جدول جو
جدول جو

معنی وهاص - جستجوی لغت در جدول جو

وهاص(وَهَْ ها)
بسیارعطا. (منتهی الارب) (آنندراج). معطاء. (اقرب الموارد). بسیار بخشنده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهار
تصویر وهار
(دخترانه)
فصل بهار (نگارش کردی: وههار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
(پسرانه)
بسیار بخشنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهان
تصویر وهان
(دخترانه)
جمع خوبان، بهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهاج
تصویر وهاج
بسیار درخشنده، درخشان، فروزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
از نام های باری تعالی، بسیار بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهاد
تصویر وهاد
وهده ها، زمینهای پست، گودال ها، جمع واژۀ وهده
فرهنگ فارسی عمید
(وَقْ قا)
گردن شکننده. (غیاث اللغات) ، جنگجو. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
شکستن چیزی نرم و سست یا میان کاواک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). چیزی سست را شکستن. (تاج المصادر بیهقی) ، سرشکستن، سخت سپردن زیر پای و سخت بر زمین زدن و انداختن به درشتی. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چیزی را نیک اسپردن. (تاج المصادر) ، خصی کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). فعل آن از باب ضرب آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
بخشنده. (مهذب الاسماء). نیک بخشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار بخشنده. (غیاث) :
تویی وهاب مال و جز تو واهب
تویی فعال جود و جز تو فاعل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
نامی از نامهای خدای تعالی:
تا مآب و مصیر و ملجاء خلق
نبود جز به خالق وهاب.
سوزنی.
داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت
عیش هنی و طبع سخی و کف واهب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
شدیدالوهج. (اقرب الموارد). تابان. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). فروزنده. درخشنده. (مهذب الاسماء). افروخته و فروزان و روشن و درخشنده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : بر دفع و انتقام چون برق وهاج و سیل ثجاج... (جهانگشای جوینی).
- خاطر وهاج، خاطر (ذهن) فروزنده ودرخشنده: اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاج و اکرام و انعام آن پادشاه مرا بدانجا رسانیده بود که بدیهۀ من چون رؤیت گشته بود. (چهارمقاله ص 58).
- سراج وهاج، چراغ فروزان و تابان.
، سوزان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وهده. زمین های پست و هموار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). زمینهای پست و نشیب. (آنندراج). رجوع به وهده شود، جمع واژۀ وهد. (منتهی الارب). رجوع به وهد شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وهطه (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، به معنی زمین پست مغاک. (آنندراج). و رجوع به وهطه شود
لغت نامه دهخدا
(وَقْ قا)
سعد وقاص. از سرداران معروف عرب که در جنگ قادسیه سردار لشکر اسلام بود:
گزین سعد وقاص را با سپاه
فرستاد تا رزم جوید ز شاه.
فردوسی.
رجوع به سعد وقاص شود
لغت نامه دهخدا
(رَهَْ ها)
دیوارگلین ساز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دیوارگلین ساز. چینه کش. (ناظم الاطباء). بنا. گلکار. چینه کش. پاخیره زن. والادگر. آخیزگر. مهره زن. دیوارزن. (یادداشت مؤلف). پاخره گر. (دهار). دیوارگر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَفْ فُ)
مراهصه. (ناظم الاطباء). رجوع به مراهصه شود
لغت نامه دهخدا
(صِنْ)
نبت واص، گیاه با هم نزدیک و درهم. (منتهی الارب). ارض واصیهالنبات، ای متصله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
بخشنده از فروزگان خدا نیک بخشنده بسیار بخشنده: (تویی وهاب مال و جز تو واهب تویی فعال جود و جز تو فاعل) (منوچهری)، صفتی است ازصفات خدای تعالی: (داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت عیش هنی و طبع سخنی و کف واهب) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
فروزنده روشن فروزان فروزنده. یا خاطر (ذهن) وهاج. خاطر (ذهن) فروزنده و درخشنده: (اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاچ و اکرام وانعام آن پادشاه مرا بد آنجا رسانیده بود که بدیهه من چون رویت گشته بود)، سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهاد
تصویر وهاد
جمع وهده، پسته ها پسته های هموار دره ها جمع وهده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاص
تصویر وقاص
گردن شکن، جنگجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاص
تصویر رهاص
والا دگر چینه کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
((وَ هّ))
بخشنده، یکی از نام های خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهاج
تصویر وهاج
((وَ هّ))
فروزان، درخشان
فرهنگ فارسی معین
درخشنده، شفاف، فروزان، فروزنده، داغ، سوزان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخشایشگر، بخشنده، سخی، گشاده دست، معطی، واهب
متضاد: بخیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهار
فرهنگ گویش مازندرانی