جدول جو
جدول جو

معنی ویایه - جستجوی لغت در جدول جو

ویایه
(یِ)
دهی است جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وایه
تصویر وایه
وایا، بایسته، ضروری
فرهنگ فارسی عمید
(غَ بُلْ لاه)
جایی است به یمامه. (منتهی الارب) (آنندراج). تلی است نزدیک یمامه در دیار قیس بن ثعلبه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ضروری. مرادف بایا و بر این قیاس است وای است و وایسته. (از آنندراج) (انجمن آرا). ضروری. حاجت. مراد. مطلوب. دربایست. دروا. بایسته. محتاج الیه. بایا. وایا. نیازی. (یادداشت مرحوم دهخدا). حاجت باشد و آن را اندربایست و نیاز هم گویند. (فرهنگ خطی اوبهی). خواهش و آرزو، و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته و با لفظ برداشتن و داشتن و رسیدن مستعمل. (آنندراج). غرض. (از فرهنگ شعوری) :
تا ز درگاه جود او شب و روز
سایلان را روا شود وایه.
آغاجی (از یادداشتهای لغت نامه).
رجوع شود به احوال و اشعار رودکی ص 1171.
چو کاتبی به شب هجر وایه ام اجل است
چه وایه ای که به صد وای وای می طلبم.
کاتبی.
ز درد وای وائی وایه بردار
بشوران گریه را گر های های است.
ظهوری (از بهار عجم).
وایۀ جامی همین لعلت بود
گر نیاید وایۀ او وای وای.
جامی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420).
عزیزان خوش آمدید و هر یک وایه ای دارید. در مجلس درویشان سلامتی مانده و ملامتی. (مزارات کرمان ص 35).
ز شور عشق ظهوری به وایه ای نرسی
اگر نه مایۀ چیز تو در سفر باشد.
ظهوری (از آنندراج).
چنین گر دهد وایۀ شاعران
به شعری رسد پایۀ شاعران.
ظهوری (از آنندراج).
با علم ریائی نتوان طالب حق شد
باشد که ببندی ز جهان وایۀ دیگر.
محسن تأثیر (از بهار عجم).
گر کام وحید از تو طلب کرد نرنجی
جز سوختن خویش دگر وایه ندارد.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
، آگاهی و خبرداری:
سخن گفتن به جاهل بس خطایی است
سخن بی وایه گفتن ژاژخائی است.
عنصری (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420).
، حصه. نصیب. لذّت. (از فرهنگ شعوری) :
زیر پا آور هوای نفس را
کم بدو ده وایه های نفس را.
عطار (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420).
، مجازاً به معنی مقدمه، مجازاً به معنی معتاد هر روزه مثل خوراک کوکنار و افیون. (غیاث اللغات از مصطلحات و چراغ هدایت)
نام بوته ای است شبیه به کرزنگ
لغت نامه دهخدا
(فَ / فَ هََ)
وشی. سخن چینی کردن. سعایت نمودن نزدیک پادشاه. (منتهی الارب). غمز کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، دروغ گفتن، آراستن سخن به دروغ، بسیار شدن اهل قبیله و فرزندان و زادن. (منتهی الارب). رجوع به وشی شود
لغت نامه دهخدا
(وُ یَ)
اسم است وصیت را. (منتهی الارب). وصی گردانیدگی و عمل وصی گردانیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به وصیت شود
لغت نامه دهخدا
(قَحْوْ)
نگاه داشتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات) (آنندراج). وقاء. (اقرب الموارد)،
{{اسم مصدر}} حفاظت و حراست و نگهبانی و وقایت. (ناظم الاطباء). محافظت و نگهبانی،
{{اسم}} آنچه بدان کتاب را نگاه دارند. (اقرب الموارد). مقوای کتاب. (غیاث اللغات) (آنندراج)، قسمی از چادر ابریشمین یا پنبه ای که زنهای مشرق زمین برسر می اندازند. (ناظم الاطباء). قسمی چادر ابریشمی یاپنبه ای که زنهای مشرق زمین بر روی سر می انداختند و صورت و پایین تر از زانوها را نمی پوشانیدند. معجر زنان. (منتهی الارب) (آنندراج). روبند زنان:
ای به کس خویش بر نورده نهاده
وآن همه داده به مویه و به وقایه.
رودکی.
و از وی (گرگان) جامۀ ابریشم سیاه خیزد و وقایه و دیبا و قزین. (حدود العالم ص 143)، پرده. حجاب:
ابر از طرف کوه برآمد دو سه پایه
از شرم به رخسار فروهشت وقایه.
منوچهری.
شدبه دادن شتاب ساقی گرم
برگرفت از میان وقایۀ شرم.
نظامی.
رجوع به وقایت شود
لغت نامه دهخدا
(غَ یَ)
سایۀ میغ و سایۀ آفتاب بامداد و شبانگاه و سایۀ علم. (مهذب الاسماء). سایه بان و هرچه بالای سر سایه کند، مانند: ابر و غبار و تاریکی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: تجی ٔ البقره و آل عمران یوم القیمه کأنهما غامتان و غیایتان. (منتهی الارب). ج، غیایات. (اقرب الموارد) ، روشنایی شعاع آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). روشنی پرتو آفتاب نه خود پرتو. (از اقرب الموارد) ، تک چاه. (منتهی الارب) (آنندراج). قعر چاه. (از اقرب الموارد). با ’غیابه’ مقایسه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
حیی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
وقایه: وقایت در فارسی نگاه داشتن، پناه دادن محافظت نگهبانی، قسمی چادرابریشمی یاپنبه یی که زنهای محترم مشرق زمین برروی سرمی انداختند و صورت و پایین تر از زانوهارا نمی پوشانیدند: (ابراز طرف کوه بر آمد دو سه پایه از شرم بر خسار فرو هشته وقایه) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
ولایت در فارسی کشور داری کنارنگی استانداری فرمانداری، خویشاوندی نزدیکی، سرپرستی للگی ولایت در فارسی نسنگ شهرستان، خویشاوندی نزدیکی، استان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وایه
تصویر وایه
چیز ضروری محتاج الیه، حاجت مراد. چیز ضروری محتاج الیه، حاجت مراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصایه
تصویر وصایه
وصایت در فارسی جایستایی، خواستگفت اندرز سفارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقایه
تصویر وقایه
((و ِ یَ))
نگاهداری کردن. حفظ کسی از بدی و آفت، روسری، سربند زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وایه
تصویر وایه
((یِ))
بهره، حاجت، مراد
فرهنگ فارسی معین
آرزو، امید، حاجت، مراد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرض ساری، بیماری ناشناخته، بهانه جویی
فرهنگ گویش مازندرانی