جدول جو
جدول جو

معنی ونین - جستجوی لغت در جدول جو

ونین
(وُ نَیْ نِ)
دهی است از دهستان پائین شهرستان اردستان اصفهان. سکنۀ آن 354 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چونین
تصویر چونین
چون این مانند این، چنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کونین
تصویر کونین
دنیا و آخرت، دوکون، دوجهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خونین
تصویر خونین
خونی، دارای کشتار و خونریزی مثلاً جنگ خونین
فرهنگ فارسی عمید
(وِ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج. سکنۀ آن 160 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
منسوب به خون، آلوده به خون، خون آلوده، (ناظم الاطباء) :
کعبه پس از تو زمزم خونین گریست ز اشک
زمزم فشرده شد چو حجر کز تو باز ماند،
خاقانی،
گویی که دوباره تیر خونین
نمرود به آسمان برانداخت،
خاقانی،
جان از تنش تیمارکش چون چشم او بیمار و خوش
دل چون دهانش پسته وش خونین و خندان دیده ام،
خاقانی،
چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان
دل از انتظار خونین دهن از امید خندان،
سعدی،
به آب دیدۀ خونین نوشته قصۀ حال
نظر بصفحۀ اول مکن که توبرتوست،
سعدی،
چو خونین شود دست گلچین زخار
ز خون برگها سر زند غنچه وار،
ملاطغرا (از آنندراج)،
- آب خونین، اشک خونین،
- اشک خونین، کنایه از اشک و گریه ای است که از سردرد و ناراحتی از چشم فرو ریزد، آب خونین،
- بچۀ خونین، کنایه از اشک خونین:
هر دم هزار بچۀ خونین کنم بخاک
چون لعبتان دیده بزادن درآورم،
خاقانی،
- چشم خونین،چشمی که از شدت گریستن خون آلود است:
چشم خونین همه شب قامت شب پیمایم
تا ز خونین جگرش لعل قبا آرایم،
خاقانی،
چشم خونین ز تو برسان پدر باد پدر،
خاقانی،
- خونین سرشک، اشک خونین:
هر آنکس که پوشید درد از پزشک
ز مژگان فروریخت خونین سرشک،
فردوسی،
- خونین سنان، سنانهای آلوده بخون:
رومیان بین کز مشبک قلعه بام آسمان
نیزه بالا از برون خونین سنان افشانده اند،
خاقانی،
- خونین بدن، بدن آلوده بخون، بدن آغشته به خون،
-، بدن زخم خورده،
- خونین جگر، دل خونین، جگر خونین، غمناک، پرغصه، با الم، با اندوه:
هر آن باغی که نخلش سربدر بی
مدامش باغبان خونین جگر بی،
باباطاهر عریان،
زین دایرۀ مینا خونین جگرم می ده
تاحل کنم این مشکل در ساغر مینایی،
حافظ،
- خونین جگری، حالت خونین جگر داشتن، خونین دلی،
- خونین دل، با دل خونین، با دل پرخون:
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوۀ او
اگر کنم گله ای غمگسار من باشی،
حافظ،
حال خونین دلان که گوید باز
وز فلک خون خم که جوید باز،
حافظ،
- خونین کفن، آنکه کفن خون آلوده دارد، بخون آلوده کفن، خون آلود کفن، ج، خونین کفنان:
با صبا در چمن لاله سحر می گفتم
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان،
حافظ،
- خونین و مالین، خون آلوده، بخون کشیده،
-، ضربت خورده، ضرب خورده، و با فعل شدن و کردن صرف شود،
- خوی خونین، عرق آلوده بخون، خوی آلوده به خون، مجازاً رنگ سرخ:
ز آتش روز ارغوان در خوی خونین نشست
باد که آن دید ساخت مروحه دست چنار،
خاقانی،
- دل خونین، دل که براثر غصه و غم خون شد، خونین دل:
چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم،
حافظ،
- زبان خونین، زبان آلوده بخون، زبان خون آلود:
اشک من چون زبان خونین هم
حیلت عذرخواه می گوید،
خاقانی،
- زخم خونین، زخم آلوده بخون، زخم خون آلود:
زخم خونینم اگر به نشود به باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست،
سعدی،
- سرشک خونین، اشک خونین، خونین سرشک،
- طفل خونین، کنایه از خورشید است:
برشکافد صبا مشیمۀ شب
طفل خونین بخاور اندازد،
خاقانی،
- کفن خونین، کفن آلوده بخون، کفن خون آلود:
بروم بر سر خاک پسرم خاک بسر
کفن خونین از روی پسر باز کنم،
خاقانی،
، چیزی که برنگ خون باشد، (ناظم الاطباء)، برنگ خون:
فرنگیس چو بشنید رخ را بخست
میان را به زنار خونین ببست،
فردوسی،
کباب از تنوره درآویخته
چو خونین ورقهای جوشن وران،
منوچهری،
گیرم چون گل نیی ساخته خونین لباس
کم ز بنفشه مباش دوخته نیلی وطا،
خاقانی،
، قاتل، خونی، کشنده، آدم کش:
پیام دو خونین بگفتن گرفت
همه راستی را نهفتن گرفت،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
به معنی چنین باشد، (از ’چون’ ادات تشبیه + ’این’ صفت اشاره) (برهان)، چنین و چون، این و مانند این و به این وضع، (ناظم الاطباء) :
ندانستم من ای سیمین صنوبر
که گردد روز چونین زود زایل،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
قونیون. شوکران است، جوز ماثل را نیزگویند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قونیون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چونین
تصویر چونین
مانند این مثل این اینگونه این طور: (با چنین دیوان بگویند سلیمان وار کو ک) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونین
تصویر خونین
خونی. یا خونین و مالین. آغشته بخون
فرهنگ لغت هوشیار
دو کون که مراد دو عالم باشد، یعنی این جهان و جهان آینده یا دو قسم از موجودات، یعنی ابدان و ارواح و یا انس و جن، دنیا و آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چونین
تصویر چونین
((چو یا چُ))
چنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کونین
تصویر کونین
((کَ نِ))
تثنیه کون، دو عالم، این جهان و آن جهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خونین
تصویر خونین
دمويٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خونین
تصویر خونین
Bloody, Bloodied
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خونین
تصویر خونین
ensanglanté, sanglant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خونین
تصویر خونین
מדמם , דמי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خونین
تصویر خونین
خون آلود
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خونین
تصویر خونین
রক্তাক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خونین
تصویر خونین
damu ya kujaza, damu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خونین
تصویر خونین
kanlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خونین
تصویر خونین
피범벅의 , 피의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خونین
تصویر خونین
血まみれの , 血の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خونین
تصویر خونین
เต็มไปด้วยเลือด , เลือด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خونین
تصویر خونین
रक्तविहीन , रक्तमय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خونین
تصویر خونین
berlumuran darah, berdarah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خونین
تصویر خونین
bebloed, bloedig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خونین
تصویر خونین
ensangrentado, sangriento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خونین
تصویر خونین
ensanguentado, sangrento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خونین
تصویر خونین
血腥的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خونین
تصویر خونین
zakrwawiony, krwawy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خونین
تصویر خونین
окроплений кров'ю , кровавий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خونین
تصویر خونین
blutig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خونین
تصویر خونین
окровавленный , кровавый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خونین
تصویر خونین
insanguinato, sanguinoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی