کنایه از عاشق شدن، فریفته شدن، دل بسته به چیزی شدن، علاقه پیدا کردن، توجه کردن، دقت کردن، جرئت دادن، دلیر ساختن، برای مثال روی خندان طبیبان دل دهد بیمار را / باغبان بگشا ز ابرو چین که بیمار دلم (دانش - لغتنامه - دل دادن)
کنایه از عاشق شدن، فریفته شدن، دل بسته به چیزی شدن، علاقه پیدا کردن، توجه کردن، دقت کردن، جرئت دادن، دلیر ساختن، برای مِثال روی خندان طبیبان دل دهد بیمار را / باغبان بگشا ز ابرو چین که بیمار دلم (دانش - لغتنامه - دل دادن)
رها کردن. آزاد کردن. آزاد گذاشتن. - ول دادن صدا، در تداول، آواز خواندن. سر دادن صدا. دادوبیداد کردن. آواز برآوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). - ولش دادن، در تداول، ول دادن. (لغات عامیانۀ جمال زاده). رجوع به ول دادن شود. ، آزاد کردن کسی از زندان
رها کردن. آزاد کردن. آزاد گذاشتن. - ول دادن صدا، در تداول، آواز خواندن. سر دادن صدا. دادوبیداد کردن. آواز برآوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). - ولش دادن، در تداول، ول دادن. (لغات عامیانۀ جمال زاده). رجوع به ول دادن شود. ، آزاد کردن کسی از زندان
بازدادن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). پس دادن. دوباره دادن. (ناظم الاطباء). رد کردن: آنچه خوردی واده ای مرگ سیاه از نبات و ورد و از برگ و گیاه. مولوی. خار در پا شد چنین دشوار یاب خار در دل چون بود واده جواب. مولوی. من در آندم وادهم چشم ترا تا فروخوانی معظم جوهرا. مولوی (مثنوی چ بروخیم دفتر سوم ص 474). بازفرمان آیدش بردار سر از سجود و واده از کرده خبر. مولوی (مثنوی دفتر سوم). چون بیاید شام و دزدد جام من گویمش واده که نامد شام من. مولوی (مثنوی دفتر سوم). ای نوخطی که شوختری از هزار طفل از طفلکی که بوسه خوری بوسه وامده. مسیح کاشی (از آنندراج). ، منقطع گشتن موقت (درد). فاصله دادن. فاصله پدید کردن. فرجه دادن. میانه دادن. موقتاً رها کردن. رها کردن. موقتاً آرام شدن. (یادداشت مؤلف) ، مقاومت نکردن. کوتاه آمدن. ممانعت نکردن. استرداد، وادادن خواستن. (زوزنی). - وادادن سبق، فراموش کردن. (آنندراج). - به دست وادادن، در این شاهد ظاهراً به معنی سپردن و لو دادن و تسلیم کردن است: آنگه چون بر زید علی دست یافتند به این که تیر بر پیشانیش آمد و کشته شد پنهان در جویی دفنش کردند تا مروانیان بندانند. هم رافضیان رهنمونی کردند تا او را برآوردند وبرآویختند و زنش را به دست وادادند تا زن آبستن را دستهای نگار برنهاده ببریدند و اینها همه رافضیان کردند هم با علی و هم با حسن و هم با حسین و هم با اولاد او. (ص 408 کتاب النقض تألیف عبدالجلیل قزوینی رازی). - وادادن نان در تنور یا رنگ از دیوار، افتادن. مقابل چسبیدن و گرفتن
بازدادن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). پس دادن. دوباره دادن. (ناظم الاطباء). رد کردن: آنچه خوردی واده ای مرگ سیاه از نبات و ورد و از برگ و گیاه. مولوی. خار در پا شد چنین دشوار یاب خار در دل چون بود واده جواب. مولوی. من در آندم وادهم چشم ترا تا فروخوانی معظم جوهرا. مولوی (مثنوی چ بروخیم دفتر سوم ص 474). بازفرمان آیدش بردار سر از سجود و واده از کرده خبر. مولوی (مثنوی دفتر سوم). چون بیاید شام و دزدد جام من گویمش واده که نامد شام من. مولوی (مثنوی دفتر سوم). ای نوخطی که شوختری از هزار طفل از طفلکی که بوسه خوری بوسه وامده. مسیح کاشی (از آنندراج). ، منقطع گشتن موقت (درد). فاصله دادن. فاصله پدید کردن. فرجه دادن. میانه دادن. موقتاً رها کردن. رها کردن. موقتاً آرام شدن. (یادداشت مؤلف) ، مقاومت نکردن. کوتاه آمدن. ممانعت نکردن. استرداد، وادادن خواستن. (زوزنی). - وادادن سبق، فراموش کردن. (آنندراج). - به دست وادادن، در این شاهد ظاهراً به معنی سپردن و لو دادن و تسلیم کردن است: آنگه چون بر زید علی دست یافتند به این که تیر بر پیشانیش آمد و کشته شد پنهان در جویی دفنش کردند تا مروانیان بندانند. هم رافضیان رهنمونی کردند تا او را برآوردند وبرآویختند و زنش را به دست وادادند تا زن آبستن را دستهای نگار برنهاده ببریدند و اینها همه رافضیان کردند هم با علی و هم با حسن و هم با حسین و هم با اولاد او. (ص 408 کتاب النقض تألیف عبدالجلیل قزوینی رازی). - وادادن نان در تنور یا رنگ از دیوار، افتادن. مقابل چسبیدن و گرفتن
جمع واژۀ ولید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). مولودها. کودکان. پسران: تا بباشند بدین رز در مهمان منند رز فردوس من است ایشان ولدان منند. منوچهری. حوران و غلمان و ولدان بر گرد وی برآمدند. (قصص الانبیاء)
جَمعِ واژۀ ولید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). مولودها. کودکان. پسران: تا بباشند بدین رز در مهمان منند رز فردوس من است ایشان ولدان منند. منوچهری. حوران و غلمان و ولدان بر گرد وی برآمدند. (قصص الانبیاء)
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)