ورع. وروع. وروع. پرهیزگار گردیدن و بازایستادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بددل و خرد و بی خیر و بی فایده گردیدن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). بددل شدن. (تاج المصادر). بددل شدن و خرد شدن و حقیر شدن. (المصادر زوزنی) ، سست و ضعیف گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به وراع شود
ورع. وَروع. وُروع. پرهیزگار گردیدن و بازایستادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بددل و خرد و بی خیر و بی فایده گردیدن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). بددل شدن. (تاج المصادر). بددل شدن و خرد شدن و حقیر شدن. (المصادر زوزنی) ، سست و ضعیف گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به وراع شود
وکیلی. (منتهی الارب). اسم است توکیل را به معنی تفویض و اعتماد. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، وکالات. (اقرب الموارد) ، گاه وکاله بر حفظ اطلاق میشود از باب اطلاق اسم سبب برمسبب. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به وکالت شود
وکیلی. (منتهی الارب). اسم است توکیل را به معنی تفویض و اعتماد. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، وکالات. (اقرب الموارد) ، گاه وکاله بر حفظ اطلاق میشود از باب اطلاق اسم سبب برمسبب. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به وکالت شود
کون و است. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دبر. (بحر الجواهر). است. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جان دانۀ کودک. (از منتهی الارب). آنجای از سر کودک که نرم و جنبان است. (ناظم الاطباء)
کون و اِست. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دبر. (بحر الجواهر). اِست. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جان دانۀ کودک. (از منتهی الارب). آنجای از سر کودک که نرم و جنبان است. (ناظم الاطباء)