طرف داری از وحدت ملت ها، در علوم سیاسی مرام و مسلکی که هدف آن همکاری و هم بستگی ملت های جهان برای رفاه و سعادت عمومی و حفظ صلح جهانی است، در علم اقتصاد برنامه یا عملی که با همکاری بین المللی به اجرا درآید
طرف داری از وحدت ملت ها، در علوم سیاسی مرام و مسلکی که هدف آن همکاری و هم بستگی ملت های جهان برای رفاه و سعادت عمومی و حفظ صلح جهانی است، در علم اقتصاد برنامه یا عملی که با همکاری بین المللی به اجرا درآید
عمل وصّال. ترمیم و اصلاح و صحافی کتابی کهنه که بخشی از اوراق آن اسقاط شده باشد. پیوند کردن کتاب کهنه یا ازکاررفته. (آنندراج) : چند در ملک عدم تعمیر را والی کنم این کهن مجموعه را تا چند وصالی کنم ؟ محسن تأثیر (از آنندراج). ، پینه دوزی کردن در جامه. (آنندراج). شغل و حرفۀ آن کس که چیزی را وصله میکند و درپی می نماید. (ناظم الاطباء)
عمل وَصّال. ترمیم و اصلاح و صحافی کتابی کهنه که بخشی از اوراق آن اسقاط شده باشد. پیوند کردن کتاب کهنه یا ازکاررفته. (آنندراج) : چند در ملک عدم تعمیر را والی کنم این کهن مجموعه را تا چند وصالی کنم ؟ محسن تأثیر (از آنندراج). ، پینه دوزی کردن در جامه. (آنندراج). شغل و حرفۀ آن کس که چیزی را وصله میکند و درپی می نماید. (ناظم الاطباء)
نالیدن، بصورت مزید مؤخر بدنبال اسم و صفت آید و حاصل مصدر مرکب تشکیل دهد، از قبیل: ضعیف نالی، هرزه نالی: دلم را هرزه نالی عادت و من با اسیری خوش گرش رحم آمدی بر ناله صیادم چه می کردم، صباحی
نالیدن، بصورت مزید مؤخر بدنبال اسم و صفت آید و حاصل مصدر مرکب تشکیل دهد، از قبیل: ضعیف نالی، هرزه نالی: دلم را هرزه نالی عادت و من با اسیری خوش گرش رحم آمدی بر ناله صیادم چه می کردم، صباحی
کاردار، (السامی) (دهار) (مهذب الاسماء)، حاکم یک ولایت یا ایالت، (فرهنگ نظام)، حاکم، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)، راعی، (منتهی الارب)، امیر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، استاندار: والی هرات وی را به حشم و مردم یاری داد، (تاریخ بیهقی ص 115)، هر والی که آن ناحیت او را بودی همه ولایت وی را اطاعت داشتندی، (تاریخ بیهقی ص 111)، گفتم رای، رای خداوند است که آن ولایت را خطری نیست و والی آن زنی است، (تاریخ بیهقی ص 264)، و در آن عصر والی پارس از قبل یزدجرد شهرک مرزبان بود، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 114)، تا مه و مهر فلک والی روزند و شبند تا شب و روز جهان اصل ظلام است و ضیاست، مسعودسعد، والی ری کز خراسان رفتنم منع کرد آن نیست آزاری مرا، خاقانی، تا بس نه دیر والی شام و شه یمن باجش به مصرو ساو به صنعا برافکنند، خاقانی، والی عزت توئی اینک طغرای فقر مشرف وحدت تو باش اینک ایوان او، خاقانی، این خبر به سمع والی رسید که بقالی را بی موجبی دست بیرون انداختند، (سندبادنامه ص 202)، با والی جرجان و خواص خویش در اندرون قلعه رفت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 274)، سبب آن بود که طغان نامی والی آن بقعه بود و دیگری بای توز نام این ولایت به قهر از دست او بیرون کرد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 17)، ارسلان جاذب والی طوس به هراه مقیم بود، (ترجمه تاریخ یمینی ص 263)، والی جان همه کان ها زر است نایب دست همه مرغان پر است، نظامی، حاجت خلق از در خدای برآید مرد خدا را چه کار بر در والی، سعدی، ، در عهد صفویه بالاترین مقام میان سرحدداران بود و در سراسر مملکت شمار آنان از چهار تن تجاوز نمیکرد و همگی از خاندانهای قدیم و دارای حکومت موروثی بودند که در عین تابعیت دولت صفوی باز نوعی استقلال داشتند، عایدات مالیاتی آنان در بودجه به حساب نمیآمد و بجز پیشکشی و تقدیمی که به صورت تحف و هدایا تسلیم سلطان میشد کمک لشکری نیز میکردند، (سازمان صفوی از فرهنگ فارسی معین)، و در عهد قاجاریه وصول کلیۀ مالیاتهای نقدی و جنسی و ادارۀ دهات خالصه و اجارۀ ابنیۀ دولتی، مالیات اصناف و بقایا و پرداخت حقوق مأموران و جیره و علیق اسب آنان، مواجب، مستمری و وظیفه و مقرری مدد معاش، خانواری، تیول، خرج سفره، و تکیۀ فقرا، تعزیه و غیره، ذوی الحقوق، افواج سوار و پیاده، توپ چیان، قورخانه چیان، قراسورانها برعهدۀ والی بود، (احمد هرمزد از فرهنگ فارسی معین)، - والی آسمان اول (سپهر اول)، قمر، ماه، (فرهنگ فارسی معین)، - والی آسمان دوم (سپهر دوم)، عطارد، تیر، (فرهنگ فارسی معین)، - والی آسمان سوم (سپهر سوم)، زهره، ناهید، (فرهنگ فارسی معین)، - والی آسمان چهارم (سپهر چهارم)، شمس، آفتاب، (فرهنگ فارسی معین)، - والی آسمان پنجم (سپهر پنجم)، مریخ، بهرام، - والی آسمان ششم (سپهر ششم)، مشتری، اورمزد، - والی آسمان هفتم (سپهر هفتم)، زحل، کیوان، (فرهنگ فارسی معین)، ، مالک، (آنندراج) (غیاث اللغات)، خداوندگار، (زمخشری)، مالک امر، صاحب امر، متصرف در کاری به هر نحو که بخواهد، (ناظم الاطباء)، - والی امر، ولی امر: مقرر است که آنهائی که بیعت می کنند به والیان امر دست خدا بالای دست ایشان است، (تاریخ بیهقی ص 317)، ، دوست، (آنندراج) (غیاث اللغات)، دوست و یار نیکان، (مهذب الاسماء)، یاری گر، (ترجمان علامۀ جرجانی ص 102) (دهار) (فرهنگ خطی)، استادگی کننده، (ترجمان علامۀ جرجانی ص 102) (فرهنگ خطی)، خویش، قریب، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نزدیک، (فرهنگ خطی) (فرهنگ نظام)، نزدیک نشیننده، (فرهنگ نظام)، چاهی که زینه پایه ها بر آن ساخته باشند تا به آسانی به ته آن رفته آب بردارند و آن را پایاب نیز گویند، (ناظم الاطباء)
کاردار، (السامی) (دهار) (مهذب الاسماء)، حاکم یک ولایت یا ایالت، (فرهنگ نظام)، حاکم، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)، راعی، (منتهی الارب)، امیر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، استاندار: والی هرات وی را به حشم و مردم یاری داد، (تاریخ بیهقی ص 115)، هر والی که آن ناحیت او را بودی همه ولایت وی را اطاعت داشتندی، (تاریخ بیهقی ص 111)، گفتم رای، رای خداوند است که آن ولایت را خطری نیست و والی آن زنی است، (تاریخ بیهقی ص 264)، و در آن عصر والی پارس از قبل یزدجرد شهرک مرزبان بود، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 114)، تا مه و مهر فلک والی روزند و شبند تا شب و روز جهان اصل ظلام است و ضیاست، مسعودسعد، والی ری کز خراسان رفتنم منع کرد آن نیست آزاری مرا، خاقانی، تا بس نه دیر والی شام و شه یمن باجش به مصرو ساو به صنعا برافکنند، خاقانی، والی عزت توئی اینک طغرای فقر مشرف وحدت تو باش اینک ایوان او، خاقانی، این خبر به سمع والی رسید که بقالی را بی موجبی دست بیرون انداختند، (سندبادنامه ص 202)، با والی جرجان و خواص خویش در اندرون قلعه رفت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 274)، سبب آن بود که طغان نامی والی آن بقعه بود و دیگری بای توز نام این ولایت به قهر از دست او بیرون کرد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 17)، ارسلان جاذب والی طوس به هراه مقیم بود، (ترجمه تاریخ یمینی ص 263)، والی جان همه کان ها زر است نایب دست همه مرغان پر است، نظامی، حاجت خلق از در خدای برآید مرد خدا را چه کار بر در والی، سعدی، ، در عهد صفویه بالاترین مقام میان سرحدداران بود و در سراسر مملکت شمار آنان از چهار تن تجاوز نمیکرد و همگی از خاندانهای قدیم و دارای حکومت موروثی بودند که در عین تابعیت دولت صفوی باز نوعی استقلال داشتند، عایدات مالیاتی آنان در بودجه به حساب نمیآمد و بجز پیشکشی و تقدیمی که به صورت تحف و هدایا تسلیم سلطان میشد کمک لشکری نیز میکردند، (سازمان صفوی از فرهنگ فارسی معین)، و در عهد قاجاریه وصول کلیۀ مالیاتهای نقدی و جنسی و ادارۀ دهات خالصه و اجارۀ ابنیۀ دولتی، مالیات اصناف و بقایا و پرداخت حقوق مأموران و جیره و علیق اسب آنان، مواجب، مستمری و وظیفه و مقرری مدد معاش، خانواری، تیول، خرج سفره، و تکیۀ فقرا، تعزیه و غیره، ذوی الحقوق، افواج سوار و پیاده، توپ چیان، قورخانه چیان، قراسورانها برعهدۀ والی بود، (احمد هرمزد از فرهنگ فارسی معین)، - والی آسمان اول (سپهر اول)، قمر، ماه، (فرهنگ فارسی معین)، - والی آسمان دوم (سپهر دوم)، عطارد، تیر، (فرهنگ فارسی معین)، - والی آسمان سوم (سپهر سوم)، زهره، ناهید، (فرهنگ فارسی معین)، - والی آسمان چهارم (سپهر چهارم)، شمس، آفتاب، (فرهنگ فارسی معین)، - والی آسمان پنجم (سپهر پنجم)، مریخ، بهرام، - والی آسمان ششم (سپهر ششم)، مشتری، اورمزد، - والی آسمان هفتم (سپهر هفتم)، زحل، کیوان، (فرهنگ فارسی معین)، ، مالک، (آنندراج) (غیاث اللغات)، خداوندگار، (زمخشری)، مالک امر، صاحب امر، متصرف در کاری به هر نحو که بخواهد، (ناظم الاطباء)، - والی امر، ولی امر: مقرر است که آنهائی که بیعت می کنند به والیان امر دست خدا بالای دست ایشان است، (تاریخ بیهقی ص 317)، ، دوست، (آنندراج) (غیاث اللغات)، دوست و یار نیکان، (مهذب الاسماء)، یاری گر، (ترجمان علامۀ جرجانی ص 102) (دهار) (فرهنگ خطی)، استادگی کننده، (ترجمان علامۀ جرجانی ص 102) (فرهنگ خطی)، خویش، قریب، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نزدیک، (فرهنگ خطی) (فرهنگ نظام)، نزدیک نشیننده، (فرهنگ نظام)، چاهی که زینه پایه ها بر آن ساخته باشند تا به آسانی به ته آن رفته آب بردارند و آن را پایاب نیز گویند، (ناظم الاطباء)
در اصطلاح سیاسی، عقیدۀ طرفداران اتحاد بین المللی ممالک جهان و ملتهای آنها. (از فرهنگ فارسی معین، اعلام) ، دست بر سپل پنجم زدن شتر از مگس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به انتساغ شود، بوییدن. (یادداشت بخط مؤلف)
در اصطلاح سیاسی، عقیدۀ طرفداران اتحاد بین المللی ممالک جهان و ملتهای آنها. (از فرهنگ فارسی معین، اعلام) ، دست بر سپل پنجم زدن شتر از مگس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به انتساغ شود، بوییدن. (یادداشت بخط مؤلف)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد در 2 هزارگزی باخترشوسۀ شاه زند به ازنا. سکنۀ آن 315 تن. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد در 2 هزارگزی باخترشوسۀ شاه زند به ازنا. سکنۀ آن 315 تن. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان برده برۀ بخش اشترینان شهرستان بروجرد، واقع در ده هزارگزی جنوب باختری شوسۀ اشترینان به بروجرد. سکنۀ آن 1276 تن. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. ادارات دولتی و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان برده برۀ بخش اشترینان شهرستان بروجرد، واقع در ده هزارگزی جنوب باختری شوسۀ اشترینان به بروجرد. سکنۀ آن 1276 تن. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. ادارات دولتی و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از شعرای باستانی روم، متولد در حدود سال 42 و متوفی در حدود سال 125 میلادی این شاعر غالباً در اشعار خویش نقائص اخلاقی مردم روم و قبایح اعمال بزرگان آن سرزمین را تشریح کرده است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 481)
نام یکی از شعرای باستانی روم، متولد در حدود سال 42 و متوفی در حدود سال 125 میلادی این شاعر غالباً در اشعار خویش نقائص اخلاقی مردم روم و قبایح اعمال بزرگان آن سرزمین را تشریح کرده است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 481)