هجنه. قبل از بلوغ زناشویی کردن، گشن گرفتن و زاییدن در دوسالگی، هجنت زندته، شعله ور نشد آتش زنه با یک زدن چخماق. لم تور بقدحه واحده. هجانه. هجونه، بارور شدن درخت خرما در کوچکی. (از معجم متن اللغه)
هجنه. قبل از بلوغ زناشویی کردن، گشن گرفتن و زاییدن در دوسالگی، هجنت زندته، شعله ور نشد آتش زنه با یک زدن چخماق. لم تور بقدحه واحده. هجانه. هجونه، بارور شدن درخت خرما در کوچکی. (از معجم متن اللغه)
برگزیده از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برگزیده و خالص و پاک از هرچیزی. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). گویند: ’خیار کل شی ٔ هجانه’. و از گفتار علی است: هذا جنای و هجانه فیه اذکل جان یده الی فیه. یعنی برگزیده و خالص آن. (از اقرب الموارد). و اذا قیل من هجان قریش کنت ان الفتی و انت الهجان. (از تاج العروس). ، زن کریمه و بزرگوار. (شمس اللغات) : امراه هجان، زن گرامی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). زن بزرگ نژاد. (از اقرب الموارد) ، مجازاً مرد بزرگوار پاک نژاد. (از تاج العروس) (از معجم متن اللغه) : رجل هجان، مرد کریم و حسیب. (از اقرب الموارد) ، مرد سپید. (منتهی الارب) ، مرد پلید. (منتهی الارب) (آنندراج). یار بد و مصاحب بد. (ناظم الاطباء). در بعضی از نسخ به معنی خبیث آمده اما غلط است. (از تاج العروس) ، شتر برگزیدۀ سپیدموی. (ناظم الاطباء). شتران سپیدموی. (شمس اللغات). شتران سپیدموی برگزیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بیض الکرام. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (معجم متن اللغه). عمرو بن کلثوم گوید: ذراعی عیطل أدماء بکر هجان اللون لم تقراء جنینا. (از تاج العروس). عرب رنگ سپید را از رنگها، برگزیده و خالص و گرامی شمارد. (از تاج العروس) (از معجم متن اللغه). و نیز گفته شده شتری که رنگ خالص و یکدست و نیکو داشته باشد گرامی ترین نوع شتر است. (از تاج العروس) (از معجم متن اللغه). لبید گوید: کأن هجانها متأبضات و فی الاقران أصوره الرغام. (از تاج العروس). و اما کرمها، فانه یقال لکل کریم خالص من الابل هجان نتاج مهره. (صبح الاعشی ج 2 ص 35). مذکر و مؤنث و جمع در آن یکسان است: ’بعیر هجان و ناقه هجان و ابل هجان’ و هجائن نیز بسیار آورده اند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به هجائن شود، ارض هجان، زمین خوش خاک و مثمر. (ناظم الاطباء). زمین خوش خاک مرب حیوان. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین پاک. (شمس اللغات). زمین سفید سست خاک. (از معجم متن اللغه) : ارض هجان، زمین سفید سست خاک پر گیاه. (از اقرب الموارد). بمجاز، زمین سفید که خاک آن نرم و سست باشد. (از تاج العروس). شاعری گوید: بارض هجان اللون وسمیهالثری غداه نأت عنها المؤوجه و البحر. (از تاج العروس) جمع واژۀ هجینه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به هجینه شود. (معجم متن اللغه)
برگزیده از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برگزیده و خالص و پاک از هرچیزی. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). گویند: ’خیار کل شی ٔ هجانه’. و از گفتار علی است: هذا جنای و هجانه فیه اذکل جان یده الی فیه. یعنی برگزیده و خالص آن. (از اقرب الموارد). و اذا قیل من هجان قریش کنت ان الفتی و انت الهجان. (از تاج العروس). ، زن کریمه و بزرگوار. (شمس اللغات) : امراه هجان، زن گرامی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). زن بزرگ نژاد. (از اقرب الموارد) ، مجازاً مرد بزرگوار پاک نژاد. (از تاج العروس) (از معجم متن اللغه) : رجل هجان، مرد کریم و حسیب. (از اقرب الموارد) ، مرد سپید. (منتهی الارب) ، مرد پلید. (منتهی الارب) (آنندراج). یار بد و مصاحب بد. (ناظم الاطباء). در بعضی از نسخ به معنی خبیث آمده اما غلط است. (از تاج العروس) ، شتر برگزیدۀ سپیدموی. (ناظم الاطباء). شتران سپیدموی. (شمس اللغات). شتران سپیدموی برگزیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بیض الکرام. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (معجم متن اللغه). عمرو بن کلثوم گوید: ذراعی عیطل أدماء بکر هجان اللون لم تقراء جنینا. (از تاج العروس). عرب رنگ سپید را از رنگها، برگزیده و خالص و گرامی شمارد. (از تاج العروس) (از معجم متن اللغه). و نیز گفته شده شتری که رنگ خالص و یکدست و نیکو داشته باشد گرامی ترین نوع شتر است. (از تاج العروس) (از معجم متن اللغه). لبید گوید: کأن هجانها متأبضات و فی الاقران أصوره الرغام. (از تاج العروس). و اما کرمها، فانه یقال لکل کریم خالص من الابل هجان نتاج مهره. (صبح الاعشی ج 2 ص 35). مذکر و مؤنث و جمع در آن یکسان است: ’بعیر هجان و ناقه هجان و ابل هجان’ و هجائن نیز بسیار آورده اند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به هجائن شود، ارض هجان، زمین خوش خاک و مثمر. (ناظم الاطباء). زمین خوش خاک مرب حیوان. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین پاک. (شمس اللغات). زمین سفید سست خاک. (از معجم متن اللغه) : ارض هجان، زمین سفید سست خاک پر گیاه. (از اقرب الموارد). بمجاز، زمین سفید که خاک آن نرم و سست باشد. (از تاج العروس). شاعری گوید: بارض هجان اللون وسمیهالثری غداه نأت عنها المؤوجه و البحر. (از تاج العروس) جَمعِ واژۀ هجینه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به هجینه شود. (معجم متن اللغه)
قریه ای است در دوفرسنگی جنوبی اسپاس. (فارسنامه). دهی است از دهستان آسپاس بخش مرکزی شهرستان آباده، در 52هزارگزی جنوب باختری اقلید و 10هزارگزی راه فرعی آسپاس به ده بید و اقلید. آبش از قنات و چشمه و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
قریه ای است در دوفرسنگی جنوبی اسپاس. (فارسنامه). دهی است از دهستان آسپاس بخش مرکزی شهرستان آباده، در 52هزارگزی جنوب باختری اقلید و 10هزارگزی راه فرعی آسپاس به ده بید و اقلید. آبش از قنات و چشمه و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم، کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 874 تن و آب آن از دو رشته قنات تأمین می شود ومحصول آن غلات، پنبه، باغات انار و انجیر و شغل اهالی زراعت است. عده ای برای کسب به تهران و قم میروند. بقعه ای به نام شاهزاده عبدالله دارد. مزارع میوند کیلوئیه، شاه بلبل، تکیه جزو این ده است. سر راه فرعی قم به کهک واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم، کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 874 تن و آب آن از دو رشته قنات تأمین می شود ومحصول آن غلات، پنبه، باغات انار و انجیر و شغل اهالی زراعت است. عده ای برای کسب به تهران و قم میروند. بقعه ای به نام شاهزاده عبدالله دارد. مزارع میوند کیلوئیه، شاه بلبل، تکیه جزو این ده است. سر راه فرعی قم به کهک واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دو ودج و آن دو رگ گردن باشد یکی را ودج ظاهر و دیگری را ودج غائر گویند، دو برادر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دو چیز بهم پیوسته و آن تشبیهی است به دو رگ گردن در پیوستگی و همنشینی با یکدیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به ودج شود
دو ودج و آن دو رگ گردن باشد یکی را ودج ظاهر و دیگری را ودج غائر گویند، دو برادر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دو چیز بهم پیوسته و آن تشبیهی است به دو رگ گردن در پیوستگی و همنشینی با یکدیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به ودج شود
مخفف شاهجان است که لقب مرو باشد و آن شهری است مشهور در خراسان. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) : خبر او به مرو شهجان شد. انوری (از انجمن آرا). مخالف ارچه مرادست جان شاه دهد که شهر مرو از این روی نام شد شهجان. رضی الدین نیشابوری (از جهانگیری). و رجوع به شاه جان و مرو شاهجان شود
مخفف شاهجان است که لقب مرو باشد و آن شهری است مشهور در خراسان. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) : خبر او به مرو شهجان شد. انوری (از انجمن آرا). مخالف ارچه مرادست جان شاه دهد که شهر مرو از این روی نام شد شهجان. رضی الدین نیشابوری (از جهانگیری). و رجوع به شاه جان و مرو شاهجان شود