جدول جو
جدول جو

معنی وکت - جستجوی لغت در جدول جو

وکت
(وُ کَ)
جمع واژۀ وکته، و آن جای آتش جستن از آتش زنه است. (از اقرب الموارد). رجوع به وکته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوکت
تصویر شوکت
(دخترانه و پسرانه)
جاه و جلال، عظمت، بزرگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوت
تصویر کوت
(پسرانه)
نام پسر هزاره سرداران رومی و از یاران خسروپرویز پادشاه ساسانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وکنت
تصویر وکنت
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، کابوک، آشیان، بتواز، وکر، پدواز، پتواز، تکند، کابک، پیواز، آشانه، آشیانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وات
تصویر وات
حرف، سخن، کلمه
پوستین
واحد قدرت الکتریسیته که برای ادامۀ جریان برق لازم می شود برگرفته از نام جیمز وات مخترع دیگ بخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکت
تصویر رکت
سست شدن، ضعیف شدن، سست رای شدن، کم عقل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوت
تصویر کوت
تودۀ چیزی مثلاً کوت گندم، کوت سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقت
تصویر وقت
مقداری از زمان، هنگام، گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موکت
تصویر موکت
نوعی فرش که از الیاف مصنوعی بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوکت
تصویر شوکت
قوه و قدرت، جاه، مرتبه، بزرگواری، فر و شکوه، سلاح و تیزی آن، تیزی هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ)
محمدابراهیم. گویند با کبر سن به ارتکاب جمیع مناهی مایل بود چنانکه در مرتبۀ دوم که به هند رفت و با پسری ارادۀ صحبت داشت در دست او کشته شد. (آتشکدۀ آذر ص 184)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ)
نوعی فرش کرک دار و پشمی یا از الیافی پشم گونه
لغت نامه دهخدا
(وُ تَ / تِ)
به معنی نقطه باشد و آن معروف است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو کَ)
شوکه. قوت. (غیاث اللغات). شدت بأس. شدت هیبت. (یادداشت مؤلف). هیبت. (غیاث اللغات). قدرت و قوت. (ناظم الاطباء) : قباد شوکت دفع عرب نداشت با ایشان صلح کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 85).
شوکت شاهی سبک سنگ است در میزان عدل.
صائب.
، جاه و جلالت و هیبت وفر و وقار و عظمت و حشمت و بزرگواری و جلال و نخوت وتکبر. (ناظم الاطباء) : اگر شغل او بزودی گرفته نیاید کار دراز گردد که هر روز شوکت و عزت وی زیاده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 411). به هیبت و شوکت ایشان آبادانی جهان و تألف اهواء متعلق باشد. (کلیله و دمنه). قوت و شوکت من زیاد است. (کلیله و دمنه). سلطان از آنجا که شوکت سلطنت است برنجید و بهم برآمد. (گلستان). درویشی را شنیدم... به عز قناعت چنانکه ملوک و اغنیا را در چشم همت او شوکت و هیبت نمانده. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. 250 تن سکنه دارد. آب آن از باران. محصول عمده اش حبوبات، لبنیات، ذرت و غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ)
خجک، و آن چون نقطه است. (منتهی الارب) (آنندراج). نقطه در چیزی. (از اقرب الموارد) : فی عینه وکته (از منتهی الارب) ، یعنی در چشم او نقطۀ سفیدی یا قرمزی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ تَ)
جای آتش جستن از آتش زنه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، وکت. (اقرب الموارد). رجوع به وکته شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَکْ کِ)
موکب. خرمای به پختگی نزدیک شده. بسر موکت، بسره موکت، غورۀ خرمای خجکهای سیاه برآورده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرما که رنگ پختگی پدید آید در وی و نکته های سیاه برآورد. (آنندراج). رجوع به موکّب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوکت
تصویر کوکت
فرانسوی لوند شنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکت
تصویر رکت
ضعیف شدن، سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی فرش کرکدار پشمی یا از الیاف پشم گونه که روی زمین قرار میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوکت
تصویر دوکت
بدی، دشمکنی، خرما بن هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکت
تصویر سکت
خاموش، کم سخن، مردن، آرمیدن، فرو شدن خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکت
تصویر شوکت
قوه، جاه، مرتبه، بزرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موکت
تصویر موکت
((مُ کِ))
نوعی کف پوش درشت باف با پرز بلند یا کوتاه، فرشینه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوکت
تصویر شوکت
((شَ کَ))
بزرگواری، جاه و جلال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکت
تصویر آکت
پرده، دات، کار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وات
تصویر وات
نویسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وات
تصویر وات
نویسه، حرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وخت
تصویر وخت
وقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورت
تصویر ورت
عوض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شوکت
تصویر شوکت
شکوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وقت
تصویر وقت
زمان، هنگامه، وخت، گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
بزرگی، تشخص، جاه، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کف پوش، فرشینه، زیلوی ماشینی
فرهنگ واژه مترادف متضاد