جدول جو
جدول جو

معنی وهنان - جستجوی لغت در جدول جو

وهنان
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. سکنۀ آن 625 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وانان
تصویر وانان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی شهرکرد، نام یکی از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهان
تصویر وهان
(دخترانه)
جمع خوبان، بهان
فرهنگ نامهای ایرانی
(قَ مَ صَ)
وهج. افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). درخشیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). درخشیدن آتش. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(وَ وَ)
دهی است جزو دهستان وزوا از بخش دستجرد شهرستان قم واقع در 9 هزارگزی قاهان. موقع طبیعی آن کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 602 تن. آب آن از قنات و در بهار از رود محلی و محصول آن غلات، بنشن، باغات و انواع میوه جات سردسیری و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
زنی که در وی اندکی سستی و فتور باشد وقت برخاستن و رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَرْ رَ)
سودمند و بافایده و به کار، شفاعت کننده و ورنان. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). رجوع به ورنان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
غنوده و خوابناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خفته. (مهذب الاسماء). خسبنده
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ / وُ)
اشنان، و آن گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد،، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری بجنورد و 4هزارگزی خاور شوسۀ بجنورد به اسفراین با 906 تن سکنه. آبش از چشمه و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
سودمند و بافایده و به کار. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یوم وهجان، روز سخت گرم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وهد، به معنی زمین پست و هموار. (از منتهی الارب). رجوع به وهد شود
لغت نامه دهخدا
(وِ هَِ)
شهری است به مغرب و از آن تا تلمسان یک شب راه است. شهر کوچکی است و در کنار دریا قرار گرفته و مردم آن بیشتر به تجارت مشغولند. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند. سکنۀ آن 980 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است نیم فرسنگی کمتر میانۀ جنوب و مغرب شهر داراب. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گریانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وهد. (اقرب الموارد). رجوع به وهد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وهران
تصویر وهران
ترسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهنان
تصویر اهنان
نیرومند گرداندن پر مغز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موهنانه
تصویر موهنانه
Offensively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موهنانه
تصویر موهنانه
offensivement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بهمان، واژه ای که با کلمه فلان همراه است و اشاره به کس یا
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از موهنانه
تصویر موهنانه
secara ofensif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از موهنانه
تصویر موهنانه
অপমানজনকভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از موهنانه
تصویر موهنانه
आक्रामक रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از موهنانه
تصویر موهنانه
offensivamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از موهنانه
تصویر موهنانه
obraźliwie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از موهنانه
تصویر موهنانه
ofensivamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از موهنانه
تصویر موهنانه
beleidigend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از موهنانه
تصویر موهنانه
aanvallend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از موهنانه
تصویر موهنانه
образливо
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از موهنانه
تصویر موهنانه
оскорбительно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از موهنانه
تصویر موهنانه
ofensivamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موهنانه
تصویر موهنانه
saldırgan bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی