جدول جو
جدول جو

معنی وهابه - جستجوی لغت در جدول جو

وهابه
(وَهَْ ها بَ)
وهاب. نیک بخشنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به وهاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهاب
تصویر وهاب
(پسرانه)
بسیار بخشنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
فرقه ای در اسلام که فرقه های دیگر را کافر دانسته و زیارت قبر ائمه را جایز نمی دانند و نهی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهابی
تصویر وهابی
پیرو فرقۀ وهابیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
از نام های باری تعالی، بسیار بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
(وَ بَ)
حمله و یورش. هجوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ فَ)
وهفیه (و / و فی ی ) . خدمتگری کلیسا. (از منتهی الارب) (آنندراج). طریقه الواهف. (اقرب الموارد)،
{{مصدر}} وهف. خادم کلیسا گشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ زَ)
رفتار زن شرمگین. (منتهی الارب) (آنندراج). مشیه الخفرات من النساء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ هابی یَ)
پیروان محمد بن عبدالوهاب. (اقرب الموارد) ، مذهب منسوب به عبدالوهاب. (اقرب الموارد). یکی از فرق اسلامی که در نجد و حوالی آن ظاهر گردید و منسوب است به محمد بن عبدالوهاب. اساس کار این فرقه بر این است که صریح کتاب خدا (قرآن) و سنت پیغمبر را اخذ می کنند و آنچه را در کتاب و سنت نمی یابند بدعت میشمارند. زیارت قبور را منع می کنند و بنای بر روی قبور را حرام می دانند و آنچه را ساخته شده است، ویران می سازند. با برخی عادات نیز مبارزه می کنند، از جمله کشیدن سیگار را حرام میشمارند. قهوه راحرام کرده بودند و سپس آن را مباح دانستند. محمد بن سعود بزرگ خانوادۀ سعودی که از پیروان و طرفداران وهابیه بود با دولت عثمانی جنگید و والی مصر محمدعلی پاشا آنان را به تسلیم واداشت و سپس حجاز و همه صحراء را به سرکردگی عبدالعزیز آل سعود پدر ملک سعود و ملک فیصل به چنگ آوردند (1924م.) ، و همه قبرهای صحابه و تابعین را ویران ساختند. (الموسوعه العربیه المیسره چ قاهره ص 1968). رجوع به محمد بن عبدالوهاب شود
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
پیرو آئین وهابیه. رجوع به وهابیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
ترس و پرهیز، بزرگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مهابت شود
لغت نامه دهخدا
(وَجْ جا بَ)
ترسو. جبان. (اقرب الموارد). سخت گول بددل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
ترسیدن کسی. (از منتهی الارب). ترسیدن. هیب. هیبت. (از ناظم الاطباء). رجوع به هیب و هیبت شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ بَ)
تأنیث واهب است. رجوع به واهب شود
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
نامی از نامهای خدای تعالی:
تا مآب و مصیر و ملجاء خلق
نبود جز به خالق وهاب.
سوزنی.
داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت
عیش هنی و طبع سخی و کف واهب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
بخشنده. (مهذب الاسماء). نیک بخشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار بخشنده. (غیاث) :
تویی وهاب مال و جز تو واهب
تویی فعال جود و جز تو فاعل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(وَثْ ثا بَ)
سریعه: فرس وثابه. (اقرب الموارد) ، زن بسیار برجهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
رودباری است از ناحیۀ شواجن. (منتهی الارب). خبر بالشواجن فی دیار ضبه فیه رکایا عذبه تخترقه طریق بطن فلح کانه جمع لهب کله عن الازهری... و حولها القرعاء و الرماه و وج ّ ولصاف و طویلع کان فیه وقعه بین بنی ضبه و العبشمیین قال بعضهم:
منع اللهابه حمضها و نجیلها
و منابت الضمران ضربه اسفع...
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
رهابه. رهّابه. رهّابه. استخوان دامن سینه که استخوان خنجری گویند. (ناظم الاطباء). استخوان دامن سینه. (از صراح اللغه) (از آنندراج). غضروفی چون استخوان زیر سینه مشرف به شکم آویخته. (از ترجمه قاموس). رهابه. حرمازی ها را مشدد گفته. استخوان دامن سینه است. ج، رهاب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَهَْ ها بَ)
رهابه. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به رهابه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
رهابه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رهابه شود
لغت نامه دهخدا
(رُهَْ ها بَ)
رهابه. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به رهابه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ بَ)
شیری که دو ثلث وی آب باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شهاب در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خواندن بهیمه را. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). بانگ زدن بر شتر به لفظ هاب هاب یا خواندن و یا زجر کردن بدان لفظ. و بانگ زدن بر گوسفند تا بایستد یا بازگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ برزدن بر شتر بلفظ هاب هاب تا بایستد یا بازگردد و بانگ برزدن برغنم تا بایستد یا بازگردد. (آنندراج) ، گران کردن گوشت کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). گران کردن گوشت را. (ناظم الاطباء) ، شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
جمع واژۀ لهب، جمع واژۀ لهب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بانگ زدن، ترساندن، فرا خوانی به شتاب بانگ زدن نهیب زدن، ترساندن ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهابه
تصویر مهابه
مهابت در فارسی: سهمگنی، سترگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهابی
تصویر وهابی
پیرو آیین وهابیه
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان محمد بن عبدالوهاب زاده 1115 فرا رفت که می گفت همگی شاخه های اسلامی کژ راهه رفته و از دین اسلام دور افتاده اند. او سوگند و یاریخواهی از پیامبر (ص) وخاندانش را روا نمی دانست و می گفت که آدمی باید تنها به خدا بیاندیشد و به خدا امید بندد ساختن آرامگاه را بر گور مردگان بت پرستی می دانست و گریستن و موییدن بر مرده را نیز ناروا می شمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهبه
تصویر واهبه
مونث واهب بخشنده مونث واهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
بخشنده از فروزگان خدا نیک بخشنده بسیار بخشنده: (تویی وهاب مال و جز تو واهب تویی فعال جود و جز تو فاعل) (منوچهری)، صفتی است ازصفات خدای تعالی: (داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت عیش هنی و طبع سخنی و کف واهب) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهابه
تصویر شهابه
شیر آبه شیر آبکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهابی
تصویر وهابی
پیروان شیخ عبدالوهّاب، فرقه ای مذهبی که احکام قرآن را بنابر استنباط خود اجرا می کنند، بسیاری از شعائر مسلمانان را بدعت و ضلالت می دانند و نیز ساختن بعقه های مجلل بر قبور ائمه و طواف و بوسیدن ضریح را روا نمی دانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
((وَ هّ))
بخشنده، یکی از نام های خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
بخشایشگر، بخشنده، سخی، گشاده دست، معطی، واهب
متضاد: بخیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد