جدول جو
جدول جو

معنی ومه - جستجوی لغت در جدول جو

ومه
(قَ فَ صَ)
سخت شدن گرما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قومه
تصویر قومه
مستحفضان، نگهبانان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رومه
تصویر رومه
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رمکان، رم، روم، رنب، رنبه، برای مثال شد جای جای ریخته از ننگ روی او / ریشی که ننگ دارد از او رومۀ زهار (سوزنی - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حومه
تصویر حومه
نواحی اطراف و پیرامون شهر یا هر جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نام بازیی است مر اطفال را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
یکی سیر، بند شمشیر. برازبان شمشیر
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن مخاشن. پدر قبیله ای است
لغت نامه دهخدا
(ثِ وَ مَ)
درختی است بزرگ بی بار خوش بوی تر از آس و از آن مسواک سازند و آن در بثراء روید
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دانۀ مروارید، مهرۀ سیمین. ج، توم، توم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دانۀ سیمین مانند مروارید. (از اقرب الموارد). مهرۀ سیمین. (مهذب الاسماء). رجوع به توم شود، گوشواره ای که در آن دانۀ بزرگ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بیضۀ شترمرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ام تومه، صدف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
زنی بوده است می فروش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
زن مست. (ناظم الاطباء) ، خایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
معظم آب دریا و سخت ترین جای آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و همچنین است حومه ماء و حومه رمل و حومه قتال و غیره. ج، حومات. (اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، حرب گاه. (مهذب الاسماء). جای قتال. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرگ، سختی، سنگ پشت ماده. (منتهی الارب). سلحفاه. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ وَ مَ)
جمع واژۀ قائم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قائم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خوشه، آنچه به دو انگشت برداشته شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، فوم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کرمکی سیاه است که در آب شنا میکند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود، نوعی از ماهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، عوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
غرور و تکبر، حرص و آز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قلعه ای است در یمن، (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام یکی از دهستان های حومه شهرستان گلپایگان است. این دهستان در باختر شهرستان گلپایگان واقع شده و حدود آن بشرح زیر است: از شمال بخاک خمین، از جنوب به پشتکوه. از خاور به گلپایگان و از باختر به الیگودرز. ناحیه ای است واقع در جلگه، هوای آن گرمسیری و سالم است. از رودخانه مشروب می شود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. این دهستان از 9 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل گردیده است. سکنۀ آن در حدود 3500 تن میباشد. قراء مهم آن عبارتند از ابولولان، کوچری و سررباطان. راههای استفادۀ این دهستان مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در تداول اطراف و گرداگرد شهر. (از فرهنگ فارسی معین) : در این مرغزار (رول) ناحیتی است اقطاعی و ملکی و حومه آن باغ است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 124). حومه آن نواحی بجه است و هوای آن سردسیر است بغایت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122).
- حومه نشین، کسی که در پیرامون شهر سکنی ̍ دارد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بلور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برق و آتشی که از سم اسب خیزد. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جغد. بوم. مذکر و مؤنث در هر دو یکسان است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به بوم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از دهستان شش ده قره بلاغ است که در بخش مرکزی شهرستان فسا واقع است. و 366 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بها، نشان. علامت. (آنندراج) (منتهی الارب) ، نشان مرد در حرب. (مهذب الاسماء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رومه
تصویر رومه
سریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لومه
تصویر لومه
نکوهنده نکوهیده، چشم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قائم، نگهبانان پاسداران قومی خویشاوندی، زانیچی (ملی جمع قائم (قایم) نگهبانان مستحفظان: قریب پنجاه شصت هزار سوار شمشیر زن بر گستواندار که به ظاهر بلخ در حلقه قومه خاص مرتب بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طومه
تصویر طومه
مرگ و میر، پتیاره (بلا) آسیب، سنگ پشت ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سومه
تصویر سومه
نشانه، ارزش، نشانه چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تومه
تصویر تومه
مروارید، مهره های سیمین
فرهنگ لغت هوشیار
معظم هر چیز، کارزار بزرگ، اطراف و گرداگرد شهر. مها گن (بلور)، کوست پروار، سترگ، جنگ بزرگ، بیرون شهر پیرانشهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثومه
تصویر ثومه
یک دانه سیر، بند شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زومه
تصویر زومه
ترسنده هراسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حومه
تصویر حومه
((مِ))
اطراف و گرداگرد شهر
فرهنگ فارسی معین