جدول جو
جدول جو

معنی ولعان - جستجوی لغت در جدول جو

ولعان
(قَ زَ مَ)
ولع. سبک و خوار گردیدن، دروغ گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ولان
تصویر ولان
(دخترانه)
مکانیکهگل زرد بسیار داشته باشد (نگارش کردی: ولان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولدان
تصویر ولدان
ولیدها، مولودها، کودک ها، نوزادها، بنده ها، جمع واژۀ ولید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعان
تصویر لعان
یکدیگر را لعن کردن، یکدیگر را نفرین کردن در نزد حاکم شرع
فرهنگ فارسی عمید
(لَعْ عا)
بسیار نفرین و لعنت کننده. (منتخب اللغات). نفرین کننده. (مهذب الاسماء) : لایکون المؤمن طعاناً و لا لعانا. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لعنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وعل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وعل شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وصع، و آن مرغی است خردتر از گنجشک، یا صعوه است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وصع شود
لغت نامه دهخدا
(عُ دُوو)
سریع و سبک رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ ولید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). مولودها. کودکان. پسران:
تا بباشند بدین رز در مهمان منند
رز فردوس من است ایشان ولدان منند.
منوچهری.
حوران و غلمان و ولدان بر گرد وی برآمدند. (قصص الانبیاء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ حَ)
به شتاب رفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ولس شود، فراخ رفتن شتر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(قَ شَ حَ)
ولغ. ولوغ. به اطراف زبان آب خوردن سگ از ظرف یا درکردن زبان خود را در آن و جنبانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ولوغ و ولغ شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وفعه. (منتهی الارب). رجوع به وفعه شود، جمع واژۀ وفع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وفع شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قصبه ای است جزو دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 1793 تن است. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن غلات، بنشن، صیفی، میوه جات مختلف و فراوان و لبنیات و عسل و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در حدود 25 باب دکان دارد. صنایع دستی آن کرباس بافی است. دبستان شش کلاسه و صندوق پست دارد و از طریق قلعه چندار ماشین میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ اصلع. رجوع به اصلع شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
تثنیۀ قلع. صلائه و شریح دو پسر عمرو بن خویلفه از بنی نمیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در حال بلعیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وعن، به معنی زمین درشت سخت یا سپیدی زمین که چیزی نرویاند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ وعنه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، خطهایی است بر کوه شبیه ریگهای دراز یا اندک خاک. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ولدان
تصویر ولدان
جمع ولید، کودکان پسران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولکان
تصویر ولکان
فرانسوی آتشفشان
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین نفریننده نفرین کننده بسیار لعن کننده بسیار نفرین کننده. یکدیگر را لعنت کردن نفرین کردن، چون مردی زن خود را بزنا نسبت کند امام هر دو را بلعن یکدیگر وا دارد. سپس آن زن بر مرد همیشه حرام شود و اگر بچه آورد بچه از آن مرد نسب نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعلان
تصویر وعلان
گیاه برگ بیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلعان
تصویر صلعان
جمع اصلع، کلان مردان کل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعان
تصویر لعان
((لِ))
یکدیگر را لعن و نفرین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لعان
تصویر لعان
((لَ عّ))
بسیار لعن کننده، بسیار نفرین کننده
فرهنگ فارسی معین