جدول جو
جدول جو

معنی ونیک - جستجوی لغت در جدول جو

ونیک
شپش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژنیک
تصویر ژنیک
(دخترانه)
با استعداد، نابغه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تونیک
تصویر تونیک
ژاکت یا بلوز زنانۀ بلند که بخش بالای ران ها را هم می پوشاند، داروی مقوی ویتامین دار، در موسیقی نخستین نت در یک گام، در موسیقی آکورد سه صدایی روی درجۀ اول، در موسیقی نت پایه در یک قطعۀ موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولیک
تصویر ولیک
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، کویچ، مارخ، سیاه الله
از درختان جنگلی ایران، زالزالک وحشی
لکن، برای مثال دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
آزموده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مرد استوارخرد بتجربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
زندگانی تنگ. تنگدستی. (منتهی الارب). عیش تنگ. (منتخب اللغات) ، مرد سست تدبیر و عقل و ضعیف بدن و جان. (منتهی الارب). ضعیف رای و ضعیف تن. (منتخب اللغات) ، خادم که بر نان خدمت کند. (منتهی الارب). کردی خوردی، بریده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ریگ تودۀ برهم نشسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریگ و شن برهم افتاده و متعقد. (از اقرب الموارد). ج، عنک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دجاجه ودیک، ماکیان فربه پیه ناک. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرغ چاق. (از اقرب الموارد). ماکیان فربه چربش ناک. (ناظم الاطباء). چیزی چرب. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان دابو از بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 430 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وُ نَیْ نِ)
دهی است از دهستان پائین شهرستان اردستان اصفهان. سکنۀ آن 354 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
درختی است با میوۀ خرد به رنگ سرخ و سیاه و از گونه های مختلف وحشی زالزالک است، و در کتب مفردات آن را خفچه، عوسج، زعرور الادویه نام میدهند و اسامی مشترک سرخ میوه و سیاه میوۀ آن این است: کمار (در لاهیجان) ، کرچ (در دره کرج) ، کویج (در اطراف تهران و همدان و اصفهان) ، گیج (در خلخال) ، کجیل (در رامسر و تنکابن) ، مارخ و مرخ (در دیلمان و لاهیجان و رودسر) ، ولک و بلک و ولیک (درگرگان) ، گتو و ملا و یلک و کوت کوتی (در بعضی نواحی). اسامی سیاه میوۀ آن عبارت است از: سیاه لله (در شفارود) ، سیاه کوتی و سیاه کوتیل (در اطراف رشت) ، من برو (در طالش) ، سیاه ولیک (در درۀ کتول) ، سیاه کوتکوتی (در تنکابن) ، کوچ (در شیرین سوی قزوین) ، یمیشان (ترک زبانان قوشخانه و غیره) ، قره گیله (در آستارا و گرگانرود) ، قوش یمیشی (در ارسباران). نامهای سرخ میوۀ آن ازاینقرار است: شال ولیک (در نور) ، سرخ ولیک (در کتول) ، کم بور (در گرگانرود) ، سرلا (در شفارود) ، سک کامپوره (در اطراف رشت) ، ولیک (در تنکابن). و قسمی از ولیک رادر شیراز کیالک نامند. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نوعی از لباس خشن و درشت که درویشان پوشند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
وندیک. بندقیه. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهری است در ایتالیا که در میان قسمت کم عمق دریای آدریاتیک و بر روی چندین جزیره کوچک مجتمع بنیان نهاده شده است که خلیج ونیز را نیز تشکیل میدهد. این شهر در حدود 323000 تن سکنه دارد. در این شهر صنایع ظریف زرگری و جواهرسازی و همچنین صنایع کشتی سازی و آهن و پولاد رواج دارد. میدان و کلیسای معروف سن مارک، قصرهای رؤسای جمهوری و نود کلیسا و پل ریالتو و پل سوپیر و برج ساعت از آثار باستانی این شهر است. موزۀ این شهر غنی و شایان توجه است. ونیز از دوران قرون وسطی مرکز جمهوری اشرافی و سعادتمند و در حال ترقی بود و در تحت حکومت رؤسای جمهور خود قدرت خود را بر قسمتی از لومباردی ودالماسی و آلبانی و موره و مقدونیه و قسمت های شرقی بحر ابیض وسعت داد. از قرن پانزدهم میلادی به بعد ونیزبه صورت مرکز پرجنب وجوش هنر موسیقی و نقاشی درآمد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام گیاهی است که از آن جاروب می سازند. (ناظم الاطباء). مننگ. (شعوری ج 2 ص 352) :
ریش بزرگ او را جاروب در خلا بود
گویا منیک رسته در مزبله گیاهی است.
ابوالمعالی (از شعوری ج 2 ص 352)
لغت نامه دهخدا
(نُ یَ)
زمان و هنگام. نوبت و دور، نی لبک، شاخۀ رز. شاخۀ باریک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. در 79 هزارگزی شمال غربی درمیان و 10 هزارگزی جنوب غربی شاخن، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 214 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و چغندر و میوه ها، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شتابی کننده. (غیاث اللغات). شتابکار و سریع. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زود. (مهذب الاسماء). مذکر و مؤنث در وی یکسان است. گویند: رجل وشیک و امراءه وشیک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیک تیزرفتار. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، قریب و نزدیک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تانیک. موصوف آن کلمه اسید است، به اصطلاح کیمیا مادۀقابضی را گویند که با بزها (بازها) مرکب شده تولیدتنات کند، و آن را تنن نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابریشم فرومایه و آنرا کژو کج و قز گویند. (برهان). ابریشم فرومایه و پست که کج نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به بنیسک شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، دارای 261تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود
لغت نامه دهخدا
دهی ازدهستان زهاب که در بخش سرپل زهاب شهرستان قصرشیرین واقع است و 900 تن سکنه دارد، و در چهار محل بفاصله نزدیک به هم به نامهای میل، صفی تینی، دم شمشیر و قلعه راویان مشهورند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 31 هزارگزی جنوب درمیان، این دهکده در جلگه قرار دارد با 146 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پسکوه بخش قائن شهرستان بیرجند واقع در 33 هزارگزی باختر قاین سر راه مالرو عمومی سربیشه به قاین، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری مالرو عمومی به قیس آباد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 24 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری بیرجند، از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در هفده هزارگزی جنوب خاوری خوسف، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
جنگهای پونیک نامی که بمشاجرات طولانی میان روم و قرطاجنه (کارتاژ) که منتهی بخرابی ناحیت اخیر گردید، دهند
لغت نامه دهخدا
از قرای بلوک ورامین در ایالت تهران
لغت نامه دهخدا
تصویری از تونیک
تصویر تونیک
آهنگ دار، داروی مقوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودیک
تصویر ودیک
فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنیک
تصویر فنیک
کرانه زنخ، دمغازه در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضنیک
تصویر ضنیک
زندگانی تنگ، سست رای، سست خرد، پیشیار زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولیک
تصویر ولیک
((وَ))
ولی، اما
فرهنگ فارسی معین
((تُ))
بلوز یا ژاکت کوتاه زنانه تا بالای ران که معمولاً با شلوار یا دامن پوشیده می شود، داروی بهداشتی مقوی، نت پایه یک قطعه موسیقی، نت اول در یک گام
فرهنگ فارسی معین
بلوز بلند زنانه، جامه کوتاه زنانه، انرژی زا، محرک، مقوی، شربت تقویت کننده، نواخت دار (زبان ها) گرفتار شدن، به درد سر افتادن، موقعیت دشواریافتن در تنگنا گرفتار آمدن،
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اما، ولی، ولیکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سنگ دان پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
نیشگون، یک تکه از چیزی، واحد اندازه گیری، خیلی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
بالای سینه ی پرنده و پایین تر از گردن
فرهنگ گویش مازندرانی