معنی وگرسن - جستجوی لغت در جدول جو
وگرسن
برگشتن
ادامه...
برگشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ورسن
(وَ سَ)
بند ریسمانی و ریسمان و رسن. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج)
ادامه...
بند ریسمانی و ریسمان و رسن. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بگرسن
گردیدن، گشتن، جستجو کردن، قربان صدقه رفتن، تغییر حالت دادن
ادامه...
گردیدن، گشتن، جستجو کردن، قربان صدقه رفتن، تغییر حالت دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
دگرسن
برگشتن
ادامه...
برگشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
وزرسن
دریدن، پاره کردنپاره شدن لباس
ادامه...
دریدن، پاره کردنپاره شدن لباس
فرهنگ گویش مازندرانی
ورسن
نام روستایی در غرب گرگان که تپه ای تاریخی نیز در آن قرار.، ایستادن، بلند شدن، بیدار شدن
ادامه...
نام روستایی در غرب گرگان که تپه ای تاریخی نیز در آن قرار.، ایستادن، بلند شدن، بیدار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پس وگرسن
برگشتن، بازگشت کردن
ادامه...
برگشتن، بازگشت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی