تانبول، درختچه ای شبیه تاک با برگ های پهن سبز و معطر که برگ های آن را می جوند محرک اشتها است و در هند و مالزی و هندوچین می روید، تملول، تنبول نوعی فلوت
تانبول، درختچه ای شبیه تاک با برگ های پهن سبز و معطر که برگ های آن را می جوند محرک اشتها است و در هند و مالزی و هندوچین می روید، تَملول، تَنبول نوعی فلوت
فراخ. وسیع. متسع. فراخ و گشاده. (آنندراج). مقابل تنگ: جادۀ پهن، جادۀ فراخ: و دیگر چو گیتی ندارد درنگ سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ. فردوسی. بیابان بیاید چو دریا گذشت ببینی یکی پهن بی آب دشت. فردوسی. برآمد غو بوق و هندی درای بجوشید لشکر بدان پهن جای. فردوسی. یکی پهن کشتی بسان عروس بیاراسته همچو چشم خروس. فردوسی. بیاورد لشکر بدریای چین برو تنگ شد پهن روی زمین. فردوسی. عصای موسی، تیغ ملک برابرشان چو اژدها شده و باز کرده پهن، زفر. عنصری. فکنده پهن بساطی بزیر پای نشاط بعمر کوته و دور و دراز کرده امل. ناصرخسرو. هرکه عکس رخ تو می بیند دهنش پهن باز میماند. عطار. چنان پهن خوان کرم گسترد که سیمرغ در قاف روزی خورد. سعدی. - پهن دشت، دشتی فراخ و پهناور. رجوع به پهن دشت شود. ، عریض. پهناور. دارای پهنا: یکی رود بد پهن در شوشتر که ماهی نکردی برو بر گذر. فردوسی. یکی خانه دیدند پهن و دراز برآورده بالای او شست باز. فردوسی. یکی چادری جوی پهن و دراز بیاویز چادر ز بالای گاز. ازرقی. جائی درو چو منظره عالی کنم جائی فراخ و پهن چو میدان کنم. ناصرخسرو. چون مدتی بر آمد شاخهاش بسیار شد و بلگها پهن گشت. (نوروزنامه). اینهمه کارهای پهن و دراز تنگ و کوته بیک قفس گردد. خاقانی. رکن ٌ مستهدف، ستون پهن. مصفح، پهن از هر چیزی. مصلطح، پهن فراخ. هجنف، دراز پهن. فرطاس، پهن هر چه باشد. وأن، پهن و عریض از هر چیزی. عریض، پهن از هر چه باشد. (منتهی الارب) ، گسترده. پهن پخت. (برهان). پخش. (برهان). پت (در تداول مردم تهران). پخ (در تداول مردم قزوین). مفترش: چو آبستنان اشکم آورده پیش چو خرمابنان پهن فرق سری. منوچهری. زر را برای صرف کند سکه دار پهن لعنت بر آن کسی که ورا گرد میکند. ؟ رأس ٌ فرطاح، سر پهن. تفجیل، پهن ساختن چیزی را. اصفاح، پهن کردن چیزی را. (منتهی الارب). تندح، پهن واشدن گوسفند در چرا کردن. ، مسطح، ضخیم. مقابل باریک. - آفتاب پهن، چاشتگاه فراخ. ، قسمی نان: نان داری اندر انبان ده گونه باستانی چه قرص و چه میانه چه پهن و چه فرانی. لامعی
فراخ. وسیع. متسع. فراخ و گشاده. (آنندراج). مقابل تنگ: جادۀ پهن، جادۀ فراخ: و دیگر چو گیتی ندارد درنگ سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ. فردوسی. بیابان بیاید چو دریا گذشت ببینی یکی پهن بی آب دشت. فردوسی. برآمد غو بوق و هندی درای بجوشید لشکر بدان پهن جای. فردوسی. یکی پهن کشتی بسان عروس بیاراسته همچو چشم خروس. فردوسی. بیاورد لشکر بدریای چین برو تنگ شد پهن روی زمین. فردوسی. عصای موسی، تیغ ملک برابرشان چو اژدها شده و باز کرده پهن، زفر. عنصری. فکنده پهن بساطی بزیر پای نشاط بعمر کوته و دور و دراز کرده امل. ناصرخسرو. هرکه عکس رخ تو می بیند دهنش پهن باز میماند. عطار. چنان پهن خوان کرم گسترد که سیمرغ در قاف روزی خورد. سعدی. - پهن دشت، دشتی فراخ و پهناور. رجوع به پهن دشت شود. ، عریض. پهناور. دارای پهنا: یکی رود بد پهن در شوشتر که ماهی نکردی برو بر گذر. فردوسی. یکی خانه دیدند پهن و دراز برآورده بالای او شست باز. فردوسی. یکی چادری جوی پهن و دراز بیاویز چادر ز بالای گاز. ازرقی. جائی درو چو منظره عالی کنم جائی فراخ و پهن چو میدان کنم. ناصرخسرو. چون مدتی بر آمد شاخهاش بسیار شد و بلگها پهن گشت. (نوروزنامه). اینهمه کارهای پهن و دراز تنگ و کوته بیک قفس گردد. خاقانی. رکن ٌ مستهدف، ستون پهن. مصفح، پهن از هر چیزی. مصلطح، پهن فراخ. هجنف، دراز پهن. فرطاس، پهن هر چه باشد. وأن، پهن و عریض از هر چیزی. عریض، پهن از هر چه باشد. (منتهی الارب) ، گسترده. پَهَن پخت. (برهان). پخش. (برهان). پت (در تداول مردم تهران). پخ (در تداول مردم قزوین). مفترش: چو آبستنان اشکم آورده پیش چو خرمابنان پهن فرق سری. منوچهری. زر را برای صرف کند سکه دار پهن لعنت بر آن کسی که ورا گرد میکند. ؟ رأس ٌ فرطاح، سر پهن. تفجیل، پهن ساختن چیزی را. اصفاح، پهن کردن چیزی را. (منتهی الارب). تندح، پهن واشدن گوسفند در چرا کردن. ، مسطح، ضخیم. مقابل باریک. - آفتاب پهن، چاشتگاه فراخ. ، قسمی نان: نان داری اندر انبان ده گونه باستانی چه قرص و چه میانه چه پهن و چه فرانی. لامعی
فضلۀ اسب و استر و خر. روث. سرگین اسب و خر و استر. سرگین سم داران. آزاله (در تداول مردم قزوین). - امثال: پهن بارش نمیکنند، آبرو و اعتبار و ارزش ندارد. پهن پا میزند، سخت بیکاره و ولگرد است. رجوع به پهن پا زدن شود. - تخته پهن، پهن خشک گسترده زیر حیوانات بارکش و سواری ده در طویله خوابیدن او را
فضلۀ اسب و استر و خر. روث. سرگین اسب و خر و استر. سرگین سم داران. آزاله (در تداول مردم قزوین). - امثال: پهن بارش نمیکنند، آبرو و اعتبار و ارزش ندارد. پهن پا میزند، سخت بیکاره و ولگرد است. رجوع به پهن پا زدن شود. - تخته پهن، پهن خشک گسترده زیر حیوانات بارکش و سواری ده در طویله خوابیدن او را
پروین. ثریّا. پرو. و آن چند ستاره است یکجا جمع شده در کوهان ثور و بعربی ثریا خوانندش. (برهان). پروه. (رشیدی) : بخط و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب یکی همچون پرن بر اوج خورشید یکی چون شایورد از گرد مهتاب. فیروز مشرقی. شاخش ملون همچو قوس قزح برگش درخشان همچو نجم پرن. فرخی. تا چو خورشید نتابد ناهید چون دوپیکرنبود نجم پرن. فرخی. حال ولایتی بمثال بنات نعش از مردم گریخته برکرد چون پرن. فرخی. جهان را همه ساله اندیشه بود از این تا نهد تخت او بر پرن. فرخی. چون سه سنگ دیگپایه هقعه بر جوزا کنار چون شرار دیگپایه پیش او خیل پرن. منوچهری. مر بنات النعش را ماند سخن در طبع مرد از برای مدح تو آید فراهم چون پرن. سوزنی. میان عترت و اولاد مرتضی و نبی چو بدر باشد بر آسمان میان پرن. سوزنی. متفرق بنات نعش از هم بهم اندر خزیده نجم پرن. مسعودسعد. نخفته ام همه شب دوش و بوده ام نالان خیال دوست گواه من است و نجم پرن. مسعودسعد. ز بخشش تو اگر بانگ بر زمانه زنند بنات نعش بهم درفتد بشکل پرن. کمال اسماعیل. بگاه فکرت اگر بر بنات نعش روم بنوک کلک بنظم آورم چنان پرنش. کمال اسماعیل. اطلس چرخی گردون بهر قد قدر اوست خیط درزش آفتاب و دکمۀ جیبش پرن. نظام قاری (دیوان البسه). رجوع به ثریا و پروین شود، منزلی از منازل قمر؟. (برهان)
پروین. ثُریّا. پَرو. و آن چند ستاره است یکجا جمع شده در کوهان ثور و بعربی ثریا خوانندش. (برهان). پروه. (رشیدی) : بخط و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب یکی همچون پرن بر اوج خورشید یکی چون شایورد از گرد مهتاب. فیروز مشرقی. شاخش ملون همچو قوس قزح برگش درخشان همچو نجم پرن. فرخی. تا چو خورشید نتابد ناهید چون دوپیکرنبود نجم پَرَن. فرخی. حال ولایتی بمثال بنات نعش از مردم گریخته برکرد چون پرن. فرخی. جهان را همه ساله اندیشه بود از این تا نهد تخت او بر پرن. فرخی. چون سه سنگ دیگپایه هقعه بر جوزا کنار چون شرار دیگپایه پیش او خیل پَرَن. منوچهری. مر بنات النعش را ماند سخن در طبع مرد از برای مدح تو آید فراهم چون پرن. سوزنی. میان عترت و اولاد مرتضی و نبی چو بدر باشد بر آسمان میان پرن. سوزنی. متفرق بنات نعش از هم بهم اندر خزیده نجم پرن. مسعودسعد. نخفته ام همه شب دوش و بوده ام نالان خیال دوست گواه من است و نجم پرن. مسعودسعد. ز بخشش تو اگر بانگ بر زمانه زنند بنات نعش بهم درفتد بشکل پرن. کمال اسماعیل. بگاه فکرت اگر بر بنات نعش روم بنوک کلک بنظم آورم چنان پرنش. کمال اسماعیل. اطلس چرخی گردون بهر قد قدر اوست خیط درزش آفتاب و دکمۀ جیبش پرن. نظام قاری (دیوان البسه). رجوع به ثریا و پروین شود، منزلی از منازل قمر؟. (برهان)
نام موضعی است که بدانجا میان پیران ویسه و طوس نوذر جنگ واقع شد و تورانیان فتح کردند و اکثر پسران گودرز در آن جنگ کشته شدندو این جنگ را جنگ لادن و جنگ پشن گویند: بلادن که آمد سپاهی گشن شبیخون به ایران بجنگ پشن. فردوسی. یکی سرو بد سبز و برگش گشن بر او شاخ چون رزمگاه پشن. فردوسی. چون عارض تو ماه نباشد روشن مانند رخت گل نبود در گلشن مژگانت همی گذر کند از جوشن مانند سنان گیو در جنگ پشن
نام موضعی است که بدانجا میان پیران ویسه و طوس نوذر جنگ واقع شد و تورانیان فتح کردند و اکثر پسران گودرز در آن جنگ کشته شدندو این جنگ را جنگ لادن و جنگ پشن گویند: بلادن که آمد سپاهی گشن شبیخون به ایران بجنگ پشن. فردوسی. یکی سرو بد سبز و برگش گشن بر او شاخ چون رزمگاه پشن. فردوسی. چون عارض تو ماه نباشد روشن مانند رخت گل نبود در گلشن مژگانْت همی گذر کند از جوشن مانند سنان گیو در جنگ پشن
نام شهری در یونان قدیم نزدیک مرزهای سی سیونی. اطلال این شهر نزدیک دهکدۀ زوگرا موجود است و در قاموس الاعلام ترکی (مادۀ پلنه) آمده است: نام شهری باستانی است در خطۀ آخائیای (آکائی) یونانستان و یکی از بلاد دوازده گانه ای بود که هیأت متفقۀ آخائیان را تشکیل میداد این شهر در خلیج کورنت واقع گشته و پاره ای از ویرانه های آن باقی مانده است
نام شهری در یونان قدیم نزدیک مرزهای سی سیونی. اطلال این شهر نزدیک دهکدۀ زوگرا موجود است و در قاموس الاعلام ترکی (مادۀ پلنه) آمده است: نام شهری باستانی است در خطۀ آخائیای (آکائی) یونانستان و یکی از بلاد دوازده گانه ای بود که هیأت متفقۀ آخائیان را تشکیل میداد این شهر در خلیج کورنت واقع گشته و پاره ای از ویرانه های آن باقی مانده است
ارزن، گیاهی از تیره گندمیان دارای ساقه های کوتاه و دانه های ریز، دانه های آن را بیشتر به طیور می دهند، غالباً بعد از برداشت حاصل جو و گندم کاشته می شود
ارزن، گیاهی از تیره گندمیان دارای ساقه های کوتاه و دانه های ریز، دانه های آن را بیشتر به طیور می دهند، غالباً بعد از برداشت حاصل جو و گندم کاشته می شود