جدول جو
جدول جو

معنی ولا - جستجوی لغت در جدول جو

ولا
(پسرانه)
دوستی، محبت
تصویری از ولا
تصویر ولا
فرهنگ نامهای ایرانی
ولا
محبت، دوستی، قرابت، خویشی، یاری، ملک، پادشاهی
تصویری از ولا
تصویر ولا
فرهنگ فارسی عمید
ولا
ولا در فارسی دوستی مهر ورزی یاری، نزدیکی، کشور داری پادشاهی، خویشی خویشاوندی ولا در فارسی همدوستی، پیاپیی دنبالگی پشت همی محبت صداقت مصادقت، قرب نزدیکی، خویشاوندی، ملک. یا به ولا. بتبع بدنبال: و بولای اینکه درمقدمه شرط رفته است... که بسر در وی از سر گذشتهای خویش بیش نخواهم دورد از کارنامه وقایع گوییم. یا برولا. متوالیا: (شرط ما در این کتاب آنست که مجلسها سازیم در آیات قرآن برولا و در هر مجلس سه نوبت سخن گوییم) توضیح در عربی گویند: (جاوء وا ولا علی ولا)، یعنی متتابعین. پیاپی کردن، دمادم کردن، پیاپی آمدن، پیوستگی کردن، میان دو چیز، دوستی کردن، با کسی، توالی اجرای امری، پیوستگی، دوستی مصادقه: (امروز که ایام در پیمان ولای اوست. و قضا آنجاکه رضای او هر تیر تدبیری که ما اندازیم بر نشانه کار نیاید)، بر گرفته در فارسی از ولایه شهرستان سرزمین محبت صداقت مصادقت، ملک. یا به ولا. بتبع بدنبال: و بولای اینکه درمقدمه شرط رفته است... که بسر در وی از سر گذشتهای خویش بیش نخواهم دورد از کارنامه وقایع گوییم. یا برولا. متوالیا: (شرط ما در این کتاب آنست که مجلسها سازیم در آیات قرآن برولا و در هر مجلس سه نوبت سخن گوییم) توضیح در عربی گویند: (جاوء وا ولا علی ولا)، یعنی متتابعین
فرهنگ لغت هوشیار
ولا
((وَ))
محبت، دوستی، قرابت، خویشی
تصویری از ولا
تصویر ولا
فرهنگ فارسی معین
ولا
((وَ))
هول و ولا، هول، دلهره، اضطراب
تصویری از ولا
تصویر ولا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ولان
تصویر ولان
(دخترانه)
مکانیکهگل زرد بسیار داشته باشد (نگارش کردی: ولان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولام
تصویر ولام
(پسرانه)
، پیام، پاسخ (نگارش کردی: وهام)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولاو
تصویر ولاو
ولو، رها، آزاد، پاشیده، ازهم پاشیده، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولات
تصویر ولات
والی ها، استاندارها، فرمانرواها، حاکم ها، صاحبان امر و اختیار، جمع واژۀ والی
فرهنگ فارسی عمید
شیدایی معنی ولاه در الله دیدی. این تقریر مبتنی است بر آنکه الله مشتق از وله واصل آن (ولاه) باشد چنانکه قتاده از مفسرین و ابوالهیثم از لغویین بر آن عقیده رفته اند: (معنی ولاه درالله دیدی چون از قهرش ترسیدی پناه بالله دادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولاو
تصویر ولاو
متفرق از هم پاشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولاد
تصویر ولاد
زایش زای آوری زاییدن ولادت: (از برای دفع تهمت در ولاد که نزاد است از زنا و از فساد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولات
تصویر ولات
بنگرید به ولاه، جمع والی: (سیدرضی کیا که از ولات دیالمه و گیلانات بشرف سیادت و فضیلت علم امتیاز داشت و امیر محمد رشتی که از عظمای ملوک آن طرف بود پیشکشهای لایق مرتب داشته باتفاق متوجه شدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولاد
تصویر ولاد
((وِ))
زاییدن، ولادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولات
تصویر ولات
((وُ))
ج. والی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولاء
تصویر ولاء
((وِ))
پی در پی، ترتیب، منوال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولاد
تصویر ولاد
زاییده شدن، ولادت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولا
تصویر اولا
نخست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دولا
تصویر دولا
منحنی، دوتاء، خم، خمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثولا
تصویر ثولا
دیوانه، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولا
تصویر جولا
بافنده نساج، عنکبوت. بافنده، نساج
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی مهر ورزی، جانشین کردن، امید بستن تولی. مقابل تبری. محبت و امید، دوست داشتن و بمعنی بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولا
تصویر شولا
خرقه رخقه درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولا
تصویر مولا
مالک، سرور، مهتر
دوست، دوستدار
بنده، بندۀ آزاد شده، املای دیگر واژۀ مولیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولا
تصویر لولا
ابزاری که با آن در را به چهارچوب وصل می کنند و در به وسیلۀ آن باز و بسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولا
تصویر لولا
پیچک، گیاهی صحرایی با برگ های کوچک دندانه دار و گل هایی به شکل زنگوله و به رنگ آبی، سفید یا سرخ کم رنگ. بیشتر در کشتزارها می روید و روی زمین می خزد یا به گیاه های مجاور خود می پیچد و بالا می رود و به هر گیاهی که بپیچد آن را پژمرده و خشک می کند، هر چیز پیچیده و گلوله شده از نخ، ابریشم و مانند آن، انواع گیاهان که به درختان و اشیای مجاور خود بپیچند و بالا بروند
فرهنگ فارسی عمید
به درازا از درازی از طول بدرازا مقابل عرضا: آن دیار روم و از جانب دیگر تا مصر طولا و عرضا بضبط ما آراسته گردد
فرهنگ لغت هوشیار
سختی، زیان، گزند، اگر نه آهنی که وسیله اتصال لنگرهای در به چهارچوب و گشاد و بند در است، ابزاری که در را به چهار چوب متصل میسازد
فرهنگ لغت هوشیار
رسم الخط فارسی بجای} مولی {سرور مخدوم آقا خداوندگار، بنده عبد (از اضداد) : (هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند هیچ مولا بتن خود سوی مولا نشود) (منوچهری. د. چا. 11: 1)، دوستدار دوستار، جمع موالی مولایان مولاکان. مولنده درنگ کننده. آب زیر کاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده. سرور، مولی، مخدوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولا
تصویر شولا
((شُ یا شَ))
خرقه، جامه گشاد و بلندی که روی لباس های دیگر می پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لولا
تصویر لولا
((لُ))
اگر نه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لولا
تصویر لولا
((لُ))
قطعه ای فلزی که در یا پنجره را به چهارچوبه وصل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولا
تصویر مولا
مولنده، درنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولا
تصویر مولا
((مُ))
مالک، سرور، بنده، بنده آزاد شده، جمع موالی، مولی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولا
تصویر مولا
آب زیرکاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده
فرهنگ فارسی معین