جدول جو
جدول جو

معنی ولدکشته - جستجوی لغت در جدول جو

ولدکشته
(وَ)
دهی است از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان قصرشیرین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوَدْ / خُدْ کُ تَ / تِ)
آنکه خود را کشته. کشته بدست خود
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ کُ)
محبوس. زندانی. بازداشته. توقیف شده، برانگیخته. وادار شده. و رجوع به واداشتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تِ)
لاکچه. لاخشه. لاکشه. لخشک. جون عمه. لطیفه. تتماج. لاخشته. نوعی رشته که لوزی برند و از آن آش پزند: لاکشته و رشته فرموده بود (سلطان مسعود) بیاوردند بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222)
لغت نامه دهخدا
نوعی رشته که آنرا لوزی برند، آشی که از رشته مذکور پزند تتماج توتماج
فرهنگ لغت هوشیار
مجبور، مکلف، ملزم، ناچار، ناگزیر، برانگیخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد