- ومخه (وَ خَ)
نکوهش و ملامت. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رنج رسا. (منتهی الارب). وبخه. (اقرب الموارد)
معنی ومخه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مُخْ خَ)
لغت نامه دهخدا
مغز استخوان و هو اخص من المخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخ شود
(وَ خَ)
لغت نامه دهخدا
اسم است توبیخ را، العذله المحرقه. (از اقرب الموارد) (المنجد). نکوهش و سرزنش و توبیخ و تهدید. (ناظم الاطباء)
(مُ مِخْخَ)
لغت نامه دهخدا
شاه ممخه، گوسپند فربه پر مغز استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فربه سمین. (از اقرب الموارد). بین الممخه و العجفاء (این مثل را در میانۀدو کار زنند). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
(وَ مَ دَ)
لغت نامه دهخدا
ومد. گرمای سخت یا گرمای سخت مع ایستادگی باد یا تری و خنکی که در شدت گرما از طرف دریا آید، یا سختی گرمای شب. (اقرب الموارد). رجوع به ومد شود
(وَ تَ خَ)
لغت نامه دهخدا
گل تنک. (منتهی الارب). خلاب و وحل و گل. (ناظم الاطباء) (المنجد) ، چیز اندک. (منتهی الارب). مااغنی عنی وتخه، ای شیئاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) ، ترس و بیم. (ناظم الاطباء)
(وَ رِ خَ)
لغت نامه دهخدا
ارض ورخه، زمین درهم پیچیده گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ورخ شود
(وَ خِ مَ)
لغت نامه دهخدا
شتر مادۀ به وخم رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر مبتلا به وخم. (ناظم الاطباء). رجوع به وخم شود
(سِ خَ)
لغت نامه دهخدا
هیئت گوش دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) : انه لحسن السمخه، نیکو نگاهدارنده مسموعات است. (منتهی الارب)
بلند شو، نوبت نگهبانی شالیزار