جدول جو
جدول جو

معنی وناش - جستجوی لغت در جدول جو

وناش
دهی است جزو دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع در 65 هزارگزی راه عمومی. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 515 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، بنشن، گردو، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. نصف سکنه در زمستان برای تأمین معاش به تنکابن میروند. صنایع دستی زنان بافتن لباس پشمی محلی و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ونوش
تصویر ونوش
(دخترانه)
گل بنفشه (نگارش کردی: وهنهوش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وناز
تصویر وناز
(دخترانه)
با وقار (نگارش کردی: وهناز)
فرهنگ نامهای ایرانی
(نَ)
خربزه و خیار و چمن (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
سرود. غناء. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(شِنْ)
سخن چین. صورتی از ’واشی’. رجوع به آن کلمه شود
لغت نامه دهخدا
علف و گیاه ستوران، (آنندراج)، علف و علوفۀ ستور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گریه، ناله، زاری، فریاد، (ناظم الاطباء)، محتملا تحریف شدۀ نالش است
لغت نامه دهخدا
دهی ازبلوک خورگام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت، در 47هزارگزی مشرق رودبار و 17هزارگزی مغرب دیلمان و در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و 850 تن سکنه دارد، آبش از چشمه است و محصولش غلات و بنشن و لبنیات است، مردمش به زراعت و گله داری و شال بافی اشتغال دارند، راه مالرو دارد، اغلب سکنه در فصل پائیز و زمستان برای تأمین معاش به گیلان می روند قراء کوچک چهارشاه و گوهرچال و مگس خانی جزء این ده منظور است دراراضی مزرعۀ چهارشاه آثاری از بقایای بناهای قدیمی دیده می شود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 300)
لغت نامه دهخدا
ابن تمیم، نام طبیبی از مردم قیروان که ابن البیطار از او روایت آرد از جمله در کلمه بوشاد، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به ترجمه لکلرک ج 1 ص 291 و 416 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ رو)
از دههای اهواز است که به دژپل (دزفول) معروف است. گروه بسیاری بدان منسوبند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ماندگی. (منتهی الارب) ، سستی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ونی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ وَ)
دهی است جزو دهستان وزوا از بخش دستجرد شهرستان قم واقع در 9 هزارگزی قاهان. موقع طبیعی آن کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 602 تن. آب آن از قنات و در بهار از رود محلی و محصول آن غلات، بنشن، باغات و انواع میوه جات سردسیری و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کُنْ نا)
خلاصه. ملخص. تلخیص. اختصار. وجیزه: کناش فخر رازی. و شاید به معنی اصول باشد و شاید به معنی مطالبی بی سامان و بی ترتیب در کتابی نوشته باشد از کنشاء به معنی جعد. قطط. قبیح الوجه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مجموعۀ یادداشتهای طبی. رجوع به کنانیش شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وخش. (ناظم الاطباء). رجوع به وخش شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان کلرودپی بخش مرکزی شهرستان نوشهر. سکنۀ آن 200 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واش
تصویر واش
گیاه، علف ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ونا
تصویر ونا
سستی شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وناه
تصویر وناه
مروارید، آهسته رفتار: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناش
تصویر کناش
مجموعه یادداشتها طبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناش
تصویر عناش
دشمن تاز دشمن افکن پیکارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واش
تصویر واش
علف، گیاه
فرهنگ فارسی معین
نام روستایی در دهستان کلرودپی نوشهر، روستایی در منطقه.، گوسفند بنفش رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
آمادگی خوک و سگ جهت جفت گیری
فرهنگ گویش مازندرانی
داروش، گیاهی همیشه سبز و انگلی که بر روی درخت روییده و
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند سفید رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لاریجان آمل، نوعی سبزی خودرو و خوراکی
فرهنگ گویش مازندرانی
میزان پرباری یا کم باری محصول در مزرعه
فرهنگ گویش مازندرانی