جدول جو
جدول جو

معنی ولدادن - جستجوی لغت در جدول جو

ولدادن
جمع ولید: مولودها کودکان، پسران (و بنات افکارش غیرت حور و ولدان است)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ولیداد
تصویر ولیداد
(پسرانه)
ولی (عربی) + داد (فارسی) داده ولی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
روی دادن، به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل دادن
تصویر دل دادن
کنایه از عاشق شدن، فریفته شدن، دل بسته به چیزی شدن، علاقه پیدا کردن، توجه کردن، دقت کردن، جرئت دادن، دلیر ساختن، برای مثال روی خندان طبیبان دل دهد بیمار را / باغبان بگشا ز ابرو چین که بیمار دلم (دانش - لغتنامه - دل دادن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هل دادن
تصویر هل دادن
فشار دادن چیزی برای حرکت به جلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو دادن
تصویر بو دادن
بوناک بودن و بو پس دادن، تف دادن چیزی روی آتش، مثل تف دادن تخم هندوانه و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلداده
تصویر دلداده
دل بسته، دلباخته، فریفته، عاشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وادادن
تصویر وادادن
تسلیم شدن، ول شدن، شل شدن مثلاً وادادن گچ، دادن، پس دادن، بازدادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولدان
تصویر ولدان
ولیدها، مولودها، کودک ها، نوزادها، بنده ها، جمع واژۀ ولید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قول دادن
تصویر قول دادن
وعده دادن، پیمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(فُ شِ تَ)
رها کردن. آزاد کردن. آزاد گذاشتن.
- ول دادن صدا، در تداول، آواز خواندن. سر دادن صدا. دادوبیداد کردن. آواز برآوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده).
- ولش دادن، در تداول، ول دادن. (لغات عامیانۀ جمال زاده). رجوع به ول دادن شود.
، آزاد کردن کسی از زندان
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
بازدادن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). پس دادن. دوباره دادن. (ناظم الاطباء). رد کردن:
آنچه خوردی واده ای مرگ سیاه
از نبات و ورد و از برگ و گیاه.
مولوی.
خار در پا شد چنین دشوار یاب
خار در دل چون بود واده جواب.
مولوی.
من در آندم وادهم چشم ترا
تا فروخوانی معظم جوهرا.
مولوی (مثنوی چ بروخیم دفتر سوم ص 474).
بازفرمان آیدش بردار سر
از سجود و واده از کرده خبر.
مولوی (مثنوی دفتر سوم).
چون بیاید شام و دزدد جام من
گویمش واده که نامد شام من.
مولوی (مثنوی دفتر سوم).
ای نوخطی که شوختری از هزار طفل
از طفلکی که بوسه خوری بوسه وامده.
مسیح کاشی (از آنندراج).
، منقطع گشتن موقت (درد). فاصله دادن. فاصله پدید کردن. فرجه دادن. میانه دادن. موقتاً رها کردن. رها کردن. موقتاً آرام شدن. (یادداشت مؤلف) ، مقاومت نکردن. کوتاه آمدن. ممانعت نکردن.
استرداد، وادادن خواستن. (زوزنی).
- وادادن سبق، فراموش کردن. (آنندراج).
- به دست وادادن، در این شاهد ظاهراً به معنی سپردن و لو دادن و تسلیم کردن است: آنگه چون بر زید علی دست یافتند به این که تیر بر پیشانیش آمد و کشته شد پنهان در جویی دفنش کردند تا مروانیان بندانند. هم رافضیان رهنمونی کردند تا او را برآوردند وبرآویختند و زنش را به دست وادادند تا زن آبستن را دستهای نگار برنهاده ببریدند و اینها همه رافضیان کردند هم با علی و هم با حسن و هم با حسین و هم با اولاد او. (ص 408 کتاب النقض تألیف عبدالجلیل قزوینی رازی).
- وادادن نان در تنور یا رنگ از دیوار، افتادن. مقابل چسبیدن و گرفتن
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
تعلیم دادن. درس گفتن: فلانی... ورمیدهد. (فرهنگ فارسی معین از برهان در مدخل ور)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ ولید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). مولودها. کودکان. پسران:
تا بباشند بدین رز در مهمان منند
رز فردوس من است ایشان ولدان منند.
منوچهری.
حوران و غلمان و ولدان بر گرد وی برآمدند. (قصص الانبیاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جردادن
تصویر جردادن
پاره کردن (کاغذ پارچه و مانند آن) : (لباسش را جر داد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادادن
تصویر جادادن
نهادن چیزیرا در جایی هشتن، نصب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خو دادن
تصویر خو دادن
معتاد نمودن، عادت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
بوقوع پیوستن، واقع شدن، حادث گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طول دادن
تصویر طول دادن
امرار وقت کردن، بتاخیر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویدادن
تصویر رویدادن
حادث شدن، رخ دادن، اتفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلداده
تصویر دلداده
عاشق دلبسته دلباخته، علاقه مند راغب مایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردادن
تصویر بردادن
میوه دادن، ثمر دادن، نتیجه دادن، حاصل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بولدان
تصویر بولدان
شاشدان ظرفی که در آن بول کنند گمیزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو دادن
تصویر بو دادن
تف دادن چیزی روی آتش
فرهنگ لغت هوشیار
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدادن
تصویر آبدادن
آبیاری کردن، زراندود کردن فلز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولدان
تصویر ولدان
جمع ولید، کودکان پسران
فرهنگ لغت هوشیار
رهاکردن آزادکردن آزاد گذاشتن، آزاد کردن کسی از زندان. یا ولا دادن صدا. آواز خواندن، داد و بیداد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دانه ای سخت که در بعض اعضا (مخصوصا انگشتان پا) تولید شود آژخ ژخ توء لول زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادادن
تصویر وادادن
پس دادن، باز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لودادن
تصویر لودادن
فاش کردن، راز او را آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غل دادن
تصویر غل دادن
غلتانیدن چیزی مدور در سطحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول دادن
تصویر ول دادن
((وِ دَ))
رها کردن، آزاد کردن، آزاد کردن کسی از زندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وادادن
تصویر وادادن
پس دادن، جدا شدن، سست شدن، شل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قول دادن
تصویر قول دادن
پیمان بستن، سوگند خوردن
فرهنگ واژه فارسی سره