جدول جو
جدول جو

معنی وهاج - جستجوی لغت در جدول جو

وهاج
بسیار درخشنده، درخشان، فروزان
تصویری از وهاج
تصویر وهاج
فرهنگ فارسی عمید
وهاج
(وَهَْ ها)
شدیدالوهج. (اقرب الموارد). تابان. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). فروزنده. درخشنده. (مهذب الاسماء). افروخته و فروزان و روشن و درخشنده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : بر دفع و انتقام چون برق وهاج و سیل ثجاج... (جهانگشای جوینی).
- خاطر وهاج، خاطر (ذهن) فروزنده ودرخشنده: اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاج و اکرام و انعام آن پادشاه مرا بدانجا رسانیده بود که بدیهۀ من چون رؤیت گشته بود. (چهارمقاله ص 58).
- سراج وهاج، چراغ فروزان و تابان.
، سوزان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
وهاج
فروزنده روشن فروزان فروزنده. یا خاطر (ذهن) وهاج. خاطر (ذهن) فروزنده و درخشنده: (اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاچ و اکرام وانعام آن پادشاه مرا بد آنجا رسانیده بود که بدیهه من چون رویت گشته بود)، سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
وهاج
((وَ هّ))
فروزان، درخشان
تصویری از وهاج
تصویر وهاج
فرهنگ فارسی معین
وهاج
درخشنده، شفاف، فروزان، فروزنده، داغ، سوزان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهار
تصویر وهار
(دخترانه)
فصل بهار (نگارش کردی: وههار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهان
تصویر وهان
(دخترانه)
جمع خوبان، بهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
(پسرانه)
بسیار بخشنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
از نام های باری تعالی، بسیار بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهاد
تصویر وهاد
وهده ها، زمینهای پست، گودال ها، جمع واژۀ وهده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وراج
تصویر وراج
پرحرف، پرگو، کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
(وَهَْ ها)
نامی از نامهای خدای تعالی:
تا مآب و مصیر و ملجاء خلق
نبود جز به خالق وهاب.
سوزنی.
داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت
عیش هنی و طبع سخی و کف واهب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وهطه (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، به معنی زمین پست مغاک. (آنندراج). و رجوع به وهطه شود
لغت نامه دهخدا
(وَلْ لا)
بسیار درآینده. کثیرالدخول. (از اقرب الموارد).
- خراج ولاج، ولاج بن خراج، کنایه از کثرت طواف و سعی است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
در، زمین سخت، وادی. ج، ولج (اقرب الموارد) ، ولوج
لغت نامه دهخدا
(وَمْ ما)
شرم زن، و با حاء (یعنی وماح) فصیح تر است. (از منتهی لارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
افروختگی. (منتهی الارب) (آنندراج). توقد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِرْ را)
از ورّاج، مبدل عربی ارّاج. بسیار دروغگوی. ورغلاننده از مصدر ارج و اریج و اریجه به قیاس ور و ور زدن به وراج بدل شده. پرحرف. روده دراز. (فرهنگ فارسی معین) ، پرگوی. (یادداشت مؤلف) : این زن کنجکاوو وراج از زیر و بالای زندگی آنها خیلی چیزها فهمیده بود. (فرهنگ فارسی معین از شوهر آهو خانم ص 522)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
رگ گردن. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ گردن ستور که قصاب ببرد. (مهذب الاسماء). ودج. رگ گردن و آن دو رگ است. (غیاث اللغات). رگ گردن که آن را به فارسی دوجان گویند. (ناظم الاطباء). رگ جان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و به شهر من (گرگان) و مرو وداج را رگ جان گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
بسیارعطا. (منتهی الارب) (آنندراج). معطاء. (اقرب الموارد). بسیار بخشنده
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
بخشنده. (مهذب الاسماء). نیک بخشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار بخشنده. (غیاث) :
تویی وهاب مال و جز تو واهب
تویی فعال جود و جز تو فاعل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وهده. زمین های پست و هموار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). زمینهای پست و نشیب. (آنندراج). رجوع به وهده شود، جمع واژۀ وهد. (منتهی الارب). رجوع به وهد شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
آتش فروزان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، افروخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَسْ سا)
جمل وساج، شتر نیک گردن درازکننده در رفتار و تیزرو. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، وسج. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
بخشنده از فروزگان خدا نیک بخشنده بسیار بخشنده: (تویی وهاب مال و جز تو واهب تویی فعال جود و جز تو فاعل) (منوچهری)، صفتی است ازصفات خدای تعالی: (داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت عیش هنی و طبع سخنی و کف واهب) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وداج
تصویر وداج
رگ گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراج
تصویر وراج
پرحرف، روده دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهاد
تصویر وهاد
جمع وهده، پسته ها پسته های هموار دره ها جمع وهده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
((وَ هّ))
بخشنده، یکی از نام های خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وداج
تصویر وداج
((وِ))
رگ گردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراج
تصویر وراج
((وِ رّ))
پر حرف، روده دراز
فرهنگ فارسی معین
بخشایشگر، بخشنده، سخی، گشاده دست، معطی، واهب
متضاد: بخیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیهوده گو، پرچانه، پرچانه، پرحرف، پرگو، حراف، روده دراز، مکثار، هرزه چانه، هرزه درا، یاوه گو
متضاد: کم حرف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لحاف
فرهنگ گویش مازندرانی
پرگو
فرهنگ گویش مازندرانی