جدول جو
جدول جو

معنی وویج - جستجوی لغت در جدول جو

وویج
از خورشت هاست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هویج
تصویر هویج
ریشه ای مخروطی شکل خوراکی با اندوختۀ غذایی به رنگ زرد یا سرخ، زردک، گزر، گیاه این ریشه که دارای ساقه های باریک، برگ های بریده و گل های سفید و چتری می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حویج
تصویر حویج
هویج، مواد مورد نیاز آشپزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وایج
تصویر وایج
وادیج، چوب بستی که تاک انگور را روی آن می خوابانند، آونگ یا جایی که انگور را از آن آویزان می کنند، شاخۀ تاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشیج
تصویر وشیج
درختی با شاخه های راست و محکم که از آن نیزه درست می کردند، لیمودارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زویج
تصویر زویج
نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زونج، زنّاج، زیچک، لکانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویج
تصویر کویج
زالزالک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهج، کویژ
فرهنگ فارسی عمید
البان. (مفردات ضریر انطاکی ص 225)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن عدی بن کعب بن لؤی، از قریش. جدی جاهلی بود، و برخی از صحابه از نسل وی بوده اند. (از الاعلام زرکلی از جمهرهالانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دهی از دهستان مشکین خاوری است که در بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع است و 539 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ / کُ)
نام پارسی زعرور احمر است که بستانی باشد نه کوهی، وبعضی کویژ به زای فارسی، مطلق زعرور را دانند. (آنندراج) (انجمن آرا). قسمی زالزالک. زالزالک بری. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوهیج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوهیج شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
گیاهی است که بر درخت پیچد و به عربی عشقه خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیاره بود که بر هر درخت که بپیچد آن را خشک کند و به تازی عشقه نامند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آکنده و دفزک و درشت از چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). کثیف و قوی و مکتنز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
افروختگی. (منتهی الارب) (آنندراج). توقد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
خندق ژرف. آبگیر و بر که و منجلاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
روده های پر از گوشت و پیه آگنده باشد. (برهان) (آنندراج). روده هایی که با هم نوردند با پیه. (از اوبهی). زونج و رودۀ گوسپند آگنده از گوشت و پیه. (ناظم الاطباء). زویش. زیچک. نوعی از خوراک که از قطعات رودۀ گاو یا گوسپند آکنده از پیه و گوشت تهیه کنند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زونج شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
معرب وشیگ. رجوع به وسنگ و وشیگ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام اسب عروه بن ورد بود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از نواحی ترکستان است به ماوراءالنهر. (منتهی الارب) (انجمن آرا) (آنندراج) (معجم البلدان) (سمعانی). قریه ای است نزدیک فاراب و محمد بن محمد طرخان فارابی از مردم آنجا است
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آنچه دیگ را باید پختن را. دیگ افزار. دیگ ابزار، تضیقاً، زردک. گرز. کزر اصطفلین. جزر. اسطافولینس. کلمه هویج از حوائج القدر آمده است و با هاء هوز غلط است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : خداوند تعالی حمالی را بدر خانه وی فرستاد با یک خروار آرد... با روغن و انگبین و توابل و حویج. (تذکرهالاولیاء عطار).
هر حویجی باشدش کردی دگر
در میان باغ از سیر و گزر.
مولوی.
گه چون حویج دیگ بجوشیم و او بفکر
کفگیر میزند که چنین است خوی دوست.
مولوی.
- حویج خانه،: زن بدر دکان بقالی رفت... بقال با وی بسخن درآمد و... زنرا راضی کرد و بحویج خانه برد و با هم جمع شدند. (منتخب سندبادنامه). مشرف حویج خانه و مطبخ و مرغخانه و ایاغیخانه. (تذکره الملوک چ مینورسکی ورق 98 ص 1).
- حویج فرنگی، نوعی از حویج برنگ قرمز و اندکی کوچکتراز حویج معمولی.
- حویج وحشی، گزر دشتی. زردک صحرائی. جزر بری. اسطافولینس آغریس
لغت نامه دهخدا
آویز، (برهان) : مردآویج
لغت نامه دهخدا
نوعی خوراکی که از قطعات روده گاو یا گوسفند آکنده از پیه و گوشت تهیه میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هویج
تصویر هویج
گزر زردک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشیج
تصویر وشیج
پارسی تازی گشته وشیگ لیمو دارو درخت نیزه، خویشاوندی لیمودارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویج
تصویر نویج
عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویج
تصویر کویج
آلوی کوهی زعرور
فرهنگ لغت هوشیار
گزر زردک از گیاهان لوازم طبخ حوایج آشپزخانه، گزر زردک. توضیح امروزه غالبا (هویج) نویسند. آشپزمانه مانه آشپزی (معلوم نیست لغت کجاست زیرا کتب عربیه و فارسیه برآن مساعدت نمی کنند (فارسیان هویج نویسند) گزر زردک، تره که از آن نانخورش سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زویج
تصویر زویج
((زَ))
زویش، نوعی خوراک که از قطعات روده گاو یا گوسفند آکنده از پیه و گوشت تهیه کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هویج
تصویر هویج
((هَ))
گیاه علفی دوساله از تیره چتریان، با ریشه راست، ساقه بی کرک یا پوشیده از تار. برگ های متناوب و گل های کوچک سفید و مجتمع به صورت چتر. ریشه این گیاه نارنجی یا زرد است و مصرف غذایی و دارویی بالا دارد، گزر، زردک
فرهنگ فارسی معین
زردک، گزر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن هویج درخواب، دلیل غم است. اگر دید هویج داشت و بخورد، دلیل که غمی به وی رسد. محمد بن سیرین
1ـ دیدن هویج در خواب، نشانه سلامت و سعادت است.
2ـ اگر دختری خواب ببیند در حال خوردن هویج است، نشانه آن است که در سن پایین ازدواج می کند و صاحب چند فرزند شیطان و پر جنب و جوش می شود.
دیدن هویج درخواب چون شیرین است، دلیل منفعت است به زحمت. اگر شیرین نبود، دلیل غم است و بهتر آن بود که به گوشت پخته باشند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
بریان کن، سرخ کن، کباب کن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن در راه کجور به کدیر قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
گریزنده، بگریز، این واژه به گونه ی پسوندی کاربرد دارد، نام روستایی در چهاردانگه ی هزارجریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
وا، از اصوات تعجب
فرهنگ گویش مازندرانی