جدول جو
جدول جو

معنی ولجه - جستجوی لغت در جدول جو

ولجه
(وُ لَ جَ)
بسیار درآینده: فلان خرجه ولجه، یعنی کثیرالخروج و کثیرالولوج است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ولجه
(وَ لَ جَ)
سمج کوه که رونده در باران و جز آن در آن درآید. به فارسی باران گریز است. (منتهی الارب). غاری است که عبورکننده از باران و جز آن خود را در آن میپوشاند. (اقرب الموارد) ، خم وادی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جای ولوج. (اقرب الموارد). ج، ولج، اولاج (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ولجات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الجه
تصویر الجه
آنچه از مال و اسیر که از غارت و تاخت و تاز در سرزمین دیگران به دست بیاورند، الجا، الجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الجه
تصویر الجه
الیجه، نوعی پارچۀ راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافته می شود، الاجه
فرهنگ فارسی عمید
(حَ جَ)
مسافت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند: بیننا و بینهم حلجه صالحه او بعیده او قریبه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ جَ)
یا الچه یا الجی، مال و جنس و بندی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. (آنندراج). مال غارت و اسرائی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. (فرهنگ نظام) :
گر صاحب زمان را وقت ظهور میبود
از بهر الجه میرفت دنبال لشکر او.
واله هروی (در هجو ترکی از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
نام نوعی قماش است. (سنگلاخ). جامۀ راه راه، رنگارنگ، مخفف الاجۀ ترکی. رجوع به الچه شود:
گشاده بر رخ کمخات دیدۀ الجه
بدان دلیل که این ناظرست و آن منظور.
نظام قاری.
چشمهای الجه باز بروی مله ایست
همچو عاشق که کند دیده به روی دلدار.
نظام قاری (ص 14)
لغت نامه دهخدا
(خَ لِ جَ)
وصفی از خلوج. یقال: عین خلجه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ جَ)
دستۀ چاقو. (دزی ج 2 ص 392)
لغت نامه دهخدا
(فُ جَ)
پیروزی و رستگاری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ جَ)
سپیدۀ صبح. (منتهی الارب). انتهای شب هنگام آشکار شدن فجر، گویند: رأیت بلجه الصبح، یعنی روشنی صبح را دیدم. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ جَ)
سرخس. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فلجون شود
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
قطعه ای از جامۀ مخطط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نصره الدین... (متوفی به سال 649 هجری قمری). یکی از دو پسر اتابک هزار اسب بن ابی طاهر از اتابکان لرستان است و از 646 تا 649 فرمانروائی داشته است. (از تاریخ مغول اقبال ص 244 و 448)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ جَ / جِ)
قسمی لباده و پالتو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلیجه. کلیچه. و رجوع به کلیجه و کلیچه شود، جامۀ آستین کوتاهی که به روی قبا پوشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ / دُ جَ)
شب روی آخر شب. اسم است ادلاج را. (ازمنتهی الارب). حرکت از آخر شب، و یا حرکت در تمام شب. (از اقرب الموارد). رجوع به ادلاج شود، دلجه الضبع، نصف شب و نیمۀ شب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ)
قریه ای است واقع در صعید مصر در غرب نیل که در کوه و بعید از ساحل است. (از معجم البلدان). و منسوب بدان دلجی شود
لغت نامه دهخدا
(صُلْ لَ جَ)
جامۀ ابریشم. (منتهی الارب) ، الفیلجه من القز. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). پیلۀ ابریشم
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
است و دبر، و آن افصح از بلحه بحاء مهمل است. (از ذیل اقرب الموارد از تاج).
لغت نامه دهخدا
(وَ حَ جَ)
جای نشیب. ج، اوحاج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند این ماده مصحف وجج است و گویند لغت دیگری است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ جَ)
خالص از هر چیزی: فضه صولجه، سیم جید و بی آمیغ. (منتهی الارب). رجوع به صولج شود
لغت نامه دهخدا
(چُ جَ)
دهی است از دهستان قزل گچیلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان. 331 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، انگور، و انواع میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 290 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ولیجه
تصویر ولیجه
درون، دمساز همدم
فرهنگ لغت هوشیار
ولیه در فارسی مونث ولی بنگرید به ولی نزدیکی، پالان، توشه (انبان) مونث ولی: (هفت تنان... بنظر ولیه مذکوره درآمده)
فرهنگ لغت هوشیار
شیدایی معنی ولاه در الله دیدی. این تقریر مبتنی است بر آنکه الله مشتق از وله واصل آن (ولاه) باشد چنانکه قتاده از مفسرین و ابوالهیثم از لغویین بر آن عقیده رفته اند: (معنی ولاه درالله دیدی چون از قهرش ترسیدی پناه بالله دادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورجه
تصویر ورجه
ورجک ووورجک - ورجه و وورجه جستن و فرو جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلجه
تصویر فلجه
اسپانیایی تازی گشته سرخس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلجه
تصویر غلجه
غرچه نامرد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تاراجیده: داراک و خواسته ای که از تاراج به دست آید مال و جنس و اسیری که پس از تاخت و تاز و غارت از دشمنی گیرند چپاول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلجه
تصویر دلجه
دیرگاه واپسین پاس شب، شبروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلجه
تصویر بلجه
سپیده دم پایان شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صولجه
تصویر صولجه
مونث صولج: ناب و، سیم ناب، چوگان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
مال و جنس و اسیری که پس از تاخت و تاز و غارت از دشمنی گیرند چپاول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الجه
تصویر الجه
((اُ جَ))
چپاول
فرهنگ فارسی معین
جنبه، صورت، چهره
دیکشنری عربی به فارسی