تبدیل فرستادن است، فاء و واء با یکدیگر بدل شده و در اصل فرستادن و فرشتان مخفف فرستادگان است یعنی پیغمبران و فرسته و فرشته نیز یک معنی دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). برروشنان. رجوع به برروشنان شود
تبدیل فرستادن است، فاء و واء با یکدیگر بدل شده و در اصل فرستادن و فرشتان مخفف فرستادگان است یعنی پیغمبران و فرسته و فرشته نیز یک معنی دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). برروشنان. رجوع به برروشنان شود
به صیغۀ تثنیه، دو تندی در پای گوسپند که به ناخن ماند یا نشان دو داغ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قسمتی ازپای گوسپند که به ناخن ماند. (از اقرب الموارد) ، کرانۀ ران خر، یا دو تندی دو بازوی ستور، یا دو گوشت پارۀ بیموی متصل به باطن ذراع است یا دو کرانۀ ران ستور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، محل اجتماع آب را گویند. (از معجم البلدان). هر دو سوی رود. (مهذب الاسماء)
به صیغۀ تثنیه، دو تندی در پای گوسپند که به ناخن ماند یا نشان دو داغ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قسمتی ازپای گوسپند که به ناخن ماند. (از اقرب الموارد) ، کرانۀ ران خر، یا دو تندی دو بازوی ستور، یا دو گوشت پارۀ بیموی متصل به باطن ذراع است یا دو کرانۀ ران ستور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، محل اجتماع آب را گویند. (از معجم البلدان). هر دو سوی رود. (مهذب الاسماء)
تثنیۀ وذره. دو لب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابوحاتم گوید وذرتان به معنی دو پاره از گوشت است که دو لب بدانها تشبیه شده است. (اقرب الموارد). رجوع به وذره شود
تثنیۀ وذره. دو لب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابوحاتم گوید وذرتان به معنی دو پاره از گوشت است که دو لب بدانها تشبیه شده است. (اقرب الموارد). رجوع به وذره شود
امت پیغمبر را گویند مطلقاً از هر پیغمبر که باشد. (برهان). پیرو پیغمبر و امت پیغمبر و ورشنان و حواری پیغمبر هر پیغمبری که باشد. ورستان. (ناظم الاطباء). مصحف برروشنان
امت پیغمبر را گویند مطلقاً از هر پیغمبر که باشد. (برهان). پیرو پیغمبر و امت پیغمبر و ورشنان و حواری پیغمبر هر پیغمبری که باشد. وَرِستان. (ناظم الاطباء). مصحف برروشنان
دو بن استخوان زنخ به چپ و راست. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). لهزمتان. دو استخوان برآمده میان استخوان زنخ و گوش. (یادداشت مؤلف). تثنیۀ نکفه است. رجوع به نکفه شود
دو بن استخوان زنخ به چپ و راست. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). لهزمتان. دو استخوان برآمده میان استخوان زنخ و گوش. (یادداشت مؤلف). تثنیۀ نکفه است. رجوع به نکفه شود
به صیغه تثنیه، در حدیث است: ’حتی یسیرالراکب بین النطفتین’، منظور دریای مشرق و مغرب است، و گفته اند: آب فرات و آب دریای جده، و نیز گفته شده است: دریای روم و دریای چین است. (از اقرب الموارد). رجوع به نطفه به معنی دریا شود
به صیغه تثنیه، در حدیث است: ’حتی یسیرالراکب بین النطفتین’، منظور دریای مشرق و مغرب است، و گفته اند: آب فرات و آب دریای جده، و نیز گفته شده است: دریای روم و دریای چین است. (از اقرب الموارد). رجوع به نطفه به معنی دریا شود
به صیغۀ تثنیه، دو رگ پنهان در استخوان گرداگرد دبر که چون متشنج شوند انسان قادر بر ایستادن نیست و هرگاه آن راقطع کنند می میرد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
به صیغۀ تثنیه، دو رگ پنهان در استخوان گرداگرد دبر که چون متشنج شوند انسان قادر بر ایستادن نیست و هرگاه آن راقطع کنند می میرد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، سکنۀ آن 400 تن، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات و پنبه، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی و پنبه ریسی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، سکنۀ آن 400 تن، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات و پنبه، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی و پنبه ریسی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
در حال اوفتادن، (شرفنامۀ منیری) : خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شده ست زان دولت تو آمده خیزان و اوفتان، کمال سپاهانی (شرفنامه)، - اوفتان خیزان، اوفتان و خیزان، در حالت افتادن و برخاستن: بیامد اوفتان خیزان برمن چنان مرغی که باشد نیم بسمل، منوچهری، خوناب جگر ز دیده ریزان چون بخت خود اوفتان و خیزان، نظامی، بر سر خاک اوفتان خیزان ز جور آسمان از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند، خاقانی (دیوان چ سجادی ص 597)، پروانه ام اوفتان و خیزان یک بار بسوز و وارهانم، سعدی
در حال اوفتادن، (شرفنامۀ منیری) : خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شده ست زان دولت تو آمده خیزان و اوفتان، کمال سپاهانی (شرفنامه)، - اوفتان خیزان، اوفتان و خیزان، در حالت افتادن و برخاستن: بیامد اوفتان خیزان برمن چنان مرغی که باشد نیم بسمل، منوچهری، خوناب جگر ز دیده ریزان چون بخت خود اوفتان و خیزان، نظامی، بر سر خاک اوفتان خیزان ز جور آسمان از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند، خاقانی (دیوان چ سجادی ص 597)، پروانه ام اوفتان و خیزان یک بار بسوز و وارهانم، سعدی
بصیغۀ تثنیه در حالت رفعی از خلفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: له ولدان خلفتان، او راست دو فرزند یکی دراز و دیگری کوتاه ویا یکی سپید و دیگری سیاه. بدین معنی است له عبدان خلفتان، او راست دو فرزند یکی دراز و دیگری کوتاه و یا یکی سپید و دیگری سیاه و کذلک له امتان خلفتان
بصیغۀ تثنیه در حالت رفعی از خِلفَه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: له ولدان خلفتان، او راست دو فرزند یکی دراز و دیگری کوتاه ویا یکی سپید و دیگری سیاه. بدین معنی است له عبدان خلفتان، او راست دو فرزند یکی دراز و دیگری کوتاه و یا یکی سپید و دیگری سیاه و کذلک له امتان خلفتان
از م-ادۀ تافت-ن، (فرهن-گ نظ-ام)، ن-ان کلفتی که به دیوار تنور زده بپزند مقابل نان سنگک که بر روی ریگ گرم روی زمین کوره پخته میشود، (فرهنگ نظام)، تافتون، تفتون بلهجۀ خراسان
از م-ادۀ تافت-ن، (فرهن-گ نظ-ام)، ن-ان کلفتی که به دیوار تنور زده بپزند مقابل نان سنگک که بر روی ریگ گرم روی زمین کوره پخته میشود، (فرهنگ نظام)، تافتون، تفتون بلهجۀ خراسان
دهی است جزء دهستان ابرغان بخش مرکزی سراب که در 16 هزارگزی باختر سراب و 3 هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز در جلگه واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 681 تن سکنه، آب آنجا از چاه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است، این ده را بفتان نیز میگویند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان ابرغان بخش مرکزی سراب که در 16 هزارگزی باختر سراب و 3 هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز در جلگه واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 681 تن سکنه، آب آنجا از چاه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است، این ده را بفتان نیز میگویند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)