جدول جو
جدول جو

معنی ولغان - جستجوی لغت در جدول جو

ولغان
(قَ شَ حَ)
ولغ. ولوغ. به اطراف زبان آب خوردن سگ از ظرف یا درکردن زبان خود را در آن و جنبانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ولوغ و ولغ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ولان
تصویر ولان
(دخترانه)
مکانیکهگل زرد بسیار داشته باشد (نگارش کردی: ولان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولدان
تصویر ولدان
ولیدها، مولودها، کودک ها، نوزادها، بنده ها، جمع واژۀ ولید
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
دهی از دهستان هرم و کاریان، بخش جویم، شهرستان لار. سکنۀ آن 598 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قسمی از راسوی سیاه، و این لغت مأخوذ از مغولی است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
آنکه مانده شود پس به رنجیدگی کار کند. گویند: هو یطلغ المهنه، ای عجز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قصبه ای است جزو دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 1793 تن است. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن غلات، بنشن، صیفی، میوه جات مختلف و فراوان و لبنیات و عسل و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در حدود 25 باب دکان دارد. صنایع دستی آن کرباس بافی است. دبستان شش کلاسه و صندوق پست دارد و از طریق قلعه چندار ماشین میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ مَ)
ولع. سبک و خوار گردیدن، دروغ گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ حَ)
به شتاب رفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ولس شود، فراخ رفتن شتر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ ولید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). مولودها. کودکان. پسران:
تا بباشند بدین رز در مهمان منند
رز فردوس من است ایشان ولدان منند.
منوچهری.
حوران و غلمان و ولدان بر گرد وی برآمدند. (قصص الانبیاء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وزغه، به معنی کربسه یا جانوری شبیه کربسه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وزغه شود
لغت نامه دهخدا
(لَغْ غا)
لغنده. لقان. و رجوع به لقان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ولکان
تصویر ولکان
فرانسوی آتشفشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولدان
تصویر ولدان
جمع ولید، کودکان پسران
فرهنگ لغت هوشیار
وسیله ای برای وجین با اسب در پنبه کاری و ردیف کاری
فرهنگ گویش مازندرانی