سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، کویچ، مارخ، سیاه الله از درختان جنگلی ایران، زالزالک وحشی لکن، برای مثال دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۳)
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بَلَک، سُرخ وَلیک، قَرَه گیلِه، وَلَک، کومار، کورچ، کِویچ، مارِخ، سیاه الله از درختان جنگلی ایران، زالزالک وحشی لکن، برای مِثال دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۳)
نباتی است کوهی در سنگ روید و در بهار بوی لیمو دهد، و آن را به شیراز لیمودارو گویند. طبیعت آن گرم و خشک بود. خازگن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به وشیج و وشیگ و وسنگ شود
نباتی است کوهی در سنگ روید و در بهار بوی لیمو دهد، و آن را به شیراز لیمودارو گویند. طبیعت آن گرم و خشک بود. خازگِن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به وشیج و وشیگ و وسنگ شود
تباه و سست و بیمزه از گوشت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). فاسد و تباه. (ناظم الاطباء). فاسد. و گفته شده هر طعام فاسد را ملیخ گویند. (از اقرب الموارد) ، گشن اشتر که ناقه را آبستن نکند و هو کالعقیم من الرجال. ج، املخه. (مهذب الاسماء). گشن دیر باردارکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست و ضعیف. (ناظم الاطباء). ضعیف. (اقرب الموارد) ، بیمزه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که رغبتی به ملاقات و مجالست با دیگران و گفت وشنود با آنان را نداشته باشد. (از اقرب الموارد)
تباه و سست و بیمزه از گوشت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). فاسد و تباه. (ناظم الاطباء). فاسد. و گفته شده هر طعام فاسد را ملیخ گویند. (از اقرب الموارد) ، گشن اشتر که ناقه را آبستن نکند و هو کالعقیم من الرجال. ج، املخه. (مهذب الاسماء). گشن دیر باردارکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست و ضعیف. (ناظم الاطباء). ضعیف. (اقرب الموارد) ، بیمزه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که رغبتی به ملاقات و مجالست با دیگران و گفت وشنود با آنان را نداشته باشد. (از اقرب الموارد)
ابن یزید بن عبدالملک (86-96 هجری قمری). از خلفای اموی. به روزگار خلافت وی مغرب الاقصی (مراکش) و اندلس و ماوراءالنهر و قسمتی از هندوستان فتح شد. این خلیفه و شاعر از آل مروان در دمشق به دنیا آمد و در یکی از نقاط اطراف حمص درگذشت. وی بانی جامع اموی دمشق است (به سال 88) که از معتبرترین ابنیۀاسلامی است. وی زیر نظر عبدالصمد بن عبدالاعلی شیبانی که شاعری متهم به کفر و زندقه بود پرورش یافت و به اشعار خمریات شهرت یافت. اشعار وی جلوه ای از زندگانی او بود. وی راه را برای دگرگونی شعر در زمان عباسیان هموار کرد. جبریل خاورشناس ایتالیایی اشعار او را گردآوری و بررسی کرده است. گویند وی در نواختن عود و ضرب مهارت داشت. (از تاریخ عباس اقبال) (از الموسوعهالعربیه المیسره چ قاهره ص 1966). رجوع به حبیب السیرو عیون الانباء ص 119 و مجمل التواریخ ص 305، 307، 427، 456 و نزهه القلوب ج 3 ص 250 و 252 و الحلل السندسیهو ضحی الاسلام و سیره عمر بن عبدالعزیز و تاریخ گزیده والجماهر بیرونی و المعرب جوالیقی و عیون الاخبار و الاعلام زرکلی و البیان و التبیین و العقدالفرید شود پدر خالد، سردار معروف اسلامی. رجوع به خالد شود: کجا شدند صنادید و سرکشان قریش زمنکران که مر ایشان بدند بس منکر ولید و حارث و بوجهل و عتبه و شیبه کجاست آصف و کو ذوالحمار و کو عنتر؟ ناصرخسرو
ابن یزید بن عبدالملک (86-96 هجری قمری). از خلفای اموی. به روزگار خلافت وی مغرب الاقصی (مراکش) و اندلس و ماوراءالنهر و قسمتی از هندوستان فتح شد. این خلیفه و شاعر از آل مروان در دمشق به دنیا آمد و در یکی از نقاط اطراف حمص درگذشت. وی بانی جامع اموی دمشق است (به سال 88) که از معتبرترین ابنیۀاسلامی است. وی زیر نظر عبدالصمد بن عبدالاعلی شیبانی که شاعری متهم به کفر و زندقه بود پرورش یافت و به اشعار خمریات شهرت یافت. اشعار وی جلوه ای از زندگانی او بود. وی راه را برای دگرگونی شعر در زمان عباسیان هموار کرد. جبریل خاورشناس ایتالیایی اشعار او را گردآوری و بررسی کرده است. گویند وی در نواختن عود و ضرب مهارت داشت. (از تاریخ عباس اقبال) (از الموسوعهالعربیه المیسره چ قاهره ص 1966). رجوع به حبیب السیرو عیون الانباء ص 119 و مجمل التواریخ ص 305، 307، 427، 456 و نزهه القلوب ج 3 ص 250 و 252 و الحلل السندسیهو ضحی الاسلام و سیره عمر بن عبدالعزیز و تاریخ گزیده والجماهر بیرونی و المعرب جوالیقی و عیون الاخبار و الاعلام زرکلی و البیان و التبیین و العقدالفرید شود پدر خالد، سردار معروف اسلامی. رجوع به خالد شود: کجا شدند صنادید و سرکشان قریش زمنکران که مر ایشان بدند بس منکر ولید و حارث و بوجهل و عتبه و شیبه کجاست آصف و کو ذوالحمار و کو عنتر؟ ناصرخسرو
زاده. (منتهی الارب). مولود هنگامی که تولد میشود. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، کودک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی) : مهر توبر صادر و وارد به احسان و کرم هست افزون زآنکه باشد مهر والد بر ولید. سوزنی. - امثال: گویند: هم فی امر لاینادی ولیده، یعنی مشغول شدند در آن کار به حدی که اگر کودکی دست به چیزی گرانمایه دراز کند زجر و سرزنش کرده نشود. اصله من جری الخیل لأن الفرس اذا کان جواداً اعطی من غیر ان یصاح به لاستزادته ثم قیل ذلک فی کل امر عظیم و لکل شی ٔ کبیر خیراً او شراً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ، بنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). ج، ولدان، ولده. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - ام الولید، ماکیان. (منتهی الارب)
زاده. (منتهی الارب). مولود هنگامی که تولد میشود. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، کودک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی) : مهر توبر صادر و وارد به احسان و کرم هست افزون زآنکه باشد مهر والد بر ولید. سوزنی. - امثال: گویند: هم فی امر لاینادی ولیده، یعنی مشغول شدند در آن کار به حدی که اگر کودکی دست به چیزی گرانمایه دراز کند زجر و سرزنش کرده نشود. اصله من جری الخیل لأن الفرس اذا کان جواداً اعطی من غیر ان یصاح به لاستزادته ثم قیل ذلک فی کل امر عظیم و لکل شی ٔ کبیر خیراً او شراً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ، بنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). ج، وِلدان، وِلده. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - ام الولید، ماکیان. (منتهی الارب)
نوعی از دویدن که پایها با هم افتد، پی درپی درخشیدن برق. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، با هم آمدن قوم برابر. (منتهی الارب). با هم آمدن قوم. (اقرب الموارد)
نوعی از دویدن که پایها با هم افتد، پی درپی درخشیدن برق. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، با هم آمدن قوم برابر. (منتهی الارب). با هم آمدن قوم. (اقرب الموارد)
درختی است با میوۀ خرد به رنگ سرخ و سیاه و از گونه های مختلف وحشی زالزالک است، و در کتب مفردات آن را خفچه، عوسج، زعرور الادویه نام میدهند و اسامی مشترک سرخ میوه و سیاه میوۀ آن این است: کمار (در لاهیجان) ، کرچ (در دره کرج) ، کویج (در اطراف تهران و همدان و اصفهان) ، گیج (در خلخال) ، کجیل (در رامسر و تنکابن) ، مارخ و مرخ (در دیلمان و لاهیجان و رودسر) ، ولک و بلک و ولیک (درگرگان) ، گتو و ملا و یلک و کوت کوتی (در بعضی نواحی). اسامی سیاه میوۀ آن عبارت است از: سیاه لله (در شفارود) ، سیاه کوتی و سیاه کوتیل (در اطراف رشت) ، من برو (در طالش) ، سیاه ولیک (در درۀ کتول) ، سیاه کوتکوتی (در تنکابن) ، کوچ (در شیرین سوی قزوین) ، یمیشان (ترک زبانان قوشخانه و غیره) ، قره گیله (در آستارا و گرگانرود) ، قوش یمیشی (در ارسباران). نامهای سرخ میوۀ آن ازاینقرار است: شال ولیک (در نور) ، سرخ ولیک (در کتول) ، کم بور (در گرگانرود) ، سرلا (در شفارود) ، سک کامپوره (در اطراف رشت) ، ولیک (در تنکابن). و قسمی از ولیک رادر شیراز کیالک نامند. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
درختی است با میوۀ خرد به رنگ سرخ و سیاه و از گونه های مختلف وحشی زالزالک است، و در کتب مفردات آن را خفچه، عوسج، زعرور الادویه نام میدهند و اسامی مشترک سرخ میوه و سیاه میوۀ آن این است: کمار (در لاهیجان) ، کرچ (در دره کرج) ، کویج (در اطراف تهران و همدان و اصفهان) ، گیج (در خلخال) ، کجیل (در رامسر و تنکابن) ، مارخ و مرخ (در دیلمان و لاهیجان و رودسر) ، ولک و بلک و ولیک (درگرگان) ، گتو و ملا و یلک و کوت کوتی (در بعضی نواحی). اسامی سیاه میوۀ آن عبارت است از: سیاه لله (در شفارود) ، سیاه کوتی و سیاه کوتیل (در اطراف رشت) ، من برو (در طالش) ، سیاه ولیک (در درۀ کتول) ، سیاه کوتکوتی (در تنکابن) ، کوچ (در شیرین سوی قزوین) ، یمیشان (ترک زبانان قوشخانه و غیره) ، قره گیله (در آستارا و گرگانرود) ، قوش یمیشی (در ارسباران). نامهای سرخ میوۀ آن ازاینقرار است: شال ولیک (در نور) ، سرخ ولیک (در کتول) ، کم بور (در گرگانرود) ، سرلا (در شفارود) ، سک کامپوره (در اطراف رشت) ، ولیک (در تنکابن). و قسمی از ولیک رادر شیراز کیالک نامند. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
صدا. آواز. (ناظم الاطباء) (برهان) (فرهنگ جهانگیری). آواز. (آنندراج) (از انجمن آرا) : نعره در وی شلیخ موسیقی ناله در وی نوای موسیقار. رشید وطواط. ، جانماز، یعنی بساط کوچک و یا حصیری که گسترده و بر روی آن نمازخوانند. (ناظم الاطباء). شلنج
صدا. آواز. (ناظم الاطباء) (برهان) (فرهنگ جهانگیری). آواز. (آنندراج) (از انجمن آرا) : نعره در وی شلیخ موسیقی ناله در وی نوای موسیقار. رشید وطواط. ، جانماز، یعنی بساط کوچک و یا حصیری که گسترده و بر روی آن نمازخوانند. (ناظم الاطباء). شلنج
نام رودی است به جزیره. (منتهی الارب). نام رودی است در رقه. (از معجم البلدان و مراصد). و رجوع به همین مآخذ شود. ج، بلخ، بلخ، ابالخ، بلخیات، بلائخ. (منتهی الارب) (ذیل اقرب الموارد از تاج)
نام رودی است به جزیره. (منتهی الارب). نام رودی است در رقه. (از معجم البلدان و مراصد). و رجوع به همین مآخذ شود. ج، بُلخ، بُلُخ، اَبالخ، بَلخیات، بَلائخ. (منتهی الارب) (ذیل اقرب الموارد از تاج)