جدول جو
جدول جو

معنی وول - جستجوی لغت در جدول جو

وول
در تداول، جنبش، حرکت، در هم تپیدن، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
وول
جنبش حرکت، درهم تپیدن
تصویری از وول
تصویر وول
فرهنگ لغت هوشیار
وول
تکان، جنبش
تصویری از وول
تصویر وول
فرهنگ فارسی معین
وول
تکان، جنبش، حرکت
متضاد: سکون
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موول
تصویر موول
قابل تاویل، تفسیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوول
تصویر نوول
داستان کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوول
تصویر اوول
تخمک، یاختۀ جنسی تولیدمثل ماده
فرهنگ فارسی عمید
(وِ)
داستان کوتاه. داستانی که نویسنده چند تن را در تلاش و کوشش یا مسألۀ بغرنجی نشان میدهد و از آن نتیجه ای مشخص میگیرد. نوول نویسی بخشی از ادبیات محسوب میشود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مول. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤول شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
جمع واژۀ هول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هول شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَلْ لُءْ)
زالت الشمس زوالاً و زوولاً (بدون همزه) و زیالاً و زولاناً، مایل گردیدن آفتاب از میانۀ آسمان. (از منتهی الارب). رجوع به زوال شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَعْ عُ)
رجوع به حؤول شود
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ)
در تداول، جنبیدن (بی صدا). تکان خوردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ربه النوع آتش در یونان قدیم، و او را پسر ژوپیتر و ژونو و شوهر ونوس می پنداشتند، (ترجمه تمدن قدیم فوستل د کولانژ)
لغت نامه دهخدا
جنبش، حرکت، تکان
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ)
در تداول، متصل. پیاپی. پی درپی. پشت سرهم. یک ریز. یک بند
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
جنبیدن. تکان خوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، در هم تپیدن و چپیدن (جمعیت). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وول خوردن
تصویر وول خوردن
جنبیدن تکان خوردن: (زن در جای خود وول خورد جمع و جور تر نشست)، در هم تپیدن وچپیدن (جمعیت)
فرهنگ لغت هوشیار
وول خوردن: مردم... درجاده های مخصوص بخودشان مانند مورچه بدون اراده در هم وول میزدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وول وول کردن
تصویر وول وول کردن
جنبین (بی صدا) تکان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وول وول
تصویر وول وول
جنبیدن تکان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوول
تصویر نوول
خبر تازه، حکایت
فرهنگ لغت هوشیار
چم یافته گزاریده و بنگرید به تاویل چم یابنده گزارنده و بنگرید به تاویل تاویل شده، قابل تاویل: چنان بخار میرسد که شاید کلام موول باشد و در تقریر امارت قیامت الغازی باشد و وجه تاویل آنکه مراد از امه در حدیث بطن زمین باشد، (اصول) لفظی که بر معنی مرجوح خود حمل شود بقراین عقلی یا نقلی مانند: یدالله فوق ایدیهم. که در قدرت بکار رود. تاویل کننده شرح دهنده: اما بعد چنین گوید مفسر این کتاب و موول (ماول) این خطاب. . ، جمع موولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوول
تصویر حوول
گذشتن یکسال بر چیزی، حایل شدن میان دو چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوول
تصویر اوول
فرانسوی تخمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوول
تصویر نوول
((وِ))
داستان بلند، قصه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وول وول کردن
تصویر وول وول کردن
((کَ دَ))
جنبیدن (بی صدا)، تکان خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قول
تصویر قول
زبان، گفت، پیمان، فرمایش، گفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اول
تصویر اول
نخست، یکم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طول
تصویر طول
درازا، درازنا
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع لفور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت گل ابریشم، شب خسب
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در شیرگاه سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی