مزاج و خاصیت طبیعی چون گرمی آتش و تری آب. (ناظم الاطباء). خاصۀ طبیعی. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). خاصۀ طبیعی بود. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فرهنگ اوبهی). خاصیت طبیعی را گویند مانند حرارت آتش و برودت هوا و رطوبت آب و یبوست خاک و امثال آنها. (برهان) (ازانجمن آرا) : آنکه خوبی ازاو به مونه بود چون بیاراییش چگونه بود. عنصری
مزاج و خاصیت طبیعی چون گرمی آتش و تری آب. (ناظم الاطباء). خاصۀ طبیعی. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). خاصۀ طبیعی بود. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فرهنگ اوبهی). خاصیت طبیعی را گویند مانند حرارت آتش و برودت هوا و رطوبت آب و یبوست خاک و امثال آنها. (برهان) (ازانجمن آرا) : آنکه خوبی ازاو به مونه بود چون بیاراییش چگونه بود. عنصری
گلگونه. (از اوبهی). غازه و گلگونه و سرخی زنان باشد که به روی مالند. (برهان). سرخاب: چه مایه کرده بر آن روی لونه گوناگون بر آنکه چشم تمتع کنم به رویش باز. قریع. این کلمه را سروری و شعوری و برهان نیز بدین صورت ضبط کرده اند و دیگر فرهنگها مثل رشیدی و جهانگیری و انجمن آرای ناصری ندارند و هیچ جا هم شاهدی جز این شعر قریع (در حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) نیست. با اینهمه گمان میکنم این کلمه گونه بوده است به معنی غازه و گلگونه و کاتب مدرک فوق به تصحیف خوانده است ودیگران هم تقلید کرده اند
گلگونه. (از اوبهی). غازه و گلگونه و سرخی زنان باشد که به روی مالند. (برهان). سرخاب: چه مایه کرده بر آن روی لونه گوناگون بر آنکه چشم تمتع کنم به رویش باز. قریع. این کلمه را سروری و شعوری و برهان نیز بدین صورت ضبط کرده اند و دیگر فرهنگها مثل رشیدی و جهانگیری و انجمن آرای ناصری ندارند و هیچ جا هم شاهدی جز این شعر قریع (در حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) نیست. با اینهمه گمان میکنم این کلمه گونه بوده است به معنی غازه و گلگونه و کاتب مدرک فوق به تصحیف خوانده است ودیگران هم تقلید کرده اند
نام دیهی در نزدیکی نیشابور که ابوالفرج رونی شاعر معروف به دانجا منسوب است. رجوع به دیوان ابوالفرج رونی چ چاپکین ص 171 و مادۀ ابوالفرج بن مسعود و فرهنگ فارسی معین بخش اعلام شود
نام دیهی در نزدیکی نیشابور که ابوالفرج رونی شاعر معروف به دانجا منسوب است. رجوع به دیوان ابوالفرج رونی چ چاپکین ص 171 و مادۀ ابوالفرج بن مسعود و فرهنگ فارسی معین بخش اعلام شود
دختر خردسال. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از کمال خوف و خطر بودن. (آنندراج) : که با آنکه پهلو دریدم چو میغ همی آید از پهلویم بوی تیغ. نظامی (از آنندراج). - بوی خون آمدن از چیزی، کنایه از کمال خوف و خطر بودن در آنجا. (از آنندراج) : کی صبا را با شمیمش جرأت آمیزش است یوسف من بوی خون می آید از پیراهنش. سالک یزدی (از آنندراج). سرنوشتم گر شهادت نیست در کویت چرا بوی خون می آید از خاکی که بر سر میکنم. کلیم (از آنندراج). رجوع به ترکیب قبل شود. - بوی شیر آمدن از دهان یا لب کسی، کنایه از زمان شیرخوارگی. (آنندراج) : مگر از همت مردانه سازد کوهکن کاری وگرنه از دهان تیشه بوی شیر می آید. صائب (از آنندراج). از لب افلاک بوی شیر می آید هنوز کاختلاط ما و جانان ربط چندین ساله بود. محسن تأثیر (از آنندراج). - بوی مشک آمدن از چیزی، کنایه از نهایت خوبی و کمال انتفاع در سودا و معامله بود. (آنندراج) : بوی مشک از نفس سوخته اش می آید در دل هر که کند ریشه خط مشکینش. صائب (از آنندراج)
دختر خردسال. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از کمال خوف و خطر بودن. (آنندراج) : که با آنکه پهلو دریدم چو میغ همی آید از پهلویم بوی تیغ. نظامی (از آنندراج). - بوی خون آمدن از چیزی، کنایه از کمال خوف و خطر بودن در آنجا. (از آنندراج) : کی صبا را با شمیمش جرأت آمیزش است یوسف من بوی خون می آید از پیراهنش. سالک یزدی (از آنندراج). سرنوشتم گر شهادت نیست در کویت چرا بوی خون می آید از خاکی که بر سر میکنم. کلیم (از آنندراج). رجوع به ترکیب قبل شود. - بوی شیر آمدن از دهان یا لب کسی، کنایه از زمان شیرخوارگی. (آنندراج) : مگر از همت مردانه سازد کوهکن کاری وگرنه از دهان تیشه بوی شیر می آید. صائب (از آنندراج). از لب افلاک بوی شیر می آید هنوز کاختلاط ما و جانان ربط چندین ساله بود. محسن تأثیر (از آنندراج). - بوی مشک آمدن از چیزی، کنایه از نهایت خوبی و کمال انتفاع در سودا و معامله بود. (آنندراج) : بوی مشک از نفس سوخته اش می آید در دل هر که کند ریشه خط مشکینش. صائب (از آنندراج)
چلۀ جولاهگان باشد و آن تاری است که از پهنای کار جولاهگان زیاد آید. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ریشه و طراز. (ناظم الاطباء) ، تونک. رجوع به تونک و تونق شود
چلۀ جولاهگان باشد و آن تاری است که از پهنای کار جولاهگان زیاد آید. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ریشه و طراز. (ناظم الاطباء) ، تونک. رجوع به تونک و تونق شود