- ولف(وُ)
فریتس. دانشمند آلمانی، ترتیب دهنده فهرست لغات شاهنامۀ فردوسی است و آن کاری بس ارجمند و عظیم است
معنی ولف - جستجوی لغت در جدول جو
- ولف(وُ)
بخور مریم. خبزالمشایخ. (یادداشت مرحوم دهخدا)
- ولف(قَ رَ)
ولاف. الاف. ولیف. پی درپی درخشیدن برق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تنگستن، فلزی خاکستری بسیار سخت و دیرگداز که مفتول های آن در مقابل کشش و حرارت مقاومت بسیار دارد، آلیاژهای آن به واسطۀ سختی و استحکام اهمیت بسیار در صنعت دارد، ولفرام
(وَ کِ وَ)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان. سکنۀ آن 150 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
(فَ لَ)
لغت نامه دهخدا
آوند از برگ خرما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نوعی از خنور خرما، پوشش هر چیزی و غلاف آن، یا جامه دان یا پوششی که جامه دان را بدان پوشند. (منتهی الارب). روپوشی که بدان لباس را پوشانند، و گویند لباس نازک. (از اقرب الموارد)
گرد آمد فراهم آمده، نوشته ماتیکان، در آمیزه زبانزد فرزانی، یکی از شیوه های دبیره کنونی فارسی و تازی گرد آورنده فراهم آورنده، نویسنده فراهم آوردنده گرد کننده، آنکه مطالبی در یک یا چند موضوع فراهم آورد و کتاب یا رساله سازد، جمع مولفین: رسمی قدیم است وعهدی بعید تا این رسم معهود ومسلوک است که مولف و مصنف در تشبیب سخن و دیباجه کتاب طرفی از ثنا مخدوم و شمتی از دعا ممدوح اظهار کند. تالیف کننده کامل کننده، جمع کننده، نویسنده
یکی از نهرهایی که به خلیج استرآباد می ریزد
