
فرهنگ فارسی عمید
خانه عطارد و آن برج جوزا و سنبله است، خانه بهرام (مریخ) وآن برج حمل و عقرب باشد، (برهان قاطع) :
گر تیر فلک عرض دهد منصب کلکش
بی آب شود خنجر بهرام به پاتو،
شمس طبسی،
، ظرفی از گل که گندم و جو در آن کنند، و بی هیچ شک کلمه پاتو مصحف تاپوی معمول همه نواحی ایران است که بمعنی خمهای گلین برای داشتن گندم و جو و آرد دارند، و معنی خانه عطارد و خانه بهرام که به کلمه میدهندبنظر نمی آید بر اساسی درست باشد، و شاید پاتوی شمس طبسی هم همان تاپو است،
نام مبارزی، نام موضعی
لغت نامه دهخدا
بیل مانندی باشد از چوب که بدان برف روبند، (برهان)، آلتی چوبین که بدان برف و سرگین روبند، بیل چوبین، پاپروب، (محمود بن عمر ربنجنی)، برف افکن،
- پاروی کشتی، آلتی چوبین که قایق رانان بدان آب رود یا دریا بشورانند، خله، فیه، بیل، مجدف، مجذف، مجداف، مجذاف،
، (در پشت حیوان)، کت، استخوان کت، کتف، هوینه، استخوان شانه که با آن کت بینان فال گیرند، در تداول نانوایان، آلتی چوبین که دستۀ دراز و سری پهن دارد و بر آن خمیر را پهن کنند، پیر زال، زن پیر، (برهان)، پاراو،
- پارو کردن، پاک کردن برف و سرگین و جز آن با پارو،
- پولش از پارو بالا رفتن، بسیار توانگر بودن
لغت نامه دهخدا
رودی به آمریکای جنوبی در کشور برزیل (ایالت گرائوپارا) که به رود آمازون می پیوندد و آبشارهائی دارد، و طول آن تقریباً 975 هزارگز است
لغت نامه دهخدا
(اَ فا)
پارسا. عفیف:
که گر پارسا باشد و پاکرو
طریقت شناس و نصیحت شنو...
سعدی.
جوانی پاکباز و پاکرو بود
که با پاکیزه روئی در گرو بود.
سعدی.
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد.
حافظ.
آدمی پاکرو نیست از سر بریدن او را باک نباشد. (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
محلی خرم و نزه در لیکیه نزدیک مصب ّ رود اکسانتوس برابر جزیره ردس، (از قاموس کتاب مقدّس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تخویف طفل و عبد و ام-ه برای بازداشتن آنان از اعمال بد یا واداشتن به کار نیک، و با رفتن صرف شود (پات-رس رفت-ن)
لغت نامه دهخدا
(تِ نُ)
ناحیه ای است در ایالت کاتان واقع در جزیره صقلیّه (سیسیل) دارای 17354 تن سکنه و چشمه های آب معدنی و نمک
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاتو
تصویر پاتو
ترکی تاپو از آوند ها (ظروف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتر
تصویر پاتر
هندی رامشگر پایکوب لاتینی کشیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارو
تصویر پارو
آلتی چوبین که با آن برف می روبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتروی
تصویر پاتروی
فرانسوی گشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکرو
تصویر پاکرو
پارسا عفیف
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبی (مانند بیل) که با آن برف را از پشت بام یا پیاده روها می روبند، ابزاری برای راندن قایق (بدون موتور)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارو
تصویر پارو
((رُ))
پیر زال، زن پیر
فرهنگ فارسی معین
((تَ))
ترساندن اطفال و زیردستان برای بازداشتن از کاری یا واداشتن به کاری، پاترسک
فرهنگ فارسی معین
برف افکن، برف روب، پاروب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گرما رود، رودخانه ای جلگه ای که آبش گرم باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
پارو
فرهنگ گویش مازندرانی