جدول جو
جدول جو

معنی ولاشگرد - جستجوی لغت در جدول جو

ولاشگرد
(وَ)
شهری بوده است در میانۀ همدان و کرمانشاه و بانی آن بلاش از پادشاهان ساسانی بوده است و بدین نام ساسانیان متعدد بوده اند و بدین نام قصبات قدیمه باقی است در نواحی اخلاط و کرمان و غیره. ولاشگرددر اصل بلاشکرد بوده. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
بیکاره، هرزه، هرزه گرد، کسی که بیهوده راه می رود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
شهری است مشهور به کرمان، میان آن و جیرفت سه مرحله است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ جِ)
از قرای مرو است و با مرو چهار فرسنگ فاصله دارد. ملک بلاش بن فیروز، یکی ازپادشاهان فرس در عهد جاهلیت، آن را ساخته است. (از معجم البلدان). معرب بلاشگرد باشد و آن قریه ای است برچهار فرسنگ مرو شاهجان، و آنرا ملک بلاش پسر فیروز بناکرده است. (برهان). و رجوع به بلاش و بلاشگرد شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شهری است استوار اندرمیان کوه و صحرا نهاده بر حد میان چغانیان و ختلان واندر وی دایم باد آید و تربت شقیق بلخی رحمهاﷲعلیه آنجاست و از وی زعفران بسیار خیزد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شهری است نزدیک شومان و کوچکتر از آن. (از معجم البلدان) ، از قراء ماوراء النهر است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَلْ وَ)
دهی است از دهستان چیمه رود بخش نطنز شهرستان کاشان. سکنۀ آن 520 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
لاس جرد
لغت نامه دهخدا
(وِ گِ)
شهرکی است به کرمان و از وی نیل و زیره و نیشکر خیزد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
جایگاهی است به کرمان به یک فرسنگی جیرفت. و بدانجا جنگی بوده است مهلب ابن ابی صفره و قطری بن الفجاءه الخارجی را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَ شِ)
دهی است جزء دهستان فراهان بخش فرمهین شهرستان اراک. سکنۀ آن 421 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
از قرای مرو شاهجهان. (انجمن آرا از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان نیکشهر شهرستان چاه بهار که در 38000 گزی شمال باختری نیکشهر، کنار راه مالرو هیچان به بنت واقع شده و سکنۀآن 5 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
نام یکی از دهستان نه گانه بخش کهنوج شهرستان جیرفت. این دهستان در باختر کهنوج واقع و محدود است از شمال به بخش سبزواران، از خاور به دهستان کهنوج، از جنوب به دهستان رودخانه و از باختر به دهستان صوغان. موقع آن کوهستانی و هوای آن گرم و آب آنجا از رودخانه و قنوات تأمین میشود. محصول آن خرما، غلات و مرکبات آن بخوبی معروف است. از 27 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و جمعیت آن 4090 تن است. مرکز دهستان قریۀ گلاشکرد و قرای مهم آن: رمکان، درشور، حورمه و پاسفیدان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین واقع در 21 هزارگزی جادۀ عمومی، دارای 308 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ گِ)
ثغری است (به ارمینیه) بر روی رومیان و مردمانی جنگی و جایی با نعمت. (حدود العالم). ملاذجرد. ملازگرد. نام شهری در ارمنستان که بنای آن از سنگ سیاه می باشد و در آن درخت نیست. (ناظم الاطباء). منازجرد. شهری است نزدیک نشوی (نخجوان) و خلاط و بدلیس (بتلیس) و ارزن. (ترجمه صوره الارض ابن حوقل ص 91). ملازجرد از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات ’عو’ و عرض از خط استوا ’لح مه’ واکنون قلعه ای دارد محکم، عظیم جای خوب است و هوای خوش، حقوق دیوانیش چهارده هزار دینار است. (نزهه القلوب چ گای لسترنج صص 101- 102). ازو تا بندماهی سه فرسنگ ازو تا ارحبش هشت فرسنگ ازو تا ملازجرد هشت فرسنگ ازو تا خنوس ده فرسنگ. (نزههالقلوب ایضاً ص 183). از شهرهای ساحل رود ارسناس (مرادسو) است که به زبانهای مختلف آن سرزمین منازجرد و منازگرت و ملاسگرد نیز گفته می شد. در قرن چهارم مقدسی درباره ملازگرد گوید: شهری است دارای قلعه ای مستحکم با مسجدی در کنار بازار و اطراف شهر باغهای بسیار است. در سال 463 ملازگرد میدان نبرد قطعی رومیان وسلجوقیان واقع گردید و در آن جنگ رمانوس چهارم به دست سلجوقیان اسیر شد و این واقعه موجب استقرار سلجوقیان در آسیای صغیر گردید. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 124). ناحیه ای است در شمال شرقی ولایت بتلیس. از شمال به ارزروم و از مشرق به ولایت وان محدود و مشتمل بر 50 قریه است و در حدود 21000 تن سکنه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی). ملازجرد. ملاذگرد. ملاذجرد. ملاسگرد. منازگرد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
از رستاق همدان است. (تاریخ قم ص 119). قلعه ای است در یک منزلی همدان. (از تاریخ زندیۀ گلستانه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
((وِ گَ))
بی کاره، هرزه گرد
فرهنگ فارسی معین
فعل فعال، ساعی، پرتلاش، زحمت کش، پرکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
Vagabond, Vagrant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
vagabond
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از توابع میان رود نور
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
방랑자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
serseri
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
ঘুরে বেড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
भटकते हुए
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
vagabondo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
vagabundo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
Landstreicher
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
zwerver
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
бродяга
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
бродяга
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
włóczęga
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
vagabundo, vagrante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
mtembezi
دیکشنری فارسی به سواحیلی