جدول جو
جدول جو

معنی وو - جستجوی لغت در جدول جو

وو
(وَ)
حرف واو را گاه گویند. (منتهی الارب). لغتی است در واو. (اقرب الموارد) :
دیلمی وار کند هزمان دراج غوی
بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ربه النوع آتش در یونان قدیم، و او را پسر ژوپیتر و ژونو و شوهر ونوس می پنداشتند، (ترجمه تمدن قدیم فوستل د کولانژ)
لغت نامه دهخدا
(وُءْ رَ)
اره. آتشکده. (آنندراج) (اقرب الموارد) ، آتش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
پناه گرفتن به جایی یا به کسی. (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، رهایش جستن و بشتافتن به سوی جایی. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان شهریاری بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری با 190 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
وودی، یکی از تواناترین شهریاران چین (140 - 87 قبل از میلاد) که با اردوان دوم (127 - 124 قبل از میلاد) و پسرش مهرداد دوم اشکانی (124 - 87 قبل از میلاد) همزمان بود، (هرمزدنامه تألیف پورداود ص 10)
لغت نامه دهخدا
(فُ کَ / کِ دَ)
ووژ زدن مگس (در تداول). بسیار بودن مگس در جایی. وول زدن
لغت نامه دهخدا
(وو رُ / وورْ رُ)
در تداول، چست و چالاک. رجوع به زبرزرنگ شود
لغت نامه دهخدا
بیشمار و کثیر و انبوه و غلبه،
- ایل وور وور، گروه بیشمار: مثل ایل وور وور ریختند و غارت و چپاول کردند
لغت نامه دهخدا
(فُ کَ دَ)
ووژ زدن مگس، بسیار بودن مگس در جایی. (فرهنگ فارسی معین). وور زدن. وول زدن
لغت نامه دهخدا
در تداول، جنبش، حرکت، در هم تپیدن، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
جنبیدن. تکان خوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، در هم تپیدن و چپیدن (جمعیت). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ)
در تداول، متصل. پیاپی. پی درپی. پشت سرهم. یک ریز. یک بند
لغت نامه دهخدا
جنبش، حرکت، تکان
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ)
در تداول، جنبیدن (بی صدا). تکان خوردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ویلهلم (1832 - 1920 میلادی)، فیزیولوژیست و فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم، (از روانشناسی تربیتی تألیف سیاسی ص 468)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وورووور
تصویر وورووور
متوالیا پی درپی پشت سرهم: (اتومبیلها وور و وور میوه توی این تهران می آورند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وول وول
تصویر وول وول
جنبیدن تکان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
وول خوردن: مردم... درجاده های مخصوص بخودشان مانند مورچه بدون اراده در هم وول میزدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وول خوردن
تصویر وول خوردن
جنبیدن تکان خوردن: (زن در جای خود وول خورد جمع و جور تر نشست)، در هم تپیدن وچپیدن (جمعیت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وول
تصویر وول
جنبش حرکت، درهم تپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ووژ زدن
تصویر ووژ زدن
ووژ مگس. بسیاربودن مگس در جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ووژ و وژزدن
تصویر ووژ و وژزدن
ووژ مگس. بسیاربودن مگس در جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وول وول کردن
تصویر وول وول کردن
جنبین (بی صدا) تکان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وورجک
تصویر وورجک
ورجک ووورجک - ورجه و وورجه جستن و فرو جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وول وول کردن
تصویر وول وول کردن
((کَ دَ))
جنبیدن (بی صدا)، تکان خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وول
تصویر وول
تکان، جنبش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ووشو
تصویر ووشو
((شُ))
نوعی ورزش رزمی چینی شبیه کاراته
فرهنگ فارسی معین
تکان، جنبش، حرکت
متضاد: سکون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وا، از اصوات تعجب
فرهنگ گویش مازندرانی
از خورشت هاست
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و صدا
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و صدا
فرهنگ گویش مازندرانی
رأی دادن، برای رأی دادن
دیکشنری اردو به فارسی
انتخاب کننده، رأی دهنده
دیکشنری اردو به فارسی