جدول جو
جدول جو

معنی وهته - جستجوی لغت در جدول جو

وهته
(وَ تَ)
افتادگی سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهله
تصویر وهله
نوبت، بار، دفعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهده
تصویر وهده
زمین پست، گودال
فرهنگ فارسی عمید
(وَ لَ)
اول از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) : اول وهله، ای دفعه. (مهذب الاسماء) ، ترس و بیم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). نوبت و کرت. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ)
دهی جزو دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران. کوهستانی وسردسیری است. سکنۀ آن 667 تن. آب آن از چشمه و رودخودکاوند و محصول آنجا غلات دیمی و آبی، سیب زمینی، میوه جات مختلفه و شغل اهالی زراعت است. عده ای برای تأمین معاش به مازندران رفته و برمیگردند. صنایع دستی آنان گلیم، جاجیم و کرباس بافی است. بنای امامزاده یوسف در مزرعۀ بادامستان این ده از ابنیۀ قدیمی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ / هََ تَ)
زمین نشیب. ج، هوت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، راه سرازیر بسوی آب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ)
خجک، و آن چون نقطه است. (منتهی الارب) (آنندراج). نقطه در چیزی. (از اقرب الموارد) : فی عینه وکته (از منتهی الارب) ، یعنی در چشم او نقطۀ سفیدی یا قرمزی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ تَ)
جای آتش جستن از آتش زنه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، وکت. (اقرب الموارد). رجوع به وکته شود
لغت نامه دهخدا
(وُ تَ / تِ)
به معنی نقطه باشد و آن معروف است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
وهد. زمین پست و هموار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زمین پست و نشیب و هموار. (غیاث اللغات از نصاب و صراح)
لغت نامه دهخدا
(وَ صَ)
مره است از وهص. (از اقرب الموارد). رجوع به وهص شود، زمین گرد هموار پست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ ضَ)
زمین هموار پست، یا زمین گرد پست هموار. (منتهی الارب) (آنندراج) : وهضه من عرفط، زمین پست مغاک عرفطناک، و این لغتی است در وهطه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ طَ)
زمین پست مغاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و این لغتی است در وهده. (اقرب الموارد). ج، وهط، وهاط. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَهََ لَ)
اول از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به وهله و وهلت شود
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
مؤنث وهم. (منتهی الارب). رجوع به وهم شود، ناقۀ رام فربه توانا. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درد زه و درد ولادت. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ وَهْ)
فرس وهوه، اسب شادمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وهواه شود
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ یَ)
کشیدگی ادیم و جز آن. (منتهی الارب). کفیدگی ادیم. (آنندراج). و منه قولهم غادر وهیه لاترقع، ای فتقاً لاتقدر (یقدر) علی رتقه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ هََ یْ یَ)
مصغر وهی، و آن شکاف چیزی و دریدگی آن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام جزیره ای از پولینزی در قلب جزایر هبرید جدید
لغت نامه دهخدا
(جِ)
نام یکی از شهرهای اندلس نزدیک کنکه. (از نخبهالدهر دمشقی ص 244)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
آهخته
لغت نامه دهخدا
وهده در پارسی پسته زمین نشیب زمین گود دره جای مطمئن و هموار، جمع وهد، زمین پست و هموار، جمع وهاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهته
تصویر آهته
آهخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهله
تصویر وهله
کرت بار، بار، دفعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهده
تصویر وهده
((وَ دِ))
زمین پست و هموار، جمع وهاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهله
تصویر وهله
((وَ لِ))
نوبت، دفعه، اول هر چیز
فرهنگ فارسی معین
بار، دفعه، لحظه، مرتبه، مرحله، مورد، نوبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوانه، نهال، اخگر، چوبی بلند که آتش تنور و اجاق را با آن هم زده یا جا
فرهنگ گویش مازندرانی
برای، متعلق به، بس است، کافی است
فرهنگ گویش مازندرانی
آویزی از ریسمان که خوراک را در آن می نهادند تا فاسد نشود، بز یا قوچ اخته شده، بدتر
فرهنگ گویش مازندرانی
این طور، این گونه
فرهنگ گویش مازندرانی