جدول جو
جدول جو

معنی ولاسجرد - جستجوی لغت در جدول جو

ولاسجرد
(وَ شِ)
دهی است جزء دهستان فراهان بخش فرمهین شهرستان اراک. سکنۀ آن 421 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَ)
دهی است جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین واقع در 21 هزارگزی جادۀ عمومی، دارای 308 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام محلی کنار راه تهران به سمنان میان حیدرآباد و مهدی قلیخان در 189200 گزی تهران. دهی از دهستان سرخه بخش مرکزی شهرستان سمنان. واقع در 34 هزارگزی جنوب باختری سمنان کنار شوسۀ سمنان به طهران. جلگه، معتدل خشک. دارای 1200 تن سکنه، زبان فارسی و سمنانی. آب آن قدری تلخ و از قنات. محصول آن غلات و پنبه و انگور و انار و خربزه، شغل مردان زراعت و مختصر گله داری. صنایع دستی زنان کرباس بافی. مزارع: اسدآباد و امیرآباد، اسفرزنه، باریک آب. بخش آباد، تیژور، حاجی آباد، حسن آباد، صفائیه، سعیدآباد. قادرآباد، بره کیان، لهرو، چاله دان جزء این قصبه منظور شده است. رباط شاه عباسی از آثار دورۀ صفویه و دبستانی دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ جِ)
از قرای مرو است و با مرو چهار فرسنگ فاصله دارد. ملک بلاش بن فیروز، یکی ازپادشاهان فرس در عهد جاهلیت، آن را ساخته است. (از معجم البلدان). معرب بلاشگرد باشد و آن قریه ای است برچهار فرسنگ مرو شاهجان، و آنرا ملک بلاش پسر فیروز بناکرده است. (برهان). و رجوع به بلاش و بلاشگرد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه، در هفتادهزارگزی جنوب ساوه. در دامنۀ کوه واقع است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 1064 تن شیعه اند که بفارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و رود خانه قره چای و محصول آن غلات، پنبه، انار، انجیر، چغندر قند، زیره و نخود، و شغل مردم زراعت، گلیم و کرباس بافی است. تلفن و دبستان دارد. تپۀ بزرگی در کنار این آبادی است که در نتیجۀ کاوش آن آثار قدیم دیده می شود. راه مالرو دارد و از ساوه بزحمت ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). حمدالله مستوفی آرد: و اهل ولایت (ساوه) بخلاف الوسجرد که سنی اند تمامت دیههااثناعشری باشد... (نزهه القلوب چ لیدن ص 62 و 63)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شهری بوده است در میانۀ همدان و کرمانشاه و بانی آن بلاش از پادشاهان ساسانی بوده است و بدین نام ساسانیان متعدد بوده اند و بدین نام قصبات قدیمه باقی است در نواحی اخلاط و کرمان و غیره. ولاشگرددر اصل بلاشکرد بوده. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
ملازگرد. ملاذجرد. ملاذگرد. منازجرد. ملاسگرد: سلطان از اخلاط به جانب ملازجرد آمد. (جهانگشای جوینی). و رجوع به ملازگرد شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
از رستاق همدان است. (تاریخ قم ص 119). قلعه ای است در یک منزلی همدان. (از تاریخ زندیۀ گلستانه)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
قریه ای است از قراء مرو در چهار فرسنگی آن براه ریگستان. (انساب سمعانی). در معجم البلدان یاقوت ساسنجرد ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(گِ)
لاس جرد
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شهری است نزدیک شومان و کوچکتر از آن. (از معجم البلدان) ، از قراء ماوراء النهر است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا