آپارات سینما (Movie Projector) دستگاهی نوری - مکانیکی است که برای نمایش تصاویر متحرک و پخش آن بر روی یک صفحه استفاده می شود. اغلب بخش های نوری و مکانیکی این دستگاه، به جز دستگاه های نورپردازی و صدا، در دوربین های فیلم برداری وجود دارند. اولین آپارات سینما، زئوپراکسیسکوپ بود که به دست ادوارد مایبریج، مخترع بریتانیایی، در ۱۸۷۹ ساخته شد. زئوپراکسیسکوپ تصاویر را از دیسک های شیشه ای چرخان با توالی سریع، پخش می کرد تا حس حرکت را القاء کند. آپارات سینما پیشرفته تر، به دست لویی لو پرنس در زمانی که در شهر لیدز کار می کرد، اختراع شد. در ۱۸۸۸، او صاحب حق امتیازی برای ساخت دستگاهی با ۱۶ لنز که ترکیبی بود از دوربین فیلم برداری و آپارات، شد. او از نسخه ارتقاء یافته این دستگاه برای ضبط اولین تصاویر متحرک به نام چشم انداز باغ روندهی استفاده کرد. برادران لومیر اولین دستگاه موفق آپارات سینما را اختراع کردند. آن ها اولین فیلم شان، کارگران در حال خروج از کارخانه لومیر را در ۱۸۹۴ ساختند که یک سال بعد در لسیوته به نمایش درآمد. سینماتوگراف در نمایشگاه ۱۹۰۰ پاریس هم شرکت داده شد. در نمایشگاه، فیلم های ساخته شده به دست برادران لومیر، به وسیله آپارات، روی پرده بزرگی به ابعاد ۱۶ در ۲۱ متر به نمایش درآمد.
آپارات سینما (Movie Projector) دستگاهی نوری - مکانیکی است که برای نمایش تصاویر متحرک و پخش آن بر روی یک صفحه استفاده می شود. اغلب بخش های نوری و مکانیکی این دستگاه، به جز دستگاه های نورپردازی و صدا، در دوربین های فیلم برداری وجود دارند. اولین آپارات سینما، زئوپراکسیسکوپ بود که به دست ادوارد مایبریج، مخترع بریتانیایی، در ۱۸۷۹ ساخته شد. زئوپراکسیسکوپ تصاویر را از دیسک های شیشه ای چرخان با توالی سریع، پخش می کرد تا حس حرکت را القاء کند. آپارات سینما پیشرفته تر، به دست لویی لو پرنس در زمانی که در شهر لیدز کار می کرد، اختراع شد. در ۱۸۸۸، او صاحب حق امتیازی برای ساخت دستگاهی با ۱۶ لنز که ترکیبی بود از دوربین فیلم برداری و آپارات، شد. او از نسخه ارتقاء یافته این دستگاه برای ضبط اولین تصاویر متحرک به نام چشم انداز باغ روندهی استفاده کرد. برادران لومیر اولین دستگاه موفق آپارات سینما را اختراع کردند. آن ها اولین فیلم شان، کارگران در حال خروج از کارخانه لومیر را در ۱۸۹۴ ساختند که یک سال بعد در لسیوته به نمایش درآمد. سینماتوگراف در نمایشگاه ۱۹۰۰ پاریس هم شرکت داده شد. در نمایشگاه، فیلم های ساخته شده به دست برادران لومیر، به وسیله آپارات، روی پرده بزرگی به ابعاد ۱۶ در ۲۱ متر به نمایش درآمد.
مظفر بن ابی الخیربن اسماعیل وارانی از مردم واران تبریز است وی در موصل نزد ابوالمظفر محمد بن علوان بن مهاجر و در بغداد نزد ابن فضلان فقه آموخته و او را تصنیفاتی است، (از معجم البلدان ذیل واران)
مظفر بن ابی الخیربن اسماعیل وارانی از مردم واران تبریز است وی در موصل نزد ابوالمظفر محمد بن علوان بن مهاجر و در بغداد نزد ابن فضلان فقه آموخته و او را تصنیفاتی است، (از معجم البلدان ذیل واران)
شاید از ’پا’ بمعنی پای، رجل و ’لیک’ ادات نسبت باشد، شم، چارق، پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته، (لغت نامۀ اسدی)، پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته بموضع و در آذربایجان آنرا شم خوانند، (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی)، پای افزار بود، به آذربایجان چارق خوانند، (فرهنگ اسدی چ تهران)، کفش و پای افزار چرمین، (برهان) : از خر و پالیک آنجای رسیدم که همی موزۀ چینی میخواهم و اسپ تازی، علی قرط اندکانی (از لغت نامۀ اسدی)، ، پاپیچ، پاتابه، لفافه، (برهان)، پای تابه را گویند و بتازی لفافه خوانندش، (اوبهی)، پاتابه باشد و در فرهنگ هندوشاه با بای تازی بمعنی پاافزار است، (جهانگیری)
شاید از ’پا’ بمعنی پای، رِجل و ’لیک’ ادات نسبت باشد، شم، چارق، پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته، (لغت نامۀ اسدی)، پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته بموضع و در آذربایجان آنرا شم خوانند، (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی)، پای افزار بود، به آذربایجان چارق خوانند، (فرهنگ اسدی چ تهران)، کفش و پای افزار چرمین، (برهان) : از خر و پالیک آنجای رسیدم که همی موزۀ چینی میخواهم و اسپ تازی، علی قرط اندکانی (از لغت نامۀ اسدی)، ، پاپیچ، پاتابه، لفافه، (برهان)، پای تابه را گویند و بتازی لفافه خوانندش، (اوبهی)، پاتابه باشد و در فرهنگ هندوشاه با بای تازی بمعنی پاافزار است، (جهانگیری)
که اندیشۀ پاک دارد، پاکیزه رای، صاحب رأی پاک، دانا، مقابل ناپاک رای: جهاندار گفتا بنام خدای بدین نام دین آور پاکرای، دقیقی، کنون هر که دارید پاکیزه رای ز قنّوج و ز دنبر و مرغ و مای ستاره شناسان کابلستان همه پاکرایان زابلستان به ایران خرامید و با خویشتن بیارید ازین در یکی انجمن، فردوسی، وزان پس چنین گفت با کدخدای که ای مرد روشن دل پاکرای، فردوسی، چو شد هفت سال آمد ایوان بجای پسندیدۀ مردم پاکرای، فردوسی، چو خواهی که تاج تو ماند بجای مبادی جز آهسته و پاکرای، فردوسی، که با موبد نیکدل پاکرای زدیم از بد و نیک ماپاکرای، فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2374)، بکین نیاگر نجنبی زجای نباشی پسندیده و پاکرای، فردوسی، تو گر دادگر باشی و پاکرای همی مزد یابی بدیگر سرای، فردوسی، چنین داد پاسخ بدو رهنمای که ای شاه نیک اختر پاکرای، فردوسی، وز آن پس بشد موبد پاکرای که گیرد مگر شاه بر تخت جای، فردوسی، بفرمود تا موبدو کدخدای بیامد بر خسرو پاکرای، فردوسی، چو خرسند گشتی بداد خدای توانگر شوی یکدل و پاکرای، فردوسی، بدوزخ مبر کودکان را بپای که دانا نخواند ترا پاکرای، فردوسی، بدو گفت چون مرد شد پاکرای نیابد پرستنده جز کوه جای، فردوسی، پس پردۀ نامور کدخدای زنی بود پاکیزه و پاکرای، فردوسی، برهمن فراوان بود پاکرای که این بازی آرد بدانش بجای، فردوسی، زدنبر بیامد سرافراز مای جوان بود و بینادل و پاکرای، فردوسی، یکی دخترش بود نامش همای هنرمند و بادانش و پاکرای، فردوسی، بدانست جنگاور پاکرای که او را همی بازداند همای، فردوسی، بدست چپش هرمز کدخدای سوی راستش موبدپاکرای، فردوسی، از ایرانیان آنکه بد پاکرای بیامد بدهلیز پرده سرای، فردوسی، زن پرمنش گفت کای پاکرای بدین ده فراوان کسست و سرای، فردوسی، یکی مرد دهفانم ای پاکرای خداوند این مرز و کشت و سرای، فردوسی، بنزدیک مهمان شد این پاک رای همی بردخوان از پسش کدخدای، فردوسی، به پیش سکندر شد آن پاکرای زبان کرد گویا و بگرفت جای، فردوسی، بمنذر چنین گفت کای پاکرای گسی کن هنرمند را باز جای، فردوسی، چنین داد پاسخ بدو کدخدای که ای شاه روشندل و پاکرای، فردوسی، که ای مرد بادانش و پاکرای سخنگوی و داننده و رهنمای، فردوسی، به رستم چنین گفت کای پاکرای چرا تیز گشتی به پرده سرای، فردوسی، اگر بخردی سوی توبه گرای همیشه بود پاکدین پاکرای، فردوسی، ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاکدین، فرخی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 259)، برهمن چنین گفت کای پاکرای بدان روی کم یابی آباد جای، اسدی
که اندیشۀ پاک دارد، پاکیزه رای، صاحب رأی پاک، دانا، مقابل ناپاک رای: جهاندار گفتا بنام خدای بدین نام دین آور پاکرای، دقیقی، کنون هر که دارید پاکیزه رای ز قنّوج و ز دنبر و مرغ و مای ستاره شناسان کابلستان همه پاکرایان زابلستان به ایران خرامید و با خویشتن بیارید ازین در یکی انجمن، فردوسی، وزان پس چنین گفت با کدخدای که ای مرد روشن دل پاکرای، فردوسی، چو شد هفت سال آمد ایوان بجای پسندیدۀ مردم پاکرای، فردوسی، چو خواهی که تاج تو ماند بجای مبادی جز آهسته و پاکرای، فردوسی، که با موبد نیکدل پاکرای زدیم از بد و نیک ماپاکرای، فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2374)، بکین نیاگر نجنبی زجای نباشی پسندیده و پاکرای، فردوسی، تو گر دادگر باشی و پاکرای همی مزد یابی بدیگر سرای، فردوسی، چنین داد پاسخ بدو رهنمای که ای شاه نیک اختر پاکرای، فردوسی، وز آن پس بشد موبد پاکرای که گیرد مگر شاه بر تخت جای، فردوسی، بفرمود تا موبدو کدخدای بیامد بر خسرو پاکرای، فردوسی، چو خرسند گشتی بداد خدای توانگر شوی یکدل و پاکرای، فردوسی، بدوزخ مبر کودکان را بپای که دانا نخواند ترا پاکرای، فردوسی، بدو گفت چون مرد شد پاکرای نیابد پرستنده جز کوه جای، فردوسی، پس پردۀ نامور کدخدای زنی بود پاکیزه و پاکرای، فردوسی، برهمن فراوان بود پاکرای که این بازی آرد بدانش بجای، فردوسی، زدنبر بیامد سرافراز مای جوان بود و بینادل و پاکرای، فردوسی، یکی دخترش بود نامش همای هنرمند و بادانش و پاکرای، فردوسی، بدانست جنگاور پاکرای که او را همی بازداند همای، فردوسی، بدست چپش هرمز کدخدای سوی راستش موبدپاکرای، فردوسی، از ایرانیان آنکه بد پاکرای بیامد بدهلیز پرده سرای، فردوسی، زن پرمنش گفت کای پاکرای بدین ده فراوان کسست و سرای، فردوسی، یکی مرد دهفانم ای پاکرای خداوند این مرز و کشت و سرای، فردوسی، بنزدیک مهمان شد این پاک رای همی بردخوان از پسش کدخدای، فردوسی، به پیش سکندر شد آن پاکرای زبان کرد گویا و بگرفت جای، فردوسی، بمنذر چنین گفت کای پاکرای گسی کن هنرمند را باز جای، فردوسی، چنین داد پاسخ بدو کدخدای که ای شاه روشندل و پاکرای، فردوسی، که ای مرد بادانش و پاکرای سخنگوی و داننده و رهنمای، فردوسی، به رستم چنین گفت کای پاکرای چرا تیز گشتی به پرده سرای، فردوسی، اگر بخردی سوی توبه گرای همیشه بود پاکدین پاکرای، فردوسی، ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاکدین، فرخی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 259)، برهمن چنین گفت کای پاکرای بدان روی کم یابی آباد جای، اسدی
در ترکیبات بمعنی پیراینده آید آرایش دهنده مزن: بستان پیرا (ی) باغ پیرا (ی) سر و پیرا (ی) ناخن پیرا (ی)، در بعضی ترکیبات بمعنی پیراسته آید ساخته پرداخته
در ترکیبات بمعنی پیراینده آید آرایش دهنده مزن: بستان پیرا (ی) باغ پیرا (ی) سر و پیرا (ی) ناخن پیرا (ی)، در بعضی ترکیبات بمعنی پیراسته آید ساخته پرداخته
دریدگی کهنگی انخراق، جزئیت جز بودن، قحبگی. گودالی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام مطبخ سرای غسلخانه و جز آن گنداب مرداب منجلاب، خندق گونه ای که برگرد شهر برای گرد آمدن آبهای آلوده می ساختند، مزبله
دریدگی کهنگی انخراق، جزئیت جز بودن، قحبگی. گودالی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام مطبخ سرای غسلخانه و جز آن گنداب مرداب منجلاب، خندق گونه ای که برگرد شهر برای گرد آمدن آبهای آلوده می ساختند، مزبله