جدول جو
جدول جو

معنی وهازه - جستجوی لغت در جدول جو

وهازه
(وِ زَ)
رفتار زن شرمگین. (منتهی الارب) (آنندراج). مشیه الخفرات من النساء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زهازه
تصویر زهازه
زه زه، تکرار زه، تکرار تحسین، آفرین آفرین
فرهنگ فارسی عمید
(زِ زِهْ)
تحسین از پی تحسین باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). مرحبا و آفرین. (انجمن آرا) (آنندراج). یعنی احسنت. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 509). کلمه تحسین یعنی آفرین و مرحبا. (ناظم الاطباء). ادات تحسین، آفرین. احسنت. (فرهنگ فارسی معین). آفرینهای پیاپی و آفرین و تحسین که از هر کنار باشد. (غیاث). زه بسیار. زه پی درپی. آفرین بسیار و پی درپی. زه گفتن های عده کثیری پیاپی. زه گفتن بسیار و پیوسته. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از: ’زه’ + الف واسطه + ’زه’. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چو با زه بگفتی زهازه بهم
چهل بدره بودی ز گنجی درم.
فردوسی.
شهنشاه با زه زهازه بگفت
که گفتار او با درم بود جفت.
فردوسی.
به شادی همه انجمن برشگفت
شهنشاه گیتی زهازه گرفت.
فردوسی.
سخن گرچه باوی زهازه بود
نگفتن هم از گفتنش به بود.
نظامی.
، و در تکرار صدای زه کمان نیز استعمال میشود:
زهازه برآمد ز جر کمان
هزاهز درافتاده در بدگمان.
(از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
کوتاه کردن سخن را. (منتهی الارب). کوتاه کردن سخن را با بلاغت. (لسان) (اقرب الموارد). وجز. وجوز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کوتاه شدن سخن. (المصادر زوزنی). رجوع به وجز و وجوز شود
لغت نامه دهخدا
(وِ فَ)
وهفیه (و / و فی ی ) . خدمتگری کلیسا. (از منتهی الارب) (آنندراج). طریقه الواهف. (اقرب الموارد)،
{{مصدر}} وهف. خادم کلیسا گشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها بَ)
وهاب. نیک بخشنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به وهاب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
کسی را گویند که از خیریت بر یکجای فروماند و واله شده باشد، حقیر. (جهانگیری). رجوع به هاژ و هاژو و هاژه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زهازه
تصویر زهازه
تحسین از پی تحسین باشد، مرحبا و آفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجازه
تصویر وجازه
وجازت در فارسی کوته سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهازه
تصویر زهازه
((زِ زِ))
از ادات تحسین به معنای، آفرین !
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هازه
تصویر هازه
جامعه
فرهنگ واژه فارسی سره
شکاف
فرهنگ گویش مازندرانی
روی هم چیدن دسته های شالی به گونه ای که خوشه ها به طرف بیرون
فرهنگ گویش مازندرانی